«میگفتند بچه برو درس بخوان دکتر شو، مهندس شو، آدم شو.
من؟!
من نه درس خواندم، نه آدم شدم… عکاس شدم
و زندگی کردم.»
این خلاصه زندگی کامران عدل است از زبان خودش.
ما، به بهانه برگزاری نمایشگاه «نیم قرن حرکت»، که آثار پنجاه سال فعالیت او را در برگرفته، به دیدارش رفتیم و گپ و گفتی داشتیم.
آنچه میخوانید حاصل بخشی از آن عصرانه پاییزی است.
اگر به خاطر حرفی که میزنم، عدهای ناراحت میشوند، خوب بشوند. مسالهای نیست. من با برادر خودم شهریار عدل سر تاریخ عکاسی داد و فریاد دارم.
من که نیامدهام اینجا محبوبیت پیدا کنم تا رییس جمهور عکاسی ایران شوم.
چند وقت پیش در تبریز، دیدم یک کارخانه چرم سازی قدیمی را داده اند به دانشگاه هنر و یک فردی آمده و ساختمان مهملی آن جا ساخته است.
سازنده هم باد در غبغب آمد که بله، این ساختمان من است.
به حرف کشیدمش و پرسیدم این ستون ها چیست؟ اینجا چیست و آنجا چیست؟ و آخر سر گفتم تو خجالت نمیکشی که محیط را اینجوری خراب کردهای و آمدم بیرون.
بعد فردی دنبال من آمد و گفت این فرد از دست شما خیلی دلخورشده برو از دلش در بیار.
من هم رفتم و گفتم آقا ببخشید که من این حرف را به شما زدم.
گفت مسالهای نیست من هم از عکسهای شما خوشم نمیآید!
مساله ما دقیقا این است. جامعه ما دوست دارند پشت سر هم حرف بزنند. دوست ندارند شما باز و روشن صحبت کنید.
اگر من کار کسی را نقد میکنم و میگویم کارش مهمل است، زبان دارد، عقل دارد، چشم و گوش دارد و میتواند جواب من را بدهد. در این صورت بحثی ایجاد میشود که در هر صورت سازنده است.
اما اینجا، متاسفانه، این اتفاق نمیافتد.
گاهی هم بحث به راه میافتد، مثلا وقتی درباره حراجیهای دبی حرف زدید.
بله- در مورد حراجیهای دبی گفتم همه دروغ و ساختگی است بعد بعضیها ناراحت شدند و پاسخهایی به دنبال آن آمد که هیچ کدام درست و قانع کننده نبود که در مطلب دومم به آن اشاره کردم.
این بحث که به راه افتاد، نتیجهای داشت؟
بله- میدانید چقدر ایمیل از سراسر دنیا به من رسید که دست مریزاد کامران عدل، و چقدر ایمیل به روزنامه رسید؟
من احساس میکردم که هنرمندان ایرانی، چه عکاس و چه نقاش، بد جوری تحت تاثیر قرار گرفته بودند. مخصوصا نسل جوان که فکر میکردند دیگر راه به جایی ندارند. آنها فقط میشنیدند که یک فردی رفته و اثرش را با ارقام کلان میلیون دلاری به فروش رسانده است. اما نمیدانستند که همین فرد، اینجا در یک گالری درجه سه نمایشگاه میگذارد. من هم اتفاقی دیدم. دانشجوهای خود من نمایشگاه گذاشته بودند رفتم و دیدم بله فلان آقا هم آنجاست.
من شفاف گفتم که چه اتفاقاتی در این حراجیها رخ میدهد و چطور قیمت بازی میشود. کاری که چندان عاقبت خوبی هم ندارد. مخصوصا الان و با این رکودی که در اقتصاد دنیا به وجود آمده، خود دلالان هم نگران اند که ، چطور میتوانند کارها را با این قیمتها، به فروش برسانند. [در همین رابطه + + + + +]
در یک مصاحبه دیگر گفته بودید عکاسی در ایران با من شروع شد. راستش این حرف به دو دلیل برای خیلی تعجب آور بود. اول اینکه معنی و مفهوم این جمله مبهم است و دیگر اینکه کامران عدل چه نیازی به القابی چون اولین، آخرین و یا پایه گذار بودن دارد؟
من در موقعیت و شرایط آن مصاحبه، این حرف را زدم. بعد هم چرا حرف ام را نگویم…
محمد فرنود، بعد از آن مصاحبه از من پرسید چرا این حرف را زدهاید و من گفتم برای اینکه تو نبودی که ببینی عکاسی خبری قبل از انقلاب چگونه بود. کاوه گلستان نسل دوم ده سال بعد از من است. او ۱۳۵۷ شروع کرد در حالی که من ۱۳۴۷ عکاسی خبری میکردم.
بارها و بارها گفتهام که ما، نسل اول، چهار نفر بودیم رضا نور بختیار، مسعود معصومی، فرید سینمایی و من. آنها رفتند دنبال عکاسی تجاری و من آمدم طرف مردم و عکاسی خبری واجتماعی.
یکی از شاگردان شهریار عدل هم از اینکه از کار علی خان حاکم تعریف کرده بودم خوشش نیامده و گفته بود چون این فرد نسبت خانوادگی با ما دارد از او تعریف کردهام.
