در پی بحران اقتصادی دهه‌ی ۱۹۷۰ که به پروژه‌های عمومی و زیرساخت‌های نیویورک‌سیتی آسیب وارد کرده بود، گفته می‌شود که در پایان این دهه مشخصاً مترو از نظر حفظ و نگهداری و جرم و جنایت در حضیض بود. دقیقاً در این هنگام بود که بروس دیویدسن (Bruce Davidson) عکاس شناخته‌شده‌ی آمریکایی عکاسی از آنجا را به‌شیوه‌ای پیگیر و نظام‌مند آغاز کرد. مترویی که او مورد بررسی قرار داد، از منطقه‌ی برانکس تا کُنی آیلند و راکِوِی بیچ، به نظر فاصله‌ی زیادی با آنچه امروز از آن می‌بینیم دارد. هاوارد گرینبرگ (Howard Greenberg) گالری‌دار، کیوریتر و تاریخ‌نگار شناخته‌شده‌ی عکاسی اخیراً در پلتفرم زوم به گفت‌وگو با بروس دیویدسن درباره‌ی پروژه‌ی کلاسیکش با عنوان «مترو» (Subway) نشسته که ترجمه‌ی آن را در ادامه می‌خوانید.

این گفت‌وگو از سوی ناشر اصلی (گالری هاوارد گرینبرگ) برای خوانایی بهتر، ویرایش و چکیده شده است.

هاوارد گرینبرگ: بروس دیویدسن نه‌تنها یکی از بزرگترین عکاسان قرن بیستم است، که با دیگران نیز فرق دارد. او از همان دوران جوانی با عکس‌گزارشی (فتواِسِی) که درباره‌ی یک گروه خیابانی با نام جوکرها تهیه کرد، نامش را در این حوزه جا انداخت. امروز بیشتر در رابطه با پروژه‌ی او درباره‌ی مترو نیویورک‌سیتی به گفت‌وگو می‌نشینیم. (پروژه‌ی مترو نخستین بار از سوی انتشارات اپرچر در سال ۱۹۸۶ منتشر شد.)

در این روزها، که عکاسی رنگی رسانه (مدیوم) اصلی برای عکاسی هنری شده، پروژه‌ی مترو را می‌توان کاری پیشگامانه و نمونه‌ای اولیه از آنچه بعداً می‌آمد تلقی کرد. بروس، مترو موضوعی برای کاوش و عکاسی‌ات بود و این کار فوق‌العاده را حوالی سال ۱۹۸۰ به انجام رساندی. چه چیزی باعث شد که به سمت انجام این کار بروی؟ به‌ویژه در آن دوران خطرناک در نیویورک‌سیتی؟

بروس دیویدسن: من هنوز با این که این کار چه معنایی دارد به توافق نرسیده‌ام. گمان کنم هنوز هم به‌شکلی خاص به آن دلبستگی دارم. مهم است که عکس‌هایم معنایی داشته باشند، شوری که مرا نگه دارد، و دلیلی روشن برای بودن در آنجا. در سال‌های ۱۹۷۹ و ۱۹۸۰ مترو همه‌ی این چیزها را برایم داشت. گرچه به شیوه‌ی خاص خود اما، همان قدر که یک پروژه [عکاسی] می‌توانست بی‌حاصل باشد، آنجا نیز خالی و حزین بود.

آنجا تاریک بود؛ با فلاش عکاسی می‌کردم تا این سیگنال را بدهم که درون مترو چیزی در حال رخ دادن است. مترو درباره‌ی خواستن است. مثل یک شکارچی نگاهم را تیز کرده بودم.

هاوارد گرینبرگ: با استفاده از فلاش توجهات را به خودت جلب می‌کردی. خودت بدل به یک رویداد شده بودی. کار شجاعانه‌ای بود.

بروس دیویدسن: فلاش همیشه نبود، به‌ویژه وقتی بسیار احساس خطر می‌کردم. اما به من کمک کرد تا رنگ، شور و معنا را بکاوم.

به‌گمانم زیبایی در آن زمان در مترو وجود داشت و هنوز هم وجود دارد. طی آن دوره‌ی ۳ یا ۴ ساله انسان‌های جالبی را دیدم. مثلاً خانمی بود که روی سکو ایستاده بود و لباسش را باد تکان می‌داد. نمی‌خواستم او را بترسانم، پس نزدیکش شدم و از او اجازه خواستم. این یکی از مواجهات مورد علاقه‌ام در این پروژه است.

هاوارد گرینبرگ: به من چند عکس سیاه‌وسفید نشان دادی که در مترو تهیه کرده بودی، با این حال بیشتر مردم تنها عکس‌های رنگی این پروژه را دیده‌اند. چرا کنارشان گذاشتی؟

بروس دیویدسن: خب این کار اول به‌صورت سیاه‌وسفید آغاز شد چرا که گمان می‌کردم این کسی است که من هستم، اما بعد دیدم که چیز دیگری در مترو دارد اتفاق می‌افتد که باید با رنگ ثبتش کرد. اگر چه سیاه‌وسفید را ترجیح می‌دهم—فقط حدود دو دوجین از عکس‌ها سیاه‌وسفید است—اما آنها بروس دیویدسن قدیمی بودند. حس می‌کردم که این پروژه با رنگ معنای بیشتری دارد.

هاوارد گرینبرگ: تا جایی که می‌دانم انتخاب درستی داشتی.

می‌خواهم کمی به حاشیه بروم. با این که کار تو را قبل از این که همکاری با یکدیگر را شروع کنیم می‌شناختم، از وقتی به گالری‌مان پیوستی (بیش از بیست سال پیش) شناخت عمیق‌تری از کارت پیدا کردم و احترام بسیار زیادی برای نحوه‌ی کار تو و انتخاب‌های خلاقه‌ات قائل‌ام.

بروس دیویدسن: متشکرم. همسرم به من یاد داده که حقایق زندگی هر فرد بسیار مهمتر از بیان هنری من است.

هاوارد گرینبرگ: به‌گمانم همین است که عکس‌هایت را تا این حد تأثیرگذار کرده.

هاوارد گرینبرگ: چطور از مردم در مترو عکاسی می‌کردی؟ به برخی از آنها نزدیک شده‌ای. تعامل با آنها چه شکلی بود؟

بروس دیویدسن: چند باری پیش آمد که یک عکس کوچک برای کسی که عکسش را گرفته بودم فرستادم. یک آلبوم کوچک با خودم داشتم تا عکس‌هایم را به مردم نشان بدهم. مثلاً یک عکس از مردی جوان با جای زخمی روی صورتش هست. موقعی که به دوربین نگاه می‌کردم او گفت: «عکس مرا نگیر وگرنه دوربینت را خرد می‌کنم.» و من گفتم: «نه نه، من هیچ وقت بدون اجازه‌ات عکست را نمی‌گیرم»—که در واقع دروغ بود. آلبومم را به او نشان دادم و او اجازه داد که از او عکاسی کنم.

وقتی به آخر کتاب نزدیک می‌شوید، عکس‌ها انتزاعی‌تر می‌شوند.

هاوارد گرینبرگ: تنها دلیلی که می‌توانست این کار را بگسترد، تغییر و توسعه دهد و انتزاعی‌ترش کند، تعهد به انجام این پروژه برای مدتی طولانی است.

بروس دیویدسن: خوشحالم که می‌فهمی و از این کار حمایت می‌کنی.

هاوارد گرینبرگ: بسیار باعث افتخارم بود.

‌‌