قمر در عقرب
38,000 تومان
یا چگونه تاریخ، حال ما را عوض می کند
چاپ تمام
توضیحات
توضیحات
مقدمه نویسنده
من نه محض دلخوشکنک سیبیلوی تاجداری، آش قجری هورت کشیدهام، نه لابد محض کشتن بدخواهش، با پیرهن مخمل زر دوز، قهوