Ferdinando Scianna. پرتره ویلیام کلاین، ۱۹۷۸

ویلیام کلاین (William Klein) (متولد ۱۹۲۸، نیویورک) از مشهورترین عکاسان قرن بیستم در حوزه‌های عکاسی خیابانی و مد است که با رویکرد متفاوت و سرپیچی‌هایش از «عکاسی خوب و تمیز» الهام‌بخش بسیاری از عکاسان بعد از خود شد. او که فعالیت هنری‌اش را با نقاشی انتزاعی شروع کرد، در دهه‌ی ۱۹۵۰ با عکاسی کردن از نقاشی‌های انتزاعی پا به دنیای عکاسی گذاشت که به آشنایی‌اش با مدیر هنری مجله‌ی وُگ الکساندر لیبرمن و ورود به دنیای مد، و انجام مشهورترین پروژه‌های عکاسی‌اش در خیابان‌های نیویورک (۱۹۵۶) و شهرهای دیگری چون رم (۱۹۵۸)، مسکو (۱۹۶۲) و توکیو (۱۹۶۴) انجامید.

متنی که در ادامه می‌خوانید، گفت‌وگوی نویسنده‌ی مجله‌ی اینترویو رِیچل اسمال با ویلیام کلاین است. کلاین در این مصاحبه از نحوه‌ی ورودش به دنیای عکاسی، تجربه‌ی فیلمسازی و عکاسی کردن در خیابان می‌گوید.


ویلیام کلاین. «تفنگ 1، نیویورک»، 1955
ویلیام کلاین. «تفنگ ۱، نیویورک»، ۱۹۵۵

رِیچل اسمال: بخش عمده‌ای از کارهای اولیه‌تان مربوط به عکاسی خیابانی است، و یکی از ویژگی‌های اصلی عکاسی خیابانی خودآیندی و  فی‌البداهگی‌اش است—مؤلفه‌ای که، تا حدی، معرف بخش بزرگی از کارتان است. وقتی در خیابان عکاسی می‌کردید، چطور می‌فهمیدید که چه زمانی باید کلید شاتر را فشار دهید؟

ویلیام کلاین: خب، می‌دانید، من رابطه‌ی خاصی با خدا دارم. و وقتی عکس درست را می‌گیرم، خدا به من یک بینگ(!) کوچک در دوربین می‌دهد. [خنده] و بعد می‌فهمم که در مسیر درستی قرار دارم.

اسمال: [خنده] اوه، خب. می‌توانید برایمان تعریف کنید که داستان عکاسی‌تان چطور شروع شد؟

کلاین: من به هیچ وجه هیچ آموزش عکاسی‌ای ندیده بودم. وقتی در پاریس کار می‌کردم، در استودیوِ فرنان لژه [نقاش، مجسمه‌ساز و فیلمساز]، او گفته بود که «فکر و ذکر همه‌ی شما، مجموعه‌داران و موزه‌ها و گالری‌ها هستند، اما همه‌ی اینها چرندند. کاری که باید انجام دهید این است که به کارهایی که نقاشان در قرن پانزدهم در ایتالیا می‌کردند نگاه کنید.»

کتاب‌هایی درباره‌ی هنر قرن پانزدهم وجود داشتند، اما گران بودند. و ما پولی نداشتیم. بنابراین آنها را دزدیدیم. چیزی که لژه به ما گفته بود را جدی گرفتیم. بعدش، به یک معمار جوان برخوردم که پنل‌های چرخانی می‌خواست که از هر دو طرف نقاشی شده و فضا را جدا می‌کردند. از این چیدمان زمانی که کسی داشت پنل‌ها را می‌چرخاند عکاسی کردم. فرم‌های هندسی نقاشی‌ها شکلی محو پیدا کردند. این گونه، عکاسی جنبه‌ی دیگری از ساختار نقاشی‌های هندسی را رو کرد. بعدش به کارهای تاریکخانه‌ای علاقه‌مند شدم، و متوجه شدم که این محوی چیزی را به نقاشی اضافه می‌کند. بنابراین با خودم گفتم: «شاید بتوانم کاری با عکاسی بکنم.»

