سل لایتر. چتر قرمز، حوالی ۱۹۵۵
هنگامی که عکاسان مشهور نیویورکی در میانهی سدهی بیستم عکاسی از این شهر با مایههای سیاهوسفید را آغاز کردند، سُل لایتر (Saul Leiter) جزئیات بیتصنع این شهر را با رنگهایی بیانگر به تصویر کشید. لایتر با کاربرد فیلمهای تاریخمصرفگذشته، خیابانها را با قرمزهایی قوی و انبوه سایهها دید. او گفته بود: «دیدن امری نادیدهانگاشتهشده است.» او که نقاش هم بود، تأثیر مکان—فیگورها، برف، مه، بتون و چراغ—را همچون قلمزنیهای یک نقاش به تصویر میکشید.
لایتر، همچون همهی عکاسان خیابانی، چشمبهراه اصل خوشاقبالی بود، اما هنر او گسترهی بزرگی از شهر را در بر نمیگرفت. او غالب عکسهایش را در دو محلهی اطراف خانهاش در ایستویلیج نیویورکسیتی گرفته، که محل زندگیاش از سال ۱۹۵۲ تا هنگام مرگش در سال ۲۰۱۳ بود.
تا نزدیک به اواخر عمر لایتر اما، هیچ کس بهغیر از اطرافیانش آثار رنگی و شخصی او را ندید. او در دههی ۱۹۴۰ به رسانهی (مدیوم) نوپایی روی آورده بود که به عکاسی پرزرقوبرق تبلیغاتی و عکاسان آماتور منتسب میشد و نه هنرمندان. واکر اونز عکاسی رنگی را «مبتذل» میدانست و معاصرانش، از جمله رابرت فرانک و انسل آدامز نیز با او موافق بودند.
وقتی ویلیام اگلستون، هلن لویت و استیون شُر در دههی ۱۹۷۰ عصر رنگ در عکاسی هنری را کلید زدند، لایتر با عکاسی مد در دوران شکوفایی مجلات هارپرز بازار و وُگ زندگی میگذراند. اما از دههی ۱۹۸۰ او شدیداً زیر بار بدهی رفت و کمابیش فراموش شد.
آثار لایتر در سالهای پایانی عمرش در نمایشگاههای بزرگ و کتابهایی شناخته شدند. چشم سینمایی او و رنگمایههای مهوارِ آثارش بهشکلی گسترده تحسین و منبعی برای الهام شدند—مثلاً از سوی فیلمسازی با نام تاد هِینْز برای فیلم کرُل (۲۰۱۵) که نامزد اسکار هم شد، و نیز سَم مندس. اما اکثر آثار لایتر منتشر نشدند: صدها هزار نگاتیو و اسلاید، که او درون جعبههایی در خانهاش پنهان کرده بود.
جستوجوی زیبایی
لایتر در سال ۱۹۲۳ در پیتسبورگ و خانوادهای یهودی به دنیا آمد که مردانش راه تحصیل مذهب و خاخام شدن را میپیمودند. پدر او یک عالم مذهبی بود و «نوری در دیاسپورا[۱]»، آن طور که لایتر در مستند بدون هیچ عجلهای: ۱۳ درس زندگی با سُل لایتر (۲۰۱۳) عنوان کرده. او رهبر انجمن یهودیان ارتدکس در نیویورک بود. لایتر قرار بود ادامهدهندهی راه اجدادش باشد، اما در ۲۳ سالگی حوزهی علمیهی کلیوْلند را رها کرد، با اتوبوسی به نیویورکسیتی رفت تا حرفهی هنر را آغاز کند.
لایتر در این فیلم مستند به کارگردانی تامس لیچ، گفته: «من در جهانی مذهبی بزرگ شدم و میان تمامی آن دغدغههایی که در رابطه با پاکی و نجابت و شرعیات وجود داشت—میخواستم از این چیزها رهایی بییابم.» خانوادهی او با مسیر جدید او موافق نبود. مادرش موقع کودکی به او یک دوربین دِترُلا جایزه داد بیآنکه بداند همین دوربین میتواند مسیر زندگیاش را بهکلی تغییر دهد.
