چطور میتوان وارد مکالمهای عمیق با عکسهایی شد که هرکدام یک تاریخ، یک رخداد، و یک زندگی را در سطح خود پنهان ساختهاند؟ و چگونه میتوان از دل عکسها داستانی بیرون کشید که در عین ارتباطی مستقیم با محتواشان، خود متنی مستقل و برگرفته از زیست روزانه است؟ پاسخی به این سؤالات را میتوان در آخرین کتاب محمد حسنپور دانشآموختهی عکاسی در دانشگاه تهران بهصورتی درونی و غیرمستقیم یافت.
بهتازگی حسنپور «فتوداستانی» تحت عنوان ذهن آفتابی منتشر نموده است. این رمان، که در ۲۷ قسمت خلق شده، رابطهای است مکاشفهگون باجهانِ کویریِ ذهنی که در تلاشی خودشناسانه است. آگاهانه دنیای عکسها را چونان رونوشتی شمایلی از جهان پیرامون میکاود و بر همین اساس داستان اصلی شکل میگیرد. «ذهن آفتابی» رمانی است مبتنی بر ۲۷ عکس از آثار اخیر نویسنده و داستانی که همزمان و بهموازاتِ عکسها در جریان است. عنوان «فتوداستان» هم قریب به همین معناست. در ابتدای مقدمهی کتاب بهقلم دکتر سمیه رمضانماهی آمده است:
«داستان پیشرو، روایتی از خودشناسی است که بهجای پرداختهای روانشناسانه، از مسیر هنر و هنرمندی میگذرد. پرداختن به «کار مهم هستی»، تمامی انگیزنده نویسنده برای نگارش کتابی است که بیش از آن که به روایتگریِ امر بیرونی و احوال آدمیان بپردازد، قصهی درون میگوید و خواننده را به زندگی در دنیای متن فرامیخواند. به همین دلیل این کتاب را باید مزه کرد؛ نمیتوان آن را دست گرفت و بیوقفه خواند؛ متنی است سُکرآور که ثمرهی سالها دقت و تعمق انسانی در دنیای درون است. از این رو زبان متن، در بخشهای مختلف و در لوای هر کلمه، چیزی است نمادگرایانه که بارها تراش خورده است… ۲۸ عکس موجود در اثر، از پهنای رنگین اوکر کویر آغاز میشوند، به سیاهی میرسند و با نمایی نزدیک از پنجره خانهای با پردهی سبزرنگ به پایان میرسند.
نویسنده علاوه بر عکس، ارجاعاتی دیگر از هنر به خواننده میدهد: وجود موسیقی که همراه راوی برای سفر به کویر است و اولین پل ارتباطی او با عشقی سازنده به نام «باران» را شکل میدهد. در واقع گفتمان عاشقی در ضرباهنگ موسیقی شکل میگیرد و رشد میکند. جنس موسیقی اما نوای شرقی دارد، گویی صدایی از شرق برمیخیزد و راوی را به سفری در کویرِ زندگیِ روزمره فرامیخواند تا در نهایت، نشانی از راه بهشت به او دهد. این نگرش، به واسطه اشاراتی به کتاب غزلیات شمس تبریزی، کتاب اشعار قدیمی ژاپنی، کتاب فروغ و نوشتارهای کریستین بوبن تشدید میشود و به خواننده نوید سلوکی را میدهد که برای شخصیت اصلی رخ خواهد داد؛ تجربهای از زیستن و زندگی، چیزی که در میان کتابها و فلسفهورزیها نمیتوان اثری از آن یافت، بلکه باید آن را زندگی کرد و این همان طریقتِ تجربهی بیواسطه در گفتمان فرهنگ شرقی است.»
در پشت جلد کتاب نیز این مطلب دربارهی محتوای کتاب درج شده:
«هر وقت شوقی به عکس در وجودم سر میکشید، چشمانم برق میزد. فشارم انگار میافتاد و از ذوقی که میکردم در برابرِ مفهومِ کشف خاطرهی مادیشده و جسمانی که بر تن کاغذ عکس سُر میخورد (مطمئناً میدانم که واژهی جایگزینی برای برساختِ معنای آن ندارم)، آنچنان از خود بیخود میشدم که حسی از بیوزنی دست میداد و کلمات میشکفت و با حسِ لمس انگشتها میآمیخت.
آن دوره از کلاسهای عکاسی مقارن بود با کندوکاوهایی عمیق در ذاتِ عکس، و کشف کرده بودم که در برابر آنها میتوانم به گذشته و بر خاطرات، بر هرچیزِ تمامشده در اکنون، دست بکشم و بر سطح عکس لمساش کنم. بهعبارت دیگر، عکسها پرسش نهادینهی دیرپا را پاسخی گذرا میدادند: که آنچه امروز هستم، نه حاصلِ گذشتهای ازدسترفته، که همبسته، آمیخته، همزمان و پیوسته با آن است. همین بود که در برابر عکس میشد به خاطره و یادمانی دور دست کشید.»