علی غزنوی
«عکسها به راستی تجربههای صید شدهاند و دوربین برای وجدان, آنگاه که میل جویندگی دارد, یاوری آرمانی است. » ۲۸ دسامپر ۲۰۰۴ سوزان سانتاگ ( Susan Sontag ) روشنفکر و نویسندهی بزرگ آمریکایی در نیویورک چشم از جهان فرو بست.
البته این خبر در ایران کمی دیر حس شد و همچون درگذشت دریدا, اودون,برسون, نیوتون, میلر و … تنها چند سطری از روزنامهها را اشغال نمود. ( البته در رابطه با اودون و برسون چند بزرگداشت برگزار شد که از آنها بیاطلاع نیستم ) لیکن آنچه که باعث شد در این چند سطر, در رابطه با معنی عکس, به نوشتههای سوزان سانتاگ و کتاب معروفش «On Photography » بپردازم, علاقهی شخصی خودم به او, قدرت قلمش, دریافتهای زیباییشناسانهی او از عکاسی و البته خبر درگذشت وی بوده است.
سانتاگ در رابطه با فلسفهی وجودی عکس به عنوان هنر و رسانه, معنی عکس و تأویل پذیر بودن آن و نقش آن در شکلگیری تفکرات پیشرو چه در دوران مدرنیسم نخست و چه در دورههای بعد, اشارات جالب توجهی دارد و عکاسی را مهمترین اختراع بشر میداند. بشر با کشف عکاسی قدم در مسیر پیچیدهای نهاد: «جهان به وسیلهی عکس به مجموعهای از ذرات جدا از هم بدل میشود و تاریخ, گذشته و حال, به مجموعهای از رویدادهای گوناگون. … عکس شاید اسرارآمیزترین ابژهای باشد که محیطی را که تحت عنوان مدرن میشناسیم میسازد و به آن عمق میبخشد. » و این عکس است که نمودی بیرونی را به درون کشیده و در لحظهای قطعی محبوس میکند. اما آنچه که این فرایند را پیچیده میکند چیست؟ آیا لحظهی قطعی به طور مطلق آگاهانه است؟ امروزه تلفنهای همراه دوربیندار در دسترس اغلب مردم قرار دارد.
من گهگاه عکسهای جالبی را بر روی بعضی از این تلفنها دیدهام که کاملاً ناآگاهانه و حتی تصادفی گرفته شدهاند. جان برگر (John Berger ) در کتابش «About Looking » فصلی را با عنوان کاربردهای عکس قرار داده که اتفاقاً تحت تأثیر مجموعه مقالات سانتاگ دربارهی عکاسی است. وی در آنجا به سیر تحولات عکاسی اشاره میکند و زمینههای خلاقیت در کاربرد عکاسی را از زمانی میداند که دوربین همانند شاهدی ثبت کننده در دسترس همگان قرار گرفت. در نظر وی قطعیت لحظهای عکس و راستگویی عجیب آن, مشوق استفادهی آگاهانه از این رسانه به مثابه وسیلهای تبلیغاتی گردید و این یکی از کاربردهای اصیل عکس و به معنای نفوذ آن در نظام سرمایهداری فرهنگی است. به همین دلیل دوربین را شاهد بلاواسطه و عکس را جانشین جهان مینامد. سانتاگ نیز به موردی مشابه اشاره دارد: «عکس صرفاً یک تصویر نیست, برگردانی از واقعیت هم نیست. عکس در عین حال یک اثر است, اثری که مستقیماً از واقعیت گرفته شده است.
