Photo: Thierry champion french AP. The Associated Press photographer

محمود کلاری، عکاس و مدیر فیلمبرداری
تهران، آذرماه هزار و چهارصد و یک

در مقدمه کتاب مجموعه عکسِ جنگِ ایران و عراق: یک مرثیه (۱۳۵۹-۱۳۶۷) محمود کلاری، عکاس و مدیر فیلمبرداری درباره آلفرد یعقوب زاده چنین نوشته است.

اولین بار آلفرد یعقوب زاده را از طریق کاوه گلستان و در منزل او شناختم، آلفرد نزدیک ظهر از اهواز آمده بود چند حلقه از فیلم‌هایش را ظاهر کرده و کنتاکت زده و تصمیم داشت دوباره همان روز غروب برگردد. این اشتیاق جنون‌آمیز و پذیرش آن همه خطر برای ثبت تاریخ چیزی فراتر از علاقه‌مندی صرف به عکاسی بود، ویژگی‌ای بود که من آن را «جنون عکاسی» می‌نامم و همین جنون بود که در نقاط مختلف جهان، از جمله فلسطین، گروزنی، قاهره، سومالی و اوکراین او را تا یک قدمی مرگ پیش برد اما هیچ کدام نتوانست مانع تلاش‌های سرسختانه‌ی او در راه هدفش شود جوانی ماجراجر و سرشار از انرژی و انگیزه که تقریبا هیچ اتفاق یا حادثه‌ای که می‌توانست ارزش عکاسی ژورنالیستی داشته باشد از دید او و دوربینش دور نمی‌ماند. او به شکلی باور نکردنی در همه جا حضور داشت.

می‌توان گفت شروع عکاسی جدی و حرفه‌ای و یافتن سبک و نگاه ویژه‌ی آلفرد یعقوب زاده همزمان با آغاز جنگ ایران و عراق بود. او می‌توانست به شکل رایج و مرسوم عکاسی خبری در مواجهه با اتفاقات و حوادث تنها به ثبت واقعه بسنده کند. اما با انتخاب زاویه دید دقیق و به کارگیری قواعد زیبایی شناختی موفق شد روایت و تالیف خودش را پیدا کند و از این طریق جهت گیری و قضاوت شخصی‌اش را پیش روی تاریخ قرار دهد.

اما مطلبی که مرا به نوشتن این سطور وا می‌دارد ادای دین و احترام شخصی و ابراز احساسات عمیقم نسبت به شخصیت و مرام انسانی و معرفت کم نظیر آلفرد یعقوب زاده بر اساس یک خاطره است.

سال ۱۹۸۹ خبر حیرت انگیز فروپاشی شوروی منتشر شد و متعاقب این اتفاق در اواخر همان سال، فروپاشی قریب الوقوع دیوار برلین و اتحاد دوباره‌ی ملت آلمان دنیا را متوجه خود کرد. آن زمان من که برای بازبینی و انتخاب لوکیشن جهت ساخت فیلمی سینمایی در اروپا بودم با عجله و اشتیاق برای دیدن این رخداد مهم تاریخی خودم را به برلین رساندم در اولین ساعات ورودم به شکلی بسیار اتفاقی و غیر منتظره در کنار دیوار برلین با آلفرد روبه‌رو شدم. او که می‌دانست در آن شرایط در برلین غربی امکان پیدا کردن جایی برای اقامت وجود ندارد از من دعوت کرد تا در اتاق هتلی که آژانس برایش تدارک دیده بود با او بمانم در آن زمان او برای آژانس سپپا عکاسی می‌کرد. همان شب وقتی متوجه شد که من دست خالی و بدون هیچ گونه تجهیزات عکاسی به این سفر آمده‌ام، از مجموعه‌ی وسایلش یک دوربین کانن اف‌تی‌بی به همراه لنز ۳۵ میلی متری، که می دانست لنز مورد علاقه‌ی من است، به همراه یک حلقه فیلم سیاه و سفید کداک، به من داد و در پاسخ حیرت و تعجب من گفت: «این یک حلقه با من بقیه اش با خودت»

اما این همه‌ی لطفی نبود که آلفرد در آن سفر به من کرد. شب بعد وقتی از عکاسی به هتل برگشتم، آلفرد را مشغول جمع‌آوری وسایلش دیدم او گفت آژانس از او خواسته در اولین فرصت خودش را به بخارست در رومانی برساند. چون هر لحظه ممکن است مردم نیکلای چائوشسکو، دیکتاتور معروف رومانی را از قدرت به پایین بکشند و کشور دچار تحولاتی شود. آلفرد به من اطمینان داد که می‌توانم بدون هیچ نگرانی تا پایان هفته در همان هتل بمانم.

آن شب آلفرد رفت و من تا سه روز در برلین ماندم و با دوربینی که او به من داده بود عکاسی کردم، همان مجموعه‌ای که به لطف آلفرد یعقوب زاده، اوایل دهه‌ی هشتاد با عنوان «دیوار» در خانه‌ی هنرمندان ایران به نمایش درآمد

پس از گذشت این همه سال هنوز هم خاطره‌ی این رفاقت صمیمانه و رفتار بزرگ‌منشانه‌ی آلفرد در ذهن و قلب من گرم و زنده است.