ویلیام کلاین. جِنین همسر کلاین در کنار پنل‌های چرخان نقاشی‌شده، میلان، 1952
ویلیام کلاین. جِنین همسر کلاین در کنار پنل‌های چرخان نقاشی‌شده، میلان، ۱۹۵۲

جالب اینجاست که معمولاً عکاسی راه حل دوم می‌شود. کسی که نقاشی می‌کند و می‌فهمد نقاشی‌هایش خیلی بد هستند، با خودش می‌گوید: «خب چه کار دیگری می‌توانم انجام بدهم؟» و می‌رود سراغ عکاسی، که نوعی عقب‌گرد است. اما برای من قضیه فرق می‌کرد. عکاسی به من این امکان را می‌داد که در کار گرافیکی، و در واقع نقاشی، تجربه‌گری کنم.

بنابراین، کارهایم در تاریکخانه گامی ورای نقاشی مرسوم بودند، کارهایی که در آن زمان مُد شده بود—پیکاسو و میرو و لژه و الخ. عکاسی مسیری خارج از الفبای نقاشی انتزاعی در آن دوره‌ی پاریس بود. دوران قبل از اکشن پینتینگ. عکاسی راه دیگری برای کار با فرم‌ها بود. کشف کردم که با یک نگاتیو در تاریکخانه و یک آگراندیسور می‌توانم هر کاری که دلم می‌خواهد بکنم. با خودم گفتم: «هِی، حالا می‌توانم بگویم چه چیزی درباره‌ی زندگی پیرامونم می‌خواهم»، کاری که با این نقاشی‌های هندسی نمی‌توانستم انجام بدهم. با عکاسی می‌توانستم خیلی چیزها بگویم.

اسمال: چطور شد به نیویورک برگشتید؟

کلاین: نمایشگاهی از عکس‌های استاک (stock) داشتم. الکساندر لیبرمن، که مدیر هنری مجله وُگ بود، آنها را دید و گفت: «چطور می‌خواهی برای وُگ کار کنی؟» و من گفتم: «چه کاری؟» و او گفت: «نمی‌دانم، می‌توانی دستیار مدیر هنری باشی و با من کار کنی. یا، می‌توانی عکس بگیری.» و من گفتم: «خب، این.. [خنده] باحال به نظر می‌رسد. اوه، خب من عکس می‌گیرم. چه نوع عکسی؟» او گفت: «اوه، خواهی دید. پرتره می‌گیری، استیل‌لایف.» این همان کاری بود که برای چند ماه انجام دادم. و سپس او گفت: «آیا پروژه‌ای داری؟» و من گفتم: «آره، دوست دارم پرتره‌ای از نیویورک تهیه کنم به‌شیوه‌ای که بعد از بازگشت از پاریس آن را می‌بینم.» و او گفت: «باحال است. تأمین مالی‌اش می‌کنیم.» آن زمان ۲۳ سال داشتم، و در ۲۳سالگی فکر می‌کنید می‌توانید هر کاری بکنید. این عکس‌ها از نیویورک را همین‌جوری و بدون هیچ نظم خاصی تهیه کردم. و ماحصل این کار، کتابم درباره‌ی نیویورک بود.

این عکس‌ها، یک جورهایی عجیب و غریب، کثیف و ناخوشایند بودند… آنها را به لیبرمن نشان دادم و او گفت: «خب، یک پرتفلیو درست می‌کنیم.» آنها هیچ وقت آن پرتفلیو را جمع نکردند، چرا که این عکس‌ها انتشارنیافتنی‌ترین عکس‌های ممکن بودند. داریم درباره‌ی وُگ حرف می‌زنیم، یک مجله‌ی باکلاس…

ویلیام کلاین. صورتی بزرگ در میان جمعیت، نیویورک، 1955
ویلیام کلاین. صورتی بزرگ در میان جمعیت، نیویورک، ۱۹۵۵

ویلیام کلاین. «آسمان بمب اتمی، نیویورک»، 1955
ویلیام کلاین. «آسمان بمب اتمی، نیویورک»، ۱۹۵۵

