این عکس که بهسبک بسیاری از عکاسان «لحظه قطعیای» تهیه شده، سفیدپوستان اهل آفریقای جنوبی را نشان میدهد که در کابین مخصوص سفیدپوستان در حال خواندن روزنامه صبح هستند در حالی که یک مرد سیاهپوست برای سوار شدن در قطار مجبور است تا بخش انتهایی قطار برود تا وارد کابین غیر-سفیدپوست بشود. عکس از رابین نیکولز
فلسفهای که همیشه سعی کردهام در حرفهی خود به عنوان یک عکاس و نویسنده به کار ببرم، مطالعه و درک کار سایر هنرمندان است—نه فقط عکاسان بلکه هنرمندان از هر ژانری. دلیل این امر ساده است: وقتی در هر زمینهای شروع به کار میکنیم، ذات انسان این طور است که آنچه دیگران انجام میدهند را تقلید کند؛ در غیر این صورت، دیگر چگونه میتوانیم بیآموزیم؟
آبراهام لینکلن
هیچ عکس بدی وجود ندارد، چیزی که هست فقط این است که صورت شما گاهی چطور به نظر میرسد.
آبراهام لینکلن
بعضی از مشاغل با آموزش نیز همراهاند اما در عکاسی شما اساساً به خودتان متکی هستید. شما میتوانید تئوری را در کالج بیاموزید یا حتی بهصورت آنلاین تحصیل کنید، اما شرکتهای بزرگِ خیلی کمی هستند که از عکاسان استفاده میکنند. این روزها تقریباً همه چیز بهصورت مستقل پیش میرود.
به نوعی، این موضوع چیز خوبی است زیرا ما را مجبور میکند به آنچه دیگران در همان حرفه انجام میدهند نگاه کنیم. و وقتی این کار را انجام میدهید شاید بتوانید کشف کنید که چرا عکسهای آنها ممکن است کارکرد داشته باشند، در حالی که شاید عکسهای شما این گونه نباشند.
آنری کارتیه برسون
ده هزار عکس اول شما بدترین عکسهای شما هستند.
آنری کارتیه برسون
کارتیه برسون را پدر عکاسی خیابانی میدانند، گرچه این کاملاً درست است، اما هنگامی که دانشجوی عکاسی بودم، به دلیل دیگری تحت تأثیر کار او قرار گرفتم. در آن زمان، من هرگز تصور نمیکردم که عکسهای او «عکاسی خیابانی» باشند؛ فقط فکر میکردم او یک مهارت باورنکردنی در گرفتن یک «حادثه» بصری در زمان مناسب دارد. این همان چیزی است که به «لحظه تعیینکننده» (لحظه قطعی) معروف شد. به دلیل این لحظه منجمد در زمان، عکسهای او اغلب بیانگر یک غرابت و کنجکاوی انسانی هستند که سعی کردهام از آن الگو بگیرم.
گری وینوگراند
در مورد عکاسی خیابانی، این نقل قول از یکی از پرکارترین عکاسان خیابانی یعنی گری وینوگراند، شایان ذکر است که:
عکاسی دربارهی فهمیدن این است که چه اتفاقی میتواند در کادر بیفتد. وقتی شما چهار گوشه قاب را اطراف برخی حقایق قرار میدهید، این حقایق را تغییر میدهید.
گری وینوگراند
پس از درگذشت وینوگراند در سال ۱۹۸۴، خانواده او بیش از ۱۲۰۰۰ رول فیلم پیدا کردند که عکاسی شده ولی ظاهر نشده بودند، یا ظاهر شده بودند ولی چاپ نشده بوند—میراثی خارقالعاده. وقتی دو عکاس بسیار تأثیرگذار دیگر یعنی لی فریدلندر و داین آربس نیز مشغول کار بودند، وی بیشتر در نیویورک زندگی و کار میکرد. در آن زمان، هر سه در حال ایجاد مرزهای خلاقانهی جدید برای رسانهای بودند که بهسرعت در دنیای هنری اعتبار مییافت.
باقی گذاشتن چنین میراثی به خودی خود کافی است، و نشان میدهد که این مرد واقعاً انگیزه داشته تا زندگی را همان طور که در خیابان میبیند ثبت کند. جان سارکوفسکی، مدیر عکاسی در موزه هنرهای مدرن نیویورک، وینوگراند را «عکاس مهم نسل خود» توصیف میکند؛ او واقعاً ستایش شده است. حتی امروز هم، من فکر میکنم که کارهای او بسیار الهامبخش و تأثیرگذار باقی ماندهاند.