در نیویورک، لایتر نقاشی را راهی برای ارضاء احساسش نسبت به رنگ یافت. دوست او، هنرمند سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی با نام Richard Pousette-Dart او را تشویق کرد تا عکاسی را نیز دنبال کند. او لایتر را با عکاس خبری ویلیام یوجین اسمیت آشنا کرد. (اگر چه لایتر را بیشتر با عکاسیاش میشناسند، اما او نقاشی را تا آخر عمرش ادامه داد.)
در اولین عکسهای خیابانی لایتر که بهشکل سیاهوسفید تهیه شدهاند، علاقهی او به سایهها، محوی تصویر و زوایای خاص را میتوان مشاهده کرد. او همچنین در فضای داخلی پرترههایی صمیمی و عکسهای بدنبرهنهی شهوتانگیز گرفت—درامهای نوآر کوچکی که مقابل عدسیاش به اجرا در میآمدند. اما لایتر با عکاسی رنگی امکان یافت جهانش را بهشکلی ببیند که منحصراً مال خودش است، با رازآلودگی و نور محیطی خاص عکسهایی مثل بدون عنوان (دو مرد با کلاه در قطار شب) (۱۹۵۰) و سنجنارو (۱۹۵۸)، یا رنگمایههای درهمتافتهی عکس پیادهرو. برای او مهم نبود که سوژهاش در مرکز کادر یا واضح و فوکسشده باشد، بلکه با محلی که چشم بیننده ممکن بود به آنجا برود بازی میکرد. لایتر بهندرت این عکسها را چاپ کرده، او در عوض دوستانش را جمع میکرد تا عکسهایش را با اسلایدهای پروجکتشده روی دیوار به نمایش بگذارد.
لایتر مثل رابرت فرانک یا دایان آربس به شرایط انسانی علاقهای نداشت، بلکه مجذوب شعر و چامهی سادهای بود که در تصویر سیهنمای (سیلوئت) یک غریبه، یا قطرات باران روی پنجره تبلور مییافت. او در مستند بدون هیچ عجلهای گفته: «اگر چه شاید ازمُدافتاده باشم، اما باور دارم که در این کار چیزی شبیه جستوجو برای زیبایی وجود دارد—شادمانی و شعف موجود در چیزهای زیبای جهان. و گمان نمیکنم کسی برای این کار مجبور به عذرخواهی باشد.»
دوران کاری تقریباً فراموششده
لایتر در سال ۱۹۵۳ و وقتی ادوارد استایکن کارش را در نمایشگاه «همواره آن غریبههای جوان» در موزهی هنر مدرن نیویورک به نمایش گذاشت، رابطهاش را با حوزهی نمایش هنر قطع کرد. او در مستند بدون هیچ عجلهای گفته: «بهگمانم بعضی از دوستانم حسود بودند، اما من نفهمیدم.» «گاهی متوجه نمیشدم چه چیزی واقعاً مهم است.» دو سال بعد، استایکن نمایشگاه «خانوادهی بشر» را برپا کرد، که به یکی از تأثیرگذارترین نمایشگاههای تمام دورانها بدل شد، اما لایتر دعوتی که از او برای شرکت در این نمایشگاه شده بود را رد کرد.
اگر چه لایتر کمتر به پرستیژ بها میداد، اما او باید درآمدی میداشت. او عکسهای رنگیاش را به مدیر هنری هِنری وُلف نشان داد و عکاسی برای مجلهی هارپرز بازار را آغاز کرد. او با همان ظرافت طبع کارهای خیابانیاش، مدلها را با فکوسنرم یا از پشت شیشه عکاسی میکرد. دبیران مجلات وُگ، اِل و اسکوئایر متوجه رویکرد نامتعارف و دلپذیر او شدند. لایتر در یک پرترهی مربوط به سال ۱۹۶۶ از سوپرمدلی با نام جین شریمپتن برای مجلهی وُگ، فکوس عکس را روی یک شاخهی شکوفهدار در پیشزمینه قرار داده در حالی که شریمپتن در پشت آن و خارج از فکوس قرار دارد و نیمی از چهرهاش با صورتی ملایمی پوشانده شده، در لباسی با لکههای سبز و صورتی-نارنجی.
لایتر با کارمزدها و مالیات معوقهاش در دههی ۱۹۸۰، مجبور شد استودیواش در خیابان پنجم را بفروشد. او در آپارتمانش در ایستویلیج که آن را با شریک زندگیاش، هنرمندی با نام سُمْز بَنْتْری شریک بود، کسی که مدل عکسها و نقاشیهایش میشد و در سال ۲۰۰۲ از دنیا رفت، وارد دورهای از انزوا شد.
اگر ریچارد اودن نبود احتمال داشت که لایتر کاملاً در مغاک گمنامی فرو برود. اودن در سال ۱۹۹۲ به کیوریتری با نام جِین لیوینگستن سفارش کرد که نام لایتر را در کتاب مکتب نیویورک: عکسها، ۱۹۳۶ – ۱۹۶۳ بیآورد. با انتشار این کتاب، گالریدار هاوارد گرینبرگ لایتر را به فهرست نمایش آثارش در سال ۲۰۰۵ افزود و آثار رنگی لایتر را در نیویورک به نمایش گذاشت.
در سال بعد، ناشر آلمانی استایدل نخستین کتاب او با عنوان نخستگان رنگ (Early Color) را منتشر کرد، و سپس، پس از مرگ لایتر، کتابهای نخستگان سیاهوسفید (Early Black and White) (۲۰۱۴) و کتاب در اتاقم (In My Room) (۲۰۱۸) منتشر شدند. پس از مرگ لایتر، آثار او بهطور پیوسته در نمایشگاههای انفرادی بینالمللی به نمایش درآمدهاند.
مستند بدون هیچ عجلهای آخرین سال زندگی لایتر در خانهاش در ایستویلیج را نشان میدهد. در آپارتمان دنج او، جعبههای کاغذ عکس و فیلم، تابلوهای نقاشی و چاپها انباشته بودند. او دربارهی آرشیو پخشوپلایش گفته: «جادو و آرامش خاصی در بینظمی وجود دارد که هیچ کسی آن را نمیفهمد.» پس از مرگ لایتر، دستیار او آندرس گُلدْفارب و نمایندهی گالری مارگریت اِرْب داشتههای او را بررسی کردند و با گنجینهی بزرگی مشتمل بر بیش از ۲۵۰ هزار نگاتیو و اسلاید روبهرو شدند. آنها همچنین نوشتههای رد و بدل شده میان لایتر با آربس، آنری کارتیهبرسن و ایروینگ پن را یافتند. پن متنی برای لایتر دربارهی کتابش نخستگان رنگ نوشته بود. بر اساس ادعای جِنِویوْ فاسل از نیویورکر، لایتر از ستایش پن از این کتاب قدردانی کرده است.
ستایش گستردهای که تا از پیش از مرگ لایتر از او بهعمل آمد، احتمالاً باید او را حیرتزده کرده باشد. او دربارهی شهرت خود در بخش نخست مستند بدون هیچ عجلهای گفته: «من تحت تأثیر بزرگی آقای لایتر قرار نگرفتهام. او شخصیت کوچکی است و لایق داشتن داستانی دربارهی خودش نیست.» «اما، چه میتوان کرد؟»
پینوشت:
[۱] diaspora، گروهی از مردم که خارج از خانه یا سرزمینشان زندگی میکنند، بهویژه یهودیان.