فرشید تیغهساز. مازندران، ۲۴ تیر ۱۳۹۴. از مجموعهی «هزارتویی»
«وقتی پروانهای میبینم یاد شاعران میافتم. آنها به ما کمی فرصت سرزندگی میبخشند.»
از وقتی کارهایش را دیدم جذب آنها شدم. فرشید تیغهساز (متولد ۳۱ تیر ۱۳۶۶) عکاس مستقل ساکن تبریز است. از اواخر دههی ۱۳۸۰ چند سالی را با آژانسهای خبری ایران همکاری داشت و عکسهایش در رسانههایی مثل اسوشیتدپرس، خبرگزاری فرانسه، رویترز، نیویورکتایمز و واشینگتن پست منتشر شدند. او سپس عکاسی را بهطور مستقل ادامه داد و با فاصله گرفتن از کار خبری، در ژانر مستند اجتماعی مشغول به فعالیت شد. کارهای مستند او تا کنون برنده چندین جایزهی داخلی و خارجی شدهاند که آخرین آنها جایزه منتخب منتقدان لنزکالچر ۲۰۲۰ است. به این بهانه گفتوگویی با او داشتم که در ادامه آن را میخوانید.
آقای تیغهساز خیلی ممنونم که دعوت ما را برای این مصاحبه پذیرفتید. در آغاز مایلم بدانم که چطور شد به عکاسی علاقهمند شدید و آن را بهشکل جدی دنبال کردید؟
همچنین من هم ممنونم از شما برای این مصاحبه. تاریخ علاقهمندی من در زمینهی عکاسی بیشک به دوران کودکیام و شرایط موجود در خانواده بر میگردد. من از همان ابتدا با دوربین عکاسی آشنا بودم. پدرم علاقهی زیادی به عکاسی داشت و البته بیشتر علاقه داشت از اعضای خانواده عکاسی کند. ناگفته نماند که بیشترین توجه پدرم عکاسی از مادرم بود، و عکسهای زیادی از خدمت سربازیاش دارد که مصادف بود با دوران جنگ. دوربین زنیت روسی که پدربزرگم برای پدرم از چکوسلاواکی زمانی که دانشجوی متالوژی بود خریده بود را هنوز هم در تاقچه دارم. در اوایل عکاسی، اندک زمانی با آن دوربین عکاسی کرده بودم تا اینکه یک دوربین کامپکت کانن (دیجیتالی) تهیه کردم.
میتوانیم این تاریخ مختصر را علت آشنایی من با دوربین در نظر بگیریم، اما علاقهی معقولانهام به عکاسی را میتوان کنجکاوی من در دوران کودکی برای مشاهدهی اجرام آسمانی با تلسکوپ بیان کرد: دیدن جهان ناشناخته از دریچهی وسیلهای که میتواند آن جهان ناشناخته را نشان دهد. بعد از فوت پدرم، خودم را در یک فضای خلاء احساس کردم و پرسش از زندگی و مرگ برایم بسیار جدی شد. البته این فضای خلاء در دوران کودکیام یک بار دیگر هم به سراغم آمده بود و آن مرگ برادر کوچکم بود. فکر میکنم تمام این اتفاقات در زندگی، من را با پروبلماتیک مرگ و زندگی درگیر کرد.
بگذریم، اگر اشتباه نکنم سال ۹۰ یا ۹۱ بود که من بهطور اتفاقی با تعدادی از عکاسهای خبری و مستند تبریز آشنا شدم و این اولین مواجههی جدی من با عکاسی خبری و مستند بود. بعد از مدتی من با جلال شمس آذران آشنا شدم. جلال یک عکاس فوقالعاده و یک دوست زیبا است و من در عکاسی از جلال زیاد آموختم.