اسمال: و تمیزتر؟

کلاین: از نظر تکنیکی عکس‌های خیلی خوبی بودند. گمان نمی‌کردم که عکاسان مُد به آن اندازه خوب باشند، غیر از ایروینگ پن و ریچارد اودن، که آنها هم تکنیک خودشان را داشتند. متوجه شدم که من هیچ تکنیکی ندارم. اما لیبرمن گفت: «ببین، ما مجله مُد هستیم، و داریم عکس‌های عجیب و غریبت از نیویورک را تأمین مالی می‌کنیم. چیزی که در پس ذهنم داشتم این بود که یک روز شاید بتوانی عکس‌های مُد نامتعارف بگیری و ما از آنها بتوانیم استفاده کنیم. خب، چرا چند تا عکس مُد نمی‌گیری؟»

خب، با خودم گفتم، چطور می‌توانم این کار را انجام بدهم؟ [خنده] بعد این ایده به ذهنم رسید که با لنز تله‌فتو از دخترانی که در میان ترافیک و ماشین‌ها هستند عکاسی کنم. خب، انجامش دادم، و لیبرمن گفت: «اینها باحال هستند. چرا روی کالکشن‌ها کار نمی‌کنی؟» خب می‌دانی، در آن زمان کالکشن‌ها اهمیت زیادی داشتند. کل مجله بسیج می‌شد که به پاریس برود و درباره‌ی مُدهای جدید عکس بگیرد و صحبت کند. کسی که کالکشن‌های مُد را عکاسی می‌کرد ایروینگ پِن بود. او همه‌چیز را در مقابل یک پس‌زمینه‌ی سفید در استودیو عکاسی می‌کرد. لیبرمن گفت: «ببین، چرا چند تا عکس، عکس مد، شبیه آنهایی که برای پروژه‌ی نیویورک گرفتی نمی‌گیری؟ خب می‌دانی، مجلات وُگ و هارپرز بازار، بین ما رقابت است، و کالکشن‌های ما خیلی سرد هستند. موافق هستی که آنها را هیجان‌انگیزتر کنیم؟» و این همان کاری بود که انجام دادم، و این کارها با موفقیت همراه شدند. رفته‌رفته دیگر معیشتم را از راه گرفتن عکس‌های مد تأمین می‌کردم، زمانی که همچنان از طرف مجله وُگ برای تکمیل کتاب نیویورک تأمین مالی می‌شدم.

ویلیام کلاین. «دلُرِس + کت صورتی + نیویورک‌تایمز، نیویورک»، 1958
ویلیام کلاین. «دلُرِس + کت صورتی + نیویورک‌تایمز، نیویورک»، ۱۹۵۸

ویلیام کلاین. «ان + ایزابلا + تاکسی، برادوی و خیابان 46ام، نیویورک»، 1959
ویلیام کلاین. «ان + ایزابلا + تاکسی، برادوی و خیابان ۴۶ام، نیویورک»، ۱۹۵۹

اسمال: فیلمسازی را چه زمانی شروع کردید؟

کلاین: آلن رنه [کارگردان] صمیمی‌ترین دوستِ کریس مارکر [ناشر] بود. و رنه به من گفت: «گوش کن، تو تازه یک کتاب منتشر کردی و نگاه جدیدی به چیزها داری، چرا فیلمسازی را امتحان نمی‌کنی؟» و من گفتم: «آره، چرا که نه!»

خب، فیلمی ساختم که در نقطه‌ی مقابل کتاب نیویورک قرار بگیرد، چرا که خیلی‌ها این نقد را داشتند که کتابم درباره‌ی نیویورک خیلی کثیف، سیاه و سفید و ناخوشایند است. بنابراین، با خودم گفتم: «یک کار خیلی زیبا می‌سازم، که از نظر ظاهری در نقطه‌ی مقابل کتاب نیویورک قرار بگیرد اما همان چیزها را بگوید.» بنابراین، فیلمی ساختم با عنوان Broadway by Light (1958). شبیه حاضرآماده‌های مارسل دوشان بود. برداشت‌هایی گرفتم از تمامی آن نورها در برادوی، که در واقع تبلیغاتی بودند. می‌توانید نام‌های Kodak و beer و Sylvania و غیره را ببینید. و این اولین چیزی است که توریست‌ها از آن عکاسی یا فیلمبرداری می‌کنند، و، در واقع، این نوعی شست‌وشوی مغزی است. اما همزمان، زیباترین چیز در نیویورک هم هست. این نورها و تابلوها، پپسی‌کولا و کوکاکولا و غیره، بدل به الفبای عکاسی و نقاشیِ پاپ شدند.