تونی ری جونز
تونی رِی جونز حداقل برای من نسخه کاملاً انگلیسی یک عکاس خیابانی نیویورکی بود. تصاویر کنجکاوانهی او در مورد سبک زندگی انگلیسی مدیون بورس تحصیلی وی در دانشکده هنر دانشگاه ییل است و نیز مدیون زمانی که در استودیوی ریچارد آودون در منهتن گذراند و در آنجا با دو عکاس خیابانی در حال پیشرفت دیگر یعنی گری وینوگراند و جوئل مایروویتس ملاقات کرد.
هدف من برقراری ارتباط با روحیه و اندیشهی انگلیسیها، عادات و روش زندگی آنها، کنایههایی که در نحوه انجام کارشان وجود دارد، است، بخشی از طریق سنتهای آنها و بخشی از طریق ماهیت محیط و ذهنیت آنها. برای من چیز خاصی در مورد «شیوه زندگی» انگلیسی وجود دارد و میخواهم قبل از آمریکایی شدن آن و از بین رفتنش، آن را از دیدگاه خاص خودم ثبت کنم.
تونی ری جونز
حقیقتاً حرف حکیمانهای است. جونز، نابههنگام و در سن ۳۱ سالگی درگذشت. فکر میکنم مرگ او، یک ضایعهی بزرگ برای بریتانیا بود، فرهنگی که هرگز برای شناخت و واکاوی خویش خجالتی نبوده است. سخت نیست که بفهمید مارتین پار از کجا تأثیر زیادی گرفته است.
ژان لوک گدار
وقتی سالها پیش در انگلیس مشغول مطالعه هنر عکاسی خلاق بودم، از کارهای ژان لوک گُدار آگاه شدم. او یک کارگردان فرانسوی است که چندین فیلم پیشگامانه، یا «موج نو» را در دهه ۱۹۶۰ تولید کرد. در چند مورد از آنها ستارههای آینده سینما مانند ژان پل بلموندو و بریژیت باردو نقش داشتند.
ساخت فیلم در اوایل آن دهه تا حدودی در دست گروههای حرفهای بود، بنابراین گدار، به عنوان فردی که همیشه علاقهمند به مسائل سیاسی بود، در تولید فیلمهایی با پیامهای مشخصاً سیاسی برای خود جایگاهی به دست آورد. او همچنین هنجارشکنی کرد و فیلمبرداری را با دوربینهای دستی انجام داد و روشهای اساساً متفاوت ویرایش را در تولیداتش به کار گرفت، تولیداتی که همگی با استفاده از دوربین فیلمبرداری سبک و بهکارگیری آن بهمنزلهی قلم نویسنده، نوعی ظاهر موج نویی یا camára-stylo (دوربین-قلم) میساختند.
در آن زمان فکر میکردم او به همراه فرانسوا تروفو و کلود شابرول از بهترین کارگردانان این صحنه هنری موج نو است. این نقل قول از گدار همه چیز را میگوید:
عکاسی حقیقت است.
ژان لوک گدار
دان مککالین
چند سال پیش خودزیستنامهی دان مک کالین با عنوان «رفتار نامعقول» را خواندم که به واسطهی تعهد سختگیرانهی او برای ثبت واقعیت همان طور که او آن را تجربه کرده، تأثیر زیادی روی برخورد من با زندگی گذاشت.
مک کالین احتمالاً بیش از همه به دلیل تصاویری که در زمان جنگ در هندوچین تهیه کرده، شناخته شده است. فقط کافی است تعداد کمی از کارهای او را ببینید تا احساسات او را، که آن را این گونه شرح داده، درک کنید:
«گاهی این احساس را داشتم که آنها نگاتیو نیستند بلکه تکههایی از تن انسانها هستند که آنها را با خود به خانه میبرم. گویی شما رنج افرادی که از آنها عکاسی کردهاید را حمل میکنید.»
او یکی از آن افراد بینظیری است که میتواند با سوژههای خود ارتباط برقرار کند، حتی وقتی که تحت فشار شدید منطقه جنگی هستند.