به نظر میرسد که عکاسی مستند چالشهای زیادی دارد، بهویژه در ایران. از جمله منبع درآمد، انتشار و فروش اثر، مسائل فرهنگی و نحوه برخورد با عکاس، مسائل اخلاقی و الخ. بگذارید با اولی شروع کنیم. بهعنوان یک عکاس مستند آیا میتوانید از عکاسی خود درآمد درخوری داشته باشید؟ کمی از تجربه کاریتان در خبرگزاریها بگویید.
بله همین طور است. میتوان گفت از یک حیث کلاً هنر در جهان امروز با چالشهای فراوانی روبهرو است و عکاسی مستند هم اگر آن را بهعنوان هنر بپذیریم، در این چالشها سهیم است. دنیای رسانه عکاسی واقعاً در مرز اشباع است و این خود مسأله را دوچندان دشوار میکند. این اشباعشدگی اثر مستقیمی روی بستر اقتصادی آن دارد و روزبهروز منابع تأمین مادی تنگتر میشود.
رقابت و تنش در این عرصهها بهشدت زیاد شده است و هنرمند با بار روانی زیادی مواجه است. به نظر من نباید هنرمند یا عکاس تمام تلاش و انرژی خود را در این فضای پرتنش صرف کند. من بیشتر به تداوم در حرفه و روند رشد شخصی باور دارم. البته این بدان معنی نیست که در آن عرصهها فعالیتی نداشته باشم. منظور من توجه بیشازحد است.
از زمانی که از کار با خبرگزاری خودم را فارغ کردم نمیتوانم بگویم که درآمدی داشتهام .نزدیک ۴ ماه پیش هم که دوربینم خراب شد و خب الحمدلله الآن عکاسی هم نمیکنم و با این شرایط، دوربین هم که نمیتوان خرید. واقعاً کار دشواری است و صبر زیادی میخواهد. مخصوصاً در ایران که خب، نیازی به گفتن نیست. در ایران بیشتر عکاسهایی میتوانند راحتتر کار کنند—آن هم تا حدودی—که بهنحوی یا زیربنای مالی خوبی دارند یا ارتباط فیزیکی با برونمرز دارند که این دو تقریباً یک چیز است.
من چندان تجربهی زیادی در زمینهی کار با خبرگزاری ندارم. تجربهام محدود به ۳ یا ۴ سال است. در دورهی کارم با خبرگزاری ایسنا بود که زلزله ورزقان اتفاق افتاد و تعدادی از عکسهایی که گرفته بودم در مجلات و روزنامههای معتبر بینالمللی مانند نیویورکتایمز، تایم و … منتشر شدند.
خبرگزاریهای داخلی در ایران روند مشخصی دارند و محدودیتهایی که اعمال میشود. خب این با طبیعت من و اندیشهی من ناسازگار بود و ترجیح دادم که کلاً نباشم در این عرصه. هرچند کار با خبرگزاریها میتواند دسترسی آسانتری به اتفاقات و رویدادها به عکاس بدهد، البته نه همهی اتفاقات، اما باز من آزادانه کار کردن را ترجیح میدهم. در واقع، بیشتر از آنکه رویدادها اهمیت داشته باشد روزمرگی برایم اهمیت دارد. باور دارم تفاوت بنیادی عکاسی خبری با مستند در این است که، توجه عکاسی خبری بر رویدادها است و عکاسی مستند با یک نگاه ژرفتر به رویدادگی رویدادها توجه دارد. تبیین این مسأله بسیار حائز اهمیت است.
بهعنوان یک عکاس مستند کارهای خود را چگونه منتشر میکنید؟
اگر انتشار را تنها در زمینهی مجلات و یا روزنامهها در نظر بگیریم، میتوانم بگویم که این کار بسیار دشوار و طاقتفرسایی است. به دو دلیل: دلیل اول این که در این فضا بسیار روابط بیروکراتیکی وجود دارد که واقعاً یکی باید این شرایط روحی را داشته باشد تا وارد این روابط بشود. درضمن باید عکاس سمج و پررویی هم باشد. خب من نیستم. دوست ندارم هم باشم. به خاطر همین زیاد خودم را درگیر این مسائل نمیکنم. گاهی کارهایم را برای ادیتورهای مجلات میفرستم. اگر شد شد، اگر نشد هم مهم نیست.