ویلیام کلاین. «کاهِی، مارین، نیویورک»، 1955
ویلیام کلاین. «کاهِی، مارین، نیویورک»، ۱۹۵۵

ویلیام کلاین. «سِلوین، خیابان 42ام، نیویورک»، 1955
ویلیام کلاین. «سِلوین، خیابان ۴۲ام، نیویورک»، ۱۹۵۵

اسمال: نظرتان درباره‌ی حرف اُرْسن وِلز [نویسنده، کارگردان و بازیگر] درباره‌ی فیلم Broadway by Light چیست که گفته بود از میان فیلم‌هایی که دیده‌ام این اولین فیلمی است که در آن «رنگ کاملاً لازم بوده»؟

کلاین: این روزها، تهیه‌ی فیلم سیاه و سفید کاری نامتعارف است. اما در آن روزها، رنگ نامتعارف بود. اُرسن ولز هیچ وقت تا آن زمان فیلم رنگی نساخته بود. فیلم‌های «همشهری کِین»، «امبرسن‌های باشکوه» و غیره، همگی سیاه و سفید بودند. او خیلی بعدتر با رنگ کار کرد. این که کار رنگی باشد یا سیاه‌وسفید هنوز محل بحث بود. بنابراین باید بگویم این تعریف خیلی خوبی بود! [خنده]

اسمال: بله! رنگ‌ها سرشتِ سرسام‌آورِ میدان تایمز را منتقل می‌کردند و با آن صداهایی که اضافه شد واقعاً بر شدت آن انرژی زودگذر و برآشفته می‌افزود. کمی درباره‌ی نحوه‌ی تهیه‌ی این فیلم به ما بگویید.

کلاین: صرفاً یک دوربین را کرایه کردم و رفتم بیرون تا از تابلوها و علائم در شب فیلمبرداری کنم. بعد با خودم گفتم، مثل شروع عکاسی‌ام، که اگر تمام این چیزها را با هم ترکیب کنم می‌توانم از داخلش یک فیلم دربی‌آورم، که در نهایت همین کار را کردم. این فیلم باعث شد که لوئی مال [کارگردان] برای فیلم Zazie in the Metro به من درخواست همکاری بدهد، چرا که او فکر می‌کرد فیلم من ناقل فضایی است که او می‌خواهد.

در این فیلم، همه چیز را می‌بینید. هر بار کسی را داخل یک آپارتمان می‌بینید، بیرون را می‌بینید، از پنجره، نورها را می‌بینید، تمام‌شان را، که خیابان را روشن می‌کنند. این فیلم ملهم از رمان یک نویسنده‌ی بزرگ فرانسوی بود که از جیمز جُیس [رمان‌نویس] تأثیر می‌گرفت. زبان او کاملاً ابداعی بود. با خودم گفتم که ما باید این کار را به‌صورت گرافیکی انجام دهیم، و طی روز. خب، در طول شب نورهایی را داشتیم که می‌توانستند بیشتر فیلم را در بر بگیرند. در طول روز، مردم در خیابان‌ها بودند، و علائم تبلیغاتی بزرگی وجود داشتند و این تبلیغات به زبانی بود که هیچ کس نمی‌توانست آن را بفهمد، صرفاً حروف بزرگ.