اما آن چیزی که ممکن است بسیاری ندانند این است که قبل از این که ویتنام خبر اصلی شود او در برخی پروژههای مستند شگفتانگیز نیز کار کرده است. او هنگام عکاسی از یک گنگ لندنی به نام The Guvnors [یک فیلم هم به این نام وجود دارد]، که در سال ۱۹۵۸ در روزنامه آبسرور انگلستان منتشر شد، استراحت خود را آغاز کرد. این سرانجام منجر به یک دوره فعالیت ۱۸ ساله به عنوان خبرنگار خارج از کشور برای مجله ساندی تایمز شد، یکی از آخرین روزنامههای بزرگ که از عکاسی مطبوعاتی مستقل حمایت مالی میکردند.
او جنگ بیافرا، حمله ترکیه به قبرس، و جنگهای کنگو، اوگاندا و فلسطین را پوشش داد. موارد بیشمار دیگری نیز هست که او در آنها حاضر بود. و او با وجود شلیک، انفجار، سوختن و زندانی شدن، همیشه با عکسهایی بر میگشت که غالباً ناگفتنیها را میگفتند و غیرقابلتصورها را به تصویر میکشیدند. عکاسان زیادی وجود ندارند که در طول کل زندگی حرفهای خود، چنان تعهدی داشته باشند. بسیاری از همکاران او هرگز نتوانستند به خانههایشان برگردند.
عکاسی جنگ یک حرفهی سخت، بیرحم، غیربخشنده و بسیار خطرناک است. فکر میکنم در میان خوشایندی بیشازحد و آزاردهندهی روزنامههای سبک زندگی در این روزها، تشویق این نوع گزارشگری بهمنظور حفظ فاصله بین حقیقت (چه زیبا باشد و چه نباشد) و آنچه امروز تحت عنوان اخبار ما را با آن تغذیه میکنند، بسیار حیاتی است.
عکاسی برای من نگاه کردن نیست؛ بلکه احساس کردن است. اگر نتوانید آنچه را که نگاه میکنید احساس کنید، هرگز نخواهید توانست احساس دیگران را وقتی به تصاویر شما نگاه میکنند، برانگیزید.
دان مککالین
الیوت ارویت
الیوت اِرویت عکاس دیگری است که بسیار الهام بخش من بوده است. او از سال ۱۹۵۴ عضو گروه معتبر Magnum Photos بوده اما از قضا این تصاویر غیر کاری او هستند که بیشترین سرگرمی و الهام را برای من فراهم کردهاند. ارویت هرجا میرود از سگها عکس میگیرد؛ او حتی پنج کتاب در این زمینه منتشر کرده است.
عکاسی برای من، هنر مشاهده است. عکاسی به پیدا کردن یک چیز جالب در یک مکان معمولی مربوط است… من فهمیدم که این ارتباط چندانی با چیزهایی که میبینید ندارد و مهم است که هر چیزی را چگونه میبینید.
الیوت ارویت
ارویت همانند بسیاری از عکاسان بزرگ به مخاطبان خود نشان میدهد که چگونه آثار او را از طریق عکسهایش ببینند [و نه از طریق سوژههایش]. او نه فقط با گرفتن تصاویر سردستی از سگها، بلکه با مجاورت هوشمندانهی زندگی این حیوانات با انسانها و محیطشان این کار را انجام داده. اگر تا به حال از دیدن عکسهای او لذت برده باشید، منظور او از نقل قول بالا را درک خواهید کرد. هنر مشاهده، که در کار او بهوضوح مثالزدنی است، هستهی اصلی هر موفقیت در عکاسی است، خواه گرفتن یک عکس سردستی پیشپاافتاده باشد، مثل یک سگ که در امتداد یک پیادهرو قدم میزند، یا عکسی از یک رئیسجمهور آمریکا در رویارویی با یک رهبر عالیرتبه روسی.
او میگوید: «تمام هدف عکس گرفتن این است که مجبور نباشید همه چیز را با کلمات توضیح دهید.»
این حرف چقدر درست است.
اندی وارهول
البته که اندی وارهول برای من، قهرمانی دیگر از مدرسه هنر است. حتی امروز، من فکر میکنم اکثر مردم تصاویر نمادین چاپ اسکرین او را میشناسند، حتی اگر لزوماً ندانند چه کسی آنها را خلق کرده است. ما فقط قوطیهای سوپ کمپبل و مرلین مونرو را به یاد میآوریم.