دلیل دوم این که، نوع کار شما یا بهتر است بگویم استایل شما در عکاسی آیا به درد مجلات و روزنامهها میخورد یا نه؟ در کل، نوع عکاسی من زیاد مورد پسند اکثریت مجلات و روزنامهها نیست. آنها بیشتر بهدنبال کارهای صرفاً ژورنالیستی هستند و در این زمینه هزینه میکنند. این مبحث ید طولایی دارد و زیاد میتوان بحث کرد، اما اجمالاً تا جایی که من ادراک کردم این گونه است و میتواند نباشد، اما شک دارم که چنین نباشد.
شما بهتازگی برنده یک جایزه عکاسی بینالمللی معتبر شدهاید و پیش از این نیز جوایزی بردهاید. نقش مسابقات، گرانتها و جشنوارهها در عکاسی را چگونه ارزیابی میکنید؟
این یکی از مباحث مورد علاقهی من برای گفتوگو است. به این دلیل که بسیار مبحث پرحاشیهای است در ایران و حرف و حدیث فراوان گفته میشود در قبالش. در کل، به نظر من این رویدادهای عکاسی بسیار مهم هستند در این معنا که مجراهای مهمی برای دیدهشدن کار یک هنرمند هستند. برای دیدهشدن توسط مخاطبان متمرکز و البته داوران که اکثراً در بُعد بینالمللی صاحب نظرهای عرصهی عکاسی هستند.
از منظر دیگر، چون رقابت زیاد و سخت است به یک نوع چالش فردی هم تبدیل میشود برای تکامل در این حرفه. البته باید اشاره کرد در عین حال که میتواند به تکامل فردی کمک کند در ضمن یک گمراهی هم در آن وجود دارد که میتواند سلیقهی کاری شما را تحت تأثیر قرار دهد و شما را به سمتی بکشاند که منجر به تولید کارهای مشابه شود.
این چیزی است که زیاد اتفاق میافتد و میبینیم. در اکثر مواقع، وقتی به خروجی کارهای این رویدادها نگاه میکنم، گاهی واقعاً تعجب میکنم. پروژههای مختلف از عکاسان مختلف میبینم که اگر آدم نداند عکاسهای متفاوتی این پروژهها را کار کردهاند قکر میکند یک عکاس همهی آنها را کار کرده. خب این واقعاً حالبهمزن هست. باعث میشود زبان و نگاه شخصی در عکاسی از بین برود. باید خیلی مراقب بود.
با این حال، جنبههای مثبت این رویدادها بیشتر باید برجسته شود. مثلاً بهیاد دارم زمانی که جایزهی گرنت شید را با پروژه «خودکشی پروانهها» گرفتم و بعد از اتمام پروژه در روز افتتاحیهی نمایشگاه عکسها را روی دیوار دیدم و بازدیدکنندگانی که در حال نگاه کردن به عکسهایم بودند، آن لحظهی بسیار لذتبخشی برایم بود. میدانید، شما در پروژهتان از یک دردی سخن میگویید که متعلق به جامعه و مردم شماست و چه چیزی زیباتر از این میتواند باشد که خود آن مردم آن عکسها را ببینند. شبیه نگاه کردن در آینه است. شما قبل از اینکه از خانه بیرون بروید حداقل یک نیمنگاهی در آینه به خودتان دارید تا اگر ایرادی باشد اصلاح کنید. درست مثل آن. جایزه عکس شید واقعاً یک رویداد زیبا بود. نمیدانم، گویا دیگر برگزار نمیشود. واقعاً ناراحتکننده است که هر چه میگذرد فضا تنگتر میشود.
