عکس: کیم هولترماند، از مجموعه‌ی متروکه، سال ۲۰۰۸

 

انگار همه چیز مهیاست. وقتی حضوری نیست همه چیز از خیال کردن یک رشته اتفاق جذاب، نیمه جذاب و حتی خسته‌کننده خبر می‌دهد. انگار چند لحظه بعد، قرار است یک ماشین زهوار دررفته‌ی مثلا نارنجی، تلوتلوخوران روی آسفالت بارانِ پاییز خورده با زوزه‌ای گوش‌خراش به زور خودش را برساند به این کیوسک و مردی چهارشانه، حدود چهل ساله با موهایی تقریبا خرمایی رنگ و لباس‌هایی خاکی، از ماشین پیاده شود و همانطور که تلاش می‌کند مسیر خون سرازیر از بالای ابروی چپش را از چشمش منحرف کند، گوشی تلفن عمومی را بردارد و تا جایی که توان دارد فریادش را بریزد روی سر آدم پشت خط و…

این رشته اتفاق جذاب می‌توانست محتمل باشد اگر با دقت توی عکس و داخل کیوسک، تلفنی با یک سیم فلزی بلند پیدا بود. پس باید قید رشته اتفاق جذاب را زد و رفت سراغ نیمه جذاب‌ها. مثلا شاید چند لحظه قبل خانمی جذاب- جذابیت خانم فوق صرفا جهت جبران نیمه جذاب بودن این رشته اتفاق است- حدودا سی ساله با موهایی کوتاه و سیاه، پیراهنی نخودی رنگ و ژاکتی نازک و یاسی رنگ با چهره‌ای گرفته و عبوس خودش را رسانده بوده به کیوسک و با انداختن سکه‌ای در دستگاه، آبنبات زنجبیلی مورد علاقه‌ی معشوقش را خریده بوده و با فشردن آبنبات توی دستانش های‌های گریه را سر داده بوده و… این یکی به گمانم خیلی ظالمانه باشد. مخصوصا اینکه زن قصه جذاب هم هست. پس ناچاریم برویم سراغ رشته اتفاق خسته‌کننده.

مثلا این یک دستگاه پارکومتر است و همین حالا چند قدم آن‌طرف‌تر پسر جوانی که تشریح ظاهر ناموزونش حوصله‌تان را سر می‌برد، دارد توی جیب‌هایش دنبال سکه می‌گردد تا اتفاقی برای ماشین پدرش نیفتد. چون نیمه‌شب ماشین را از پارکینگ کش رفته و… خسته‌کنندگی‌اش دیوانه‌کننده است.

پس بیایید به عکاس اعتماد کنیم وقتی خودش عنوان عکسش را گذاشته متروکه. پس یعنی اینجا سرشار است از نبودن. از یک رشته اتفاق که هیچ‌وقت رخ نمی‌دهند.