این بی انصافی است. علی خان حاکم اولین عکاس تحصیلکرده ایران بوده و کاری که او انجام داده در عکاسی ایران نظیر ندارد. آلبومش الان در دانشگاه هاروارد است و توی آلبوم خانه روی سرشان گذاشتهاند.
میانهتان با عکاسان دیگر چگونه است؟
عالی است. من با هیچ کس مشکل ندارم به جز یک نفر. آن هم به این دلیل که عکاس نیست. کسی است که کار یک دانشجو را به نام خودش چاپ می کند.
چرا باید فرد با فرد درگیر بشود؟
پس چه کار باید کرد؟ کی باید از عکاسی در این مملکت حمایت کند؟
یک مثالی میزنم. عکاسان جوان نمیتوانند از امکانات گالری ها استفاده کنند، چون همه ماهی گنده میخواهند.
پس برای اینکه یک عکاس جوان معروف بشود چه باید کرد؟ یک راه این است که مرکزی درست کنیم و آنجا، آدمهایی باشند که تشخیص بدهند کار یک عکاس خوب است و میتوان آثارش را به نمایش گذاشت.
اگر روابط سالم نباشد، آنجا اگر باز سرو کله این فرد پیدا می شود و باز باند خود را وارد می کند و همین داستان دوباره تکرار می شود. ، آن وقت چه کار باید کرد که یک عکاس جوان مستعد و خوب، که عضو باندی نشده است، معروف بشود.
اگر واقعا چنین روابطی میبینید چرا جدی تر و منسجم تر با آن برخورد نمیکنید؟
تا جایی که بتوانم برخورد میکنم. به همه میگویم، اعتراض میکنم، به روزنامه ها میکشم. این جواب سوال اول شماست. جنجالی صحبت میکنم برای اینکه جریان، جنجالی است.
چند بار پیشنهاد شد که بیایید عضو فلان انجمن عکاسی بشوید. گفتم نمیشوم چون در این صورت جزو باند شما میشوم و مجبورم از هر کاری که میکنید، حمایت کنم.
من به سهم خودم سایت ایران جوپ «Iran Journal Of Photography» را راه انداختم ولی هزینه اش زیاد بود، وقت زیادی هم می گرفت و یک نفری از عهدهاش بر نمیآمدم.
با این وضع موجود، به نظر شما چه کار باید کرد تا یک عکاس جوان مستعد و خوب، مطرح بشود؟
باید تعریف مان از عکس و عکاس درست شود.
چند وقت پیش، برای گرفتن جواز کار و راه اندازی یک گالری از من کمک خواستند.
آن موقع میانه من با آقای سمیع آذر خوب بود و سی ثانیه هم طول نکشید که جوازش را گرفتم.
بعد به آن خانم پیشنهاد دادم که بیایید کار گالری را با سعید صادقی که عکاس جنگ است، آغاز کنید. عکسها را بزرگ کنید تا بیننده عکس و کار عکاس را حس بکنند.
گفت:«نه من می خواهم عکس های آقای کیارستمی را بگذارم.»!
یک روز دیگر گفتم خانم یک نمایشگاه از این عکاس جوان ها، از این بچه های با استعداد برگزار کنید.
گفت: «حتما ، ولی باید در این نمایشگاه چندتا عکس اساتید هم بگذاریم…»!
آمدم بیرون ودیگر پایم را توی آن نمایشگاه نگذاشتم. چون نگاهشان به این کار، بورژوا مابانه است.
چرا کار سعید صادقی را پیشنهاد دادید؟
نگاه مردم به عکس خیلی خنثی است. به نظر من، باید آن را تغییر داد. ما دو وجهه داریم. یکی عکسهایمان است، که مردم می بینند و یکی خودمان که هیچ کس نمیبیند. نمیبینند که توی آن جریان ما چه کشیدیم و کجا بودیم.
من میخواهم افرادی که میآیند توی گالری، حس کنند که این عکاس چه زندگیای کرده است.
سعید صادقی عکسی دارد از فردی که با دو عصا زیر بغل، از خاکریزی بالا میرود. در حالی که پای قطع شدهاش هنوز باند پیچی است. یعنی تازه عمل کرده است اما جبهه را ترک نکرده است.
موقع شروع جنگ امریکا، مجموعه عکسهایی از سعید صادقی را باعنوان Don’t cry for me Saddam Hussein، در سایت «ایران جوپ» گذاشته بودم. از پاریس با ما تماس گرفتند که این شاهکارها مال کی است.
عباس کیارستمی دوست من است و خیلی هم کارهایش خوب است. موقع هم که خیلی معروف نبود و در گالری گلستان نمایشگاه گذاشته بود، عکاس خوبی بود اما آن چیزی که من از عکاسی میبینم او نمیبیند.
من میخواهم مردم عکسهای صادقی را ببینند و موی تنشان سیخ بشود. من میخواهم مردم فکر نکنند ما یک مشت آدم «لای زرورق پیچیده» ایم و میخواهم ببینند و بدانند که ما، در هر صورت در مقایسه با خودشان، آدمهای خارق العادهای هستیم.
عکس: آرش عاشوری نیا