بهعنوان عکاس بارها شاهد برخوردهای تند با عکاس و عکاسیشدن بودهام. آیا شما نیز با این برخوردها مواجه شدهاید؟ چگونه آن را کنترل میکنید؟
بله، به کرات مواجه شدهام. هنوز هم میشوم. بارها کتک خوردهام. الآن که دوربین ندارم دیگر مواجه نمیشوم. من این گونه استدلال کردم: اگر میخواهی با این مسائل مواجه نشوی باید دوربین نداشته باشی. مردم یک طرف قضیه هستند. من نمیدانم این چه شانسی است که تقریباً هر دفعه که در خیابان عکاسی میکنم پلیس هم گیر میدهد. من هم که هیچی ندارم، نه کارتی نه چیزی، دردسرساز میشود برایم.
جامعهی ما بسیار جامعهی خشنی شده و این خیلی نگرانکننده است. مخصوصاً تبریز که واقعاً خیابانهایش خشن است. حقیقتاً نمیدانم چگونه باید کنترل کرد. چیزی که خارج از ارادهی شما است را چگونه میخواهید کنترل کنید؟ من از واژهی «کنترل» خوشم نمیآید. اما خب تجربه که بیشتر میشود آدم بیشتر متوجه میشود که کجا و از چه کسی نباید عکس بگیرد. البته این آگاهی همیشه کار نمیکند. به هر حال نباید درگیر شد، این را باید در نظر گرفت که مردم واقعاً خسته و عصبی شدهاند و باید درک کرد. عکاسی چیز زیاد مهمی نیست، نباید بهخاطر آن با کسی درگیر شد.
آیا شده که با مسألهای اخلاقی در عکاسی مواجه شوید؟ چگونه این مسائل را حل میکنید؟
مگر میشود انسان در مدینه زندگی کند و با مسألهی اخلاق مواجه نشود؟ مسألهی اخلاق مسألهی بسیار پیچیده و دشواری است و نمیتوان بهراحتی حل و فصل کرد. در کل، میتوان این مسأله را در دو بستر در نظر گرفت. یکی در بستر خود عکاسی، که معطوف به حرفهی عکاسی است و دیگری در بستر روابط انسانی و اجتماعی. من سعی میکنم در کارهایم، مخصوصاً هنگام انتشار کار و در مرحلهی ادیت پروژه، این اصل را مد نظر داشته باشم. سعیام بر این است که به کسی (شخص) آسیبی نرسد.
اگر موافق باشید کمی دربارهی کارتان صحبت کنیم. ایران امروز دچار مسائل پرشمار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و زیستمحیطی است که به نظرم ظرفیت بالایی دارند که از طریق عکاسی به تصویر کشیده شوند. با این حال، به نظر میرسد که این کار کمتر بهطور جدی انجام میشود شاید به این خاطر که کاری پرچالش و دشوار است. بهگمانم کار شما بهخوبی توانسته شمار قابل توجهی از این مسائل متعدد و گاه متعارض را از دریچهی تجربهی شخصی به تصویر بکشد. بهنظرتان کارتان دربارهی چیست؟
بله واقعاً همینطور است. البته نهتنها ایران امروز بلکه ما همواره یک تاریخ پر فراز و نشیبی داشتیم و پر از تنش. باید عرض کنم من این گونه نمیبینم که چون ما دچار بحرانهای متعددی هستیم پس این میتواند فرصت و ظرفیت بالایی برای عکاسی باشد. چون هر چه باشد عکاس هم جزئی از این بحران و تنش است. بهنظرم این تعریف بیشتر آنور آبی است؛ کسانی که خارج از ایران هستند و از دور نگاه میکنند.
رولان بارت تعریف زیبایی دارد و در آن توضیح میدهد که: اگر میخواهید چیزی را نبینید باید درون آن چیز باشید و اگر میخواهید ببینید باید خارج از آن باشید. اگر بخواهم مثال ملموستری بزنم، اینگونه خواهد بود: برج میلاد را در نظر بگیرید، اگر بخواهید تهرانی را ببینید که در آن برج میلادی وجود ندارد، تنها راه شما این است که تهران را از داخل برج میلاد نگاه کنید. یعنی فرق چندانی ندارد. هرچه بحران و تنش زیاد باشد به همان اندازه هم راه مشاهده دشوارتر میشود. عکاسهای زیادی هستند که بهخوبی در این زمینهها کار میکنند، هر کدام بهنحوی و از دریچههای مختلف. این مسأله باید این گونه دیده شود. من فکر نمیکنم که این یک روند منفرد است. بلکه یک جریان جمعی است.
در قبال بدنهی کاریام باید عرض کنم که تمرکز من بیشتر روی نسلهای بعد از انقلاب و جنگ است. یعنی قشری که خودم هم به آن تعلق دارم. به احتمال زیاد حتماً شنیدهاید که گفته میشود «نسل سوخته». تمرکز من روی این مفهوم است و نشان دادن چرایی آن به کمک عکاسی البته با یک نگاه شخصیتر.
آن طور که در وبسایتتان خواندهام، شما به تحصیل در حوزههای روانشناسی و فلسفه علاقه داشتهاید. مطالعه در این حوزهها چقدر در کار عکاسیتان تأثیر داشته است؟
بله من واقعاً علاقهی شدیدی به این دو حوزه دارم. متأسفانه بهخاطر شرایط مالی نتوانستم تحصیلات آکادمیک را ادامه دهم و مطالعاتم بر حسب مطالعهی آزاد ادامهدار شد. کلاً فلسفه کار بسیار دشواری است و هیچ وقت چنین ادعایی ندارم که من فلسفه خواندهام. مطالعات بنده تنها کنجکاوی شخصی است. در باب این که چه تأثیری در عکاسی داشت را نمیتوانم با قاطعیت عرض کنم. وقتی شما با اندیشهای آشنا میشوید طبیعتاً آن اندیشه در روند زمان، بر کلیت زندگی شما اثرگذار است. بهخاطر همین نمیتوان به این سؤال جواب واضحی داد.
همنشینیهای قابل توجهی را در کارهایتان میبینیم. مثلاً در بستر موضوع تلخ خودکشی میبینیم که تصویر پروانه در کنار عکس اشعهی اکس از بدن قرار میگیرد یا در جایی دیگر، ترس از برهنگی در کنار راهپیمایی سیاسی و محدودیتهای اجتماعی. بهگمانم این همنشینیها نقش تعیینکنندهای در ساختار عکاسیتان دارند و تأثیری میگذارند که شاید تکعکسها نداشته باشند. نظرتان در این باره چیست؟
بله، همنشینی عکسها در مجموعهعکس بسیار مهم است. چنان که زندگی از این همنشینیها شکل گرفته است. تصور کنید، در گوشی خود، از پشت آن شیشهی جادویی، خبری مبنی بر خودکشی نوجوانی را میخوانید و این مسأله ذهن شما را پریشان میکند. بعد که میروید آشپزخانه تا آبی بخورید ناگهان متوجه میشوید که چیزی خود را به پنجره میکوبد و جویای چیستی آن میشوید. تصویری که میبینید، بسیار شاعرانه و عمیق است. پروانهای که پشت پنجره گیر افتاده است و تلاش میکند تا خود را از آن دیوار نامرئی برهاند. همنشینی عکسها هم اینگونه است، درست مثل زندگی. تنها مسأله اینجاست که ما تا چه اندازه آمادگی دریافت این ارتباط پنهان را داریم.
بهعنوان یک عکاس برای افراد علاقهمند و کسانی که بهتازگی وارد این حوزه میشوند چه توصیهای دارید؟
سؤال دشواریست و جواب آن دشوارتر. من نسبت به بعضی از واژهها حساسیت زیادی دارم و نمیتوانم به سادگی از کنارشان رد شوم. «توصیه» هم یکی از آن واژهها است. واژهای با بار معنایی بسیار سنگین. در حقیقت من هیچ توصیهای ندارم.
بسیار ممنونم که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.
وبسایت فرشید تیغهساز: farshidtighehsaz.com