ویلیام کلاین. «چهار سر، نیویورک»، 1954
ویلیام کلاین. «چهار سر، نیویورک»، ۱۹۵۴

ویلیام کلاین. «پسربچه، تاب، پوزخند دختربچه، نیویورک»، 1955
ویلیام کلاین. «پسربچه، تاب، پوزخند دختربچه، نیویورک»، ۱۹۵۵

اسمال: خیلی دوست دارم درباره‌ی عکاسی خیابانی‌تان در نیویورک بیشتر بگویید. وقتی در خیابان بودید، آیا مجبور بودید که به مردم کارتان را توضیح دهید؟

کلاین: این روزها، همه از همه عکس می‌گیرند. اما در آن دوران، گاهی مردم شگفت‌زده می‌شدند و می‌پرسیدند: «چه کار داری می‌کنی؟» می‌گفتم دارم روی یک کتاب کار می‌کنم که شبیه دِیلی بیوگِل—یک نشریه‌ی زرد خیلی شلوغ—است که، برای من، با نیویورک همخوانی داشت. از روزنامه‌ی نیویورک دِیلی نیوز الهام گرفته بودم، که یک عکس بزرگ در صفحه‌ی اولش داشت که یک افسر پلیس را نشان می‌داد در حال یورش بردن به جایی. بنابراین با این ایده همراه شدم.

گاهی مردم مرا متوقف می‌کردند و من می‌گفتم: «من عکاس پرسشگر هستم.» [خنده] در نیویورک دیلی نیوز، در صفحه‌ی مقابل سرمقاله، آنها ستونی داشتند با نام «عکاس پرسشگر»، کسی که از فردی عکس می‌گرفت و می‌پرسید: «آیا فکر می‌کنید درست است که یک مرد همسرش را بزند؟» یا «آیا فکر می‌کنید وحشتناک است که کمونیست‌ها اینجا بی‌آیند؟» و، او پرسیدن از آنها را ادامه می‌داد و کسی که عکاسی می‌شد به سؤال‌ها جواب می‌داد.

بنابراین، به مردم می‌گفتم: «من عکاس پرسشگر هستم.» و آنها می‌گفتند: «عه؟ واقعاً؟ این‌ها کی چاپ می‌شود؟ و من می‌گفتم: «فردا.» آنها می‌پرسیدند: «فردا؟ داری شوخی می‌کنی!» [خنده] می‌گفتم: «نه، ما کارمان را سریع انجام می‌دهیم. خواهی دید… تا فردا، می‌بینی. عکست را می‌بینی.» می‌دانی، نیویورکی‌ها، شاید این روزها دیگر آن‌قدرها ساده‌لوح نباشند، اما در آن روزها، آنها در رابطه با عکاسی و مطبوعات و همه‌چیز بسیار ساده‌لوح بودند. من می‌گفتم: «من برای روزنامه کار می‌کنم…» [خنده]، و آنها می‌گفتند: «اوکی، خیلی خوبه.» خب می‌دانی، من یک نیویورکی هستم، بنابراین قادر بودم برای دیگران چاخان ببافم.

ویلیام کلاین. «پوستر سینما، توکیو»، 1961
ویلیام کلاین. «پوستر سینما، توکیو»، ۱۹۶۱

ویلیام کلاین. «نینا + سیمُنه، پیاتزا دی اسپانیا، رُم»، 1960
ویلیام کلاین. «نینا + سیمُنه، پیاتزا دی اسپانیا، رُم»، ۱۹۶۰

اسمال: [خنده] وقتی الکساندر لیبرمن از مجله‌ی وُگ را ملاقات کردید، آن زمان اولین تجربه‌تان در مُد بود. قبل از این که کار برای مجله وُگ را شروع کنید مُد را چگونه می‌دیدید؟

کلاین: خب می‌دانی، همسرم خیلی، خیلی زیبا بود. از آنهایی که همیشه در خیابان بود و دیگران به او می‌گفتند: «تو باید به وُگ بروی و مدل شوی.» او همچنین از تبار آریستوکرات‌ها بود و می‌گفت که [خنده] مدل بودن کمی شبیه روسپی‌گری است. او هیچ وقت پیشنهاد آنها را قبول نمی‌کرد.