همانند جای پا یا نقاب مرگ.» و این جای پا میتواند در بسترهای گوناگون و زمانهای متفاوت با حافظهی اجتماعی بازی کند. از دیدگاه سانتاگ عکس شهودی است باطنی که ادراکات بصری انسان را در لحظهای ثبت میکند و حتی از مولف خود پیشی گرفته و به عنوان نشانهای مستقل, تاریخ را به دیدن خود دعوت مینماید. در نظر وی معنی عکس ـ یعنی پیدا کردن آفرینشهای نشانهشناسنانه در تصویر ـ بر عهدهی حافظهی جهانی است. سانتاگ این دیکانستراکشن را، فرایندی موجب خودآگاهی بشر میداند. از نظر وی آفرینش معنا یکی از مهمترین موارد در آفرینش هنری است و توجه را به این مسئله جلب میکند که چگونه میتوان به این معنا واکنش نشان داد. فلاسفهی پست مدرن همچون دریدا ( Derrida ) معتقدند که معنا از طریق نشانهها منتقل میشود. پس چه بسا که معنای واژهای در دو متن متفاوت باشد. در واقع زبان ایستا نیست و معانی متغیرند و به نوعی توجه به تفسیر و هرمنوتیک مطرح میشود. این تأویل پذیری از دیدگاه سانتاگ در مورد عکس نیز صادق است.
او برای عکس ارزش قایل است. عکس مهم است. از عکسی که با دوربینی بکبار مصرف گرفته میشود تا آنچه که در ذهن بزرگان این هنر میگذرد, عکس هنری آگاه کننده است و پیچیدگی ثبت تصاویر به موازات همین آگاهی شکل میگیرد. در نظر سانتاگ آنچه در فرایند تشکیل تصویر بر سطح حساس روی میدهد موجب ثبت رخدادی میشود که در لحظهای به وقوع پیوسته است. اما عکسها معنی این رخداد را حفظ نمیکنند. در زمان شکلگیری تصویر بر سطح حساس تنها واقعیتی ثبت میشود. لیکن آنچه به این واقعیت معنا میدهد در عکس نیست. عکس تنها نمودی را, جدای از معنی آن, به تصویر کشیده است و آنچه که این نمود را تفسیر میکند عملکرد ذهنی و قوای ادراک بیننده است, معانی در ذهن بیننده شکل میگیرند و در زمان جاریاند. به قول جان برگر شاید این بتواند یادآور خشونت فرایندی باشد که در طول آن دوربین رخدادها را از عملکردشان جدا میکند. غیر از سانتاگ, رولان بارت ( Roland Barthes ) نیز آنجا که از عکس کودکی مادر خود در باغ زمستانی سخن میگوید, شرحی ذهنی را برای ما متصور میشود و هنگامی که لیوتار (Lyotard ) از هرمنوتیک تصویر سخن میگوید نقش زمان و ادراکات بصری بیننده بیش از پیش مطرح میشود.
در این مورد سوزان سانتاگ ایدهی خود را به خوبی بیان نموده است: « درک خود ما از موقعیت اکنون تابع مداخلات دوربین است. حضور همهجانبهی دوربینها به طرزی مجابکننده چنین القا میکنند که زمان مشتمل بر رویدادهای جذاب است. رویدادهایی که ارزش عکس شدن دارند. این, به نوبهی خود, باعث میشود که به سادگی احساس کنیم هر رویدادی, وقتی در شرف تکوین است و بهرغم هر ویژگی اخلاقی, باید امکان یابد که خود را کامل کند؛ تا اینکه چیز دیگری, یعنی عکس, بتواند به جهان آورده شود. » برای وی فرایند دیدن عکس در زمان جاری است.
شاید میلیونها برابر لحظهای که عکس بر سطح حساس شکل گرفته است: « جهان جنگ عراق را, به خاطر عکسهایی که شکنجهی زندانیان ابوغریب را نشان میدهند, فراموش نخواهد کرد. » البته این مفاهیم بحث جالبی را در رابطه با کاربردهای عکس در جوامع و به خدمت گرفتن آن به عنوان هنر و رسانهای جذب کننده پیش میکشد که فرصتی دیگر را میطلبد و همین بس که نظریات سانتاگ در این رابطه خواندنی است…