بروس گیلدن در سال ۱۹۴۶ در بروکلین آمریکا متولد شد، جامعهشناسی خواند و با دیدن فیلم Blow-Up ساختهی میکلآنجلو آنتونیونی به عکاسی علاقمند شد. بعد از آن تصمیم گرفت در کلاسهای شبانهی عکاسی در مدرسهی Visual Arts در نیویورک شرکت کند.
کودکی بروس گیلدن به او چشمانی تیزبین برای مشاهدهی رفتارها و عادات شهری بخشید. کنجکاوی وی در مورد شخصیتها و ویژگیهای فردی از ابتدای کار در عکسهایش مشهود بود. اولین پروژهی مهم بروس با تمرکز بر جزیرهی "کنی" آغاز شد که تا سال ۱۹۸۶ به طول انجامید. وی در طی این سالها از فستیوال Mardi Gras نیز عکاسی کرد. سپس در سال ۱۹۸۴ به جزیرهی "هایتی" رفت و شیفتهی کار بر روی جادوگرها (voodoo) و آداب و عقایدشان شد که عکسهایش سرانجام در سال ۱۹۹۶ در کتابی با عنوان «هایتی» منتشر شد. بعد از آن گیلدن به سراغ پروژهی قدیمی خود که از سال ۱۹۸۱ آغاز کرده بود بازگشت و به عکاسی در فضاهای شهری به خصوص خیابانهای نیویورک مشغول شد.
*قسمتی از مصاحبهی او با سایت PBS
به عنوان یک عکاس چطور خودتان را معرفی میکنید؟
گمان میکنم من به عنوان یک عکاس خیابانی شناخته شدهام چون در خیابان کار میکنم. اگر شما مرا در خیابان ببینید با فردی بسیار فعال و پرانرژی روبرو خواهید شد که زمان عکاسی در رقص و تکاپوست و یا ممکن است مثل یک کشتیگیر روی آدمها خیز بردارد. البته من فکر میکنم همهی عکاسها همین کار را میکنند. خلاصه اگر کسی بخواهد در مورد رقص در عکاسی فیلمی بسازند فکر میکنم حرکات من خیلی به آنها کمک میکند.
آیا مردم میدانند که از آنها عکس میگیرید؟
بعضی بیخبرند و بعضی غافلگیر میشوند، من فکر میکنم بیشتر مردم دوست دارند که عکاسی بشوند اما از زمانی که بداهه عکاسی میکنم مجبور شدهام کمی مخفبانه عمل کنم زیرا نمیخواهم آنها متوجه شوند که من ازشان عکس میگیرم. وقتی از فلاش استفاده میکنم بعضی از مردم متوجه من شده و دستپاچه میشوند ولی بیشترشان هم عکسالعملی نشان نمیدهند. گاهی که با لنز ۲۸میلیمتری کار میکنم خیلی به سوژه نزدیک میشوم و آنها تصور میکنند من از چیزی در پشت سرشان عکس میگیرم. من آدم راحت و مردمی هستم و همیشه با سوژههایم صحبت میکنم، همین احتمال بروز مشکل را کم می کند و البته باعث راحتی کار من میشود.
مهارت تا چه اندازه در کار شما اهمیت دارد؟
خوب، من فکر میکنم نقطهی قوت کار هر کس مهارت اوست. عکسهای خوبی که تاکنون گرفتهام در قالب یک نوع چارچوب هستند و ترکیببندی خیلی خوبی دارند. دوستانم تعجب میکنند از اینکه میتوانم با حفظ محتوای احساسی ترکیبی کامل و بدون برش ایجاد کنم.
به نظر شما این عکسها را میتوان پرتره خواند؟
من عاشق مردمی هستم که از آنها عکس میگیرم، آنها دوستان من هستند. بیشترشان را هرگز ندیدهام یا اصلا آنها را نمیشناسم ولی در عکسهایم با آنها زندگی میکنم. در عین حال این مردم سمبل هستند، آنها آقای جونز یا آقای اسمیت نیستند، آنها کسانی هستند که از مسیر من گذر کردهاند یا من از مسیر آنها گذشتهام، و من به وسیلهی رسانهی عکاسی توانستهام تصویر خوبی از این مواجهه تهیه کنم. آنها زندگی شخصی خود را دارند ولی در عین حال سمبل هستند. باید بگویم که به بیننده احترام میگذارم ولی نمیخواهم همه چیز را به او بگویم. من دوست دارم او به عکس نگاه کند و بگوید "بسیار خوب، این مرا یاد کسی میاندازد"، و داستانی را در ذهنش بسازد، لبخند بزند و روزش زیبا شود. این چیزی است که سعی میکنم با عکسهایم به دست بیاورم.
عکاسی میکنم چون کاری است که میتوانم انجام دهم. اگر مجبور بودم کار دیگری انجام دهم از پس آن بر میآمدم. اما من نسبت به عکاسی خیلی مشتاقم و احساس میکنم انتخاب دیگری ندارم.
به نظر میرسد نیویورک موضوع مورد علاقهی شما باشد.
من بیشتر از بیست سال از خیابانهای نیویورک عکاسی کردهام. کار سختی است که در خیابانهای همیشگی و یکجور راه بروید و به دنبال چیز جدیدی باشید. من وقتی دوربین با خودم ندارم این کار را میکنم… هنگام عکاسی فلاشم را در دست چپم میگیرم و هر وقت چیزی دیدم از آن عکس میگیرم. معمولا در عکسهایم به چیزهایی بر میخورم که در زمان عکاسی متوجه آنها را نشدهام، حضور آنها باعث خوششانسی من است چون تصویرم را تبدیل به یک عکس خوب میکنند و گاهی نیز متوجه چیزهایی که در قاب شما هستند نمیشوید و همین عکس شما را خراب میکند.
برای عکاسان جوان چه حرفی دارید؟
من دور دنیا سفر کردهام و یک چیز را فهمیدهام، وقتی در مورد عکاسی صحبت میکنم همیشه به مردم میگویم بهترین نصیحت من به شما این است که خودتان باشید و از چیزی عکس بگیرید که در انجامش راحت هستید.
خیلی از کسانی که به سمت عکاسی میآیند با بار و بنه و تشریفات زیادی شروع میکنند و نمیتوانند فراتر از وسایلشان حرکت کنند. وقتی در سال ۱۹۸۴ در هایتی بودم جمعیتی از عذاداران را دیدم. از خانه بیرون رفتم و شروع به عکاسی کردم، اما خیلی مراقب بودم زیرا نمیدانستم عکسالعمل آنها چیست. بعد از آنکه در طی هفتهها در مراسم شرکت کردم، حتی از فلاش هم استفاده میکردم زیرا بیشترشان اعتنا نمیکردند.. ایجاد این ارتباط انسانی درس خیلی خوبی بود.
بروس گیلدن میگوید: «من به خاطر عکاسیم از فاصلهی نزدیک معروف هستم و هر چه پیرتر میشوم نزدیکتر میشوم.» او در سال ۱۹۹۸ به آژانس مگنوم پیوست و در سال ۲۰۰۲ عضو دائمی آن شد. عکسهای او را در سایت این آژانس ببینید. ویدئویی از بروس هنگام عکاسی در خیابان را اینجا ببینید.*