اما یک روز، واقعاً از نظر مالی در مضیقه قرار گرفته بودیم، و او گفت: « لعنتی. می‌روم ببینم که چه می‌شود، می‌روم به وُگ.» بهترین لباس‌هایش را پوشید و رفت به دفتر مجله‌ی وُگ و پرسید: «به مدل نیاز ندارید؟» کسی که در پذیرش بود گفت: «اجازه دهید کتاب‌تان را ببینیم.» [خنده] او گفت: «چه کتابی؟» پذیرش گفت: «خب، کتاب عکس‌تان.» او گفت: «این کتاب را ندارم.» بعد فردی از استودیو آمد. نامش هُرست پ. هُرست بود [عکاس مُد]. و گفت: «سلام موجود زیبا…» و دختر داخل پذیرش گفت: «او کتابی ندارد.» هرست گفت: «اشکالی ندارد. بیا داخل استودیو.» و او رفت داخل استودیو، و برای یک و نیم سال مدل شد.

ریچارد اودن او را خیلی دوست داشت. پرسید: «همسرت چه کار می‌کند؟» و این جواب را شنید: «اوه، او یک نقاش است.» اودن پرسید: «آیا می‌توانم داخل استودیو بی‌آیم؟» و داخل شد و کاری که می‌کردم را بررسی کرد. بعد گفت: «شما دو تا باید زیباترین زوجی باشید که تا کنون دیده‌ام.» [خنده] بعد گفت: «باید عکسی از یک زوج در حال بوسیدن در مقابل کلیسای سَکْره‌کر پاریس بگیرم، آیا می‌خواهید انجامش دهید؟» خب ما انجامش دادیم. این اتفاق در سال ۱۹۵۱ یا ۱۹۵۲ رخ داد. و اودن به دوست خوب ما تبدیل شد.

ویلیام کلاین. «تفنگ 1، نیویورک»، 1955
ویلیام کلاین. «تفنگ ۱، نیویورک»، ۱۹۵۵

اسمال: از عکاسی کردن چه چیزش را بیشتر دوست دارید؟

کلاین: [مکث] حس می‌کنم دارم کاری را انجام می‌دهم که ارزشمند است. به نظرم دارم چیزی را نشان می‌دهم که دیگران نشان نداده‌اند. با کسانی که از آنها عکاسی می‌کنم وارد گفت‌وگو نمی‌شوم، صرفاً می‌روم و سرسختانه کارم را انجام می‌دهم. بنابراین، واقعاً رابطه‌ای با آنها ندارم. خیلی‌ها فکر می‌کنند که این خیلی مهم است. اما من این طور فکر نمی‌کنم. این کار مثل عاشق شدن در نگاه اول است. وقتی کسی را می‌بینم، برداشتی از او دارم، و ایده‌ای در این رابطه که آنها که هستند… این برای من مزیتِ بودن و عکاسی کردن در نیویورک است. از پاریس بر می‌گردم و به این مردم نگاه می‌کنم و با خودم می‌گویم: «اوه، این شبیه عمو سام من است. این شبیه پسرعمویم نُرمن است.» این گونه فکر می‌کنم که این عکس‌ها شبیه ابزارهای روانکاوی هستند.

این کار یعنی هیجانِ کشفِ مردم. شبیه اشعه‌ی ایکس هستند، این عکس‌ها—احساس می‌کنم که دارم به ایده‌ای در رابطه با کیستیِ این مردم، زندگی‌ای که پیش می‌برند و جایی که می‌روند می‌رسم. این همان هیجانِ عکاسی کردن از مردم در خیابان است. من به‌خاطر عکس‌های مُد شناخته شده‌ام، اما عکس‌های مد اکثراً برای من جوک و شوخی بوده‌اند. در مجله‌ی وُگ، دخترها نقش دوشس‌ها را بازی می‌کردند، اما در واقعیت اهل محله‌ی فلت‌بش بروکلین بودند. آنها نقش دوشس‌ها را بازی می‌کردند، و من نقش سسیل بیتن.

اسمال: شگفت‌انگیزترین چیزی که کسی درباره‌ی کارتان به شما گفته چیست؟

کلاین: «اینها دیگر چه آشغالی هستند!»

پی‌نوشت
عکس‌ها از سوی مترجم به این متن اضافه شده‌اند.