در نگاه اول شاید صرفاً یک پرش خوب بهنظر برسد: از بهترین زاویه و در بهترین زمان ممکن. آب راکد روی زمین آینهای بهپهنای یک صحنه نمایش ساخته، و نور بکلایت از سوژه سیلوئتی همتای انعکاس سایهاش در آب—سیلوئت و سایهای که در آستانهی رسیدن به هم اند—و یک سرعت شاتر مناسب که توانسته حس حرکت را منتقل کند. اما بیایید کمی دقیقتر شویم. (دقیق شدن لذتبخش است!)
یک روز مهآلود سال ۱۹۳۲ در فضای پشت ایستگاه قطار سَنلازار پاریس، آنری کارتیه برسون عکاس در حالی که دوربین کوچکش را در دست دارد شاهد حضور مردی است در حال تقلا برای عبور از یک آبگیر شهری. شاید این یک اتفاق ساده به نظر برسد، اما ظاهراً برای کارتیه برسون اینطور نبوده. در واقع، چنین صحنهای برای یک عکاس جوان و پرشور مثل او (کارتیه برسون موقع گرفتن این عکس ۲۴ ساله بود) احتمالاً حکم یک صحنه تئاتر را داشته. او آماده عکاسی از تئاتر پیش چشمش میشود و تصویری از آن روی فیلم ثبت میکند که بهزعم بسیاری برجستهترین اثر کارتیه برسون و یکی از برجستهترین عکسها در تاریخ عکاسی است.
اما این تنها یک عکس خوب از پرش مردی از روی آب نیست. در واقع، باید بگویم که اطلاعات و ارتباطات درون و برون این عکس بهقدری درهمتافته، شگفتآور و گاه مرموز اند که گهگاه میتوان مدعی شد پرش مرد کارتیه برسون میتواند به مونا لیزای داوینچی تن بزند. (این جمله را جدی نگیرید!)
این عکس پر است از ارتباطات فرمی و معنایی—و یک نمونهپژوهی تمامعیار برای مهمترین نظریات عکاسی. اجازه دهید دانه دانه سراغشان برویم: تصویر سیلوئت پوستر روی دیوار در پسزمینه با تصویر سیلوئت پرش این مرد بهطرز شگفتانگیزی هماهنگ است. آنها دو نیروی مشابه در جهت مخالف هم هستند که تعادل را در عکس برقرار میسازند. و این تعادل و هماهنگی در نمایش رقص شهری با ریتم زیگزاگی سقف ساختمانهای پسزمینه دو چندان شده: آنها بهشکلی موزون بهمانند موج دریا زاویه پاهای در حال پرش را پژواک میدهند—یا شاید بهتر است بگوییم پیشبینی میکنند.
در سوی دیگر، نردبان چوبی روی گودال آب یادآور خط آهن قطار است که با محل این تئاتر—ایستگاه قطار—پیوند مییابد. و جالب این که، نوشته پوستر روی دیوار—railowsky—واژهای که B اولش پاک شده، این ارتباط را حتی قویتر کرده! پرش از روی این جسم میتواند کیفیتی بسیار نمادین بیابد، مثال نو شدن جهان: گذاری موسیقیوار از لوکومتیوهای بخار به پرواز هواپیماها و فتح فضا.
و باز هم یک پیوند فرمی دیگر: امواجی که در اثر نیروی این پرش ایجاد شده، پژواکی سورئال در دوایرِ نصفهونیمه و ناقصِ اجسامِ دفرمه و بلااستفاده در پیشزمینه مییابند—فرمهایی که انگار میخواهند چیزی را پیشبینی کنند.
در مورد حضور آن مرد در پسزمینه چه میتوان گفت؟ حسی که حضور او منتقل میکند بیشتر از جنس «پونکتوم» بارت است. حضور او خالی است از هر گونه معنای اجتماعی و فرهنگی یا آنچه رولان بارت «استودیوم» نامید. این حضور همان چیزی است که مدیوم عکس را خاص یا شاید برای بسیاری «آزاردهنده» میکند؛ همان چیزی که یحتمل خیلیها دوست دارند با فتوشاپ حذفش کنند.
و اجازه دهید بگویم که حضور آن ساعت نیز همانقدر غیرمنتظره است. در نگاه اول شاید بهسختی بتوان متوجهش شد اما با دقت به آن، شاهد خیزش یک قلمرو جدید هستیم؛ یک کانون جدید، یک قدرت جدید. با آن در واقع میتوان به زمان گرفتهشدن عکس پی برد: ساعت ۱۲:۲۰. و پرده دیگری از واقعیت کنار میرود!
آن ساعت از جنس و محصول «جزئیات» است، جزئیاتی که بنا به طبیعتِ آگاهی، عکاس معمولاً قادر به یافتن آنها موقع عکاسی نیست، اما میتوانند فرمها و معانی جدیدی بیافرینند.
و در آخر، اجازه دهید با نقلقولی از ویلیام هنری فاکس تالبت، از مخترعان عکاسی و از اولین عکاسان جهان، به این متن پایان دهیم. این نقل قول را، که قریب به یک قرن پیش از گرفته شدن عکس کارتیه برسون جوان نوشته شده، میتوان طلیعهی مفهوم «ناآگاهی اپتیکی» والتر بنیامین و، احتمالاً، پیشگویی این عکس در نظر گرفت:
«بارها پیش آمده—و این از افسونهای عکاسی است—که خودِ عکاس هنگام بازبینی، شاید مدتها پس از تهیه عکس، کشف میکند چیزهای زیادی را تصویر کرده که هنگام عکاسی هیچ آگاهی از آنها نداشته است. گاهی نوشتهها و تاریخهایی بر ساختمانها یافت میشوند، یا اعلامیههای نامربوطی روی دیوارهاشان: گاهی یک ساعت عقربهای در دوردست نمایان میشود و زمان عکاسی شدن آن صحنه را بهشکلی ناخودآگاه ثبت میکند.»
با سپاس از شما بخاطر این متن آموزنده 🙏🌻🌻