وارهول قبل از هر چیز یک هنرمند بود و به جهانیان نشان داد که هنر فقط برای نخبگان نیست. استفاده او از تصاویر روزمره که توسط خودش عکاسی شده بود—کپی شده از مجلات، روزنامهها و حتی برگرفته از مواد تبلیغاتی—از طریق فرآیندهای سادهای مانند چاپ سیلک اسکرین، مجسمهسازی، فیلم و البته تولید انبوه میتوانست به یک چیز خارقالعاده ارتقاء یابد.
بهترین چیز در مورد یک تصویر این است که هرگز تغییر نمیکند، حتی وقتی افراد درون آن تغییر میکنند.
اندی وارهول
آنچه من در مورد وارهول الهامبخش یافتم این است که او همیشه به شخصیت و مَنش خود وفادار بود. ممکن است شما مشخصاً آنچه را که او تولید کرده دوست نداشته باشید و بسیاری از مردم دوست نداشتند، اما او به تأثیرگذاری بر مرزهای هنر در طول دهه شصت، هفتاد و هشتاد، درست تا زمان مرگ نابههنگامش در سال ۱۹۸۷، ادامه داد.
جو مکنالی
جو مکنالی احتمالاً یکی از بهترین عکاسان تجاری و تحریریهای است که میشناسم. مهارت او در کار با تجهیزات نورپردازی و عمدتاً تنظیمشده در مکانهای دسترسناپذیر، فوقالعاده است؛ رزومهی او همه چیز را میگوید:National Geographic ،Life ،Sony ،ESPN ،Adidas ،Land’s End ، Epson و Sports Illustrated.
آنچه مکنالی به ما میآموزد این است که مهم نیست از چه وسایلی برای گرفتن عکس استفاده میشود، مهمترین مسأله نحوهی استفاده از آن وسایل است. کارهایش او را به بالای ساختمان های بسیار بلند، به مکانهای صنعتی محصور، داخل مراکز ترافیکی شلوغ و جتهای نظامی میبرد.
من چندین بار با این مرد ملاقات کردهام و متوجه شدهام که علیرغم شهرت، او یکی از فروتنترین شخصیتهایی است که میتوانید تصور کنید. سبک عکاسی او بسیار به ترکیب نور مصنوعی با منابع نور محیطی متکی است که هم گذرا هستند و هم کنترل آنها دشوار است، از این رو این نقل قول، اساساً همه چیز را میگوید:
تا زمانی که محل را ترک نکردید، دوربین خود را کنار نگذارید.
جو مکنالی
چه حرف معقولی.
دیوید بیلی
آخرین مطلب در مورد دیوید بِیلی، عکاس بریتانیایی است که کارش بهعنوان یک عکاس اجتماعی و مد در طول دهه شصت در لندن سر به فلک کشیده بود.
این دوره بهطرز حیرتانگیزی برای بسیاری از مردمی که در آن زمان در پایتخت (لندن) زندگی میکردند، خلاق بود. بازیگران و موسیقیدانان با ترکیب اجتماعی منحصربهفردی با هنرمندان، سازندگان فیلم و عکاسان ارتباط برقرار کردند که منجر به گسترش فرهنگ بریتانیایی در سراسر جهان شد. بیلی از هر کسی که کسی بود عکس گرفت، از ملکه گرفته تا میک جَگر، گروه بیتلز، دوقلوهای کِری، رودلف نوریف، سیسل بیتون، جین شریمپتون، مایکل کین و بسیاری دیگر از شخصیتهای آن دوران.
عکاس خوب بودن به تخیل زیادی نیاز دارد. برای نقاش بودن به تخیل کمتری نیاز دارید زیرا میتوانید چیزها را بسازید. اما در عکاسی همه چیز خیلی عادی است؛ خیلی باید نگاه کنید تا بتوانید یاد بگیرید چیزهای خارقالعاده را ببینید.
دیوید بیلی
من این نقل قول را از بیلی دوست دارم، بخشی به این دلیل که او صراحت گفتن آن را داشت، و بخشی دیگر به این دلیل که حرف درستی است. قصد هیچ بیاحترامی به نقاشان در کار نبوده؛ او فقط این نکته را میگوید چون وجود دارد (مصاحبه با دیوید بیلی را در اینجا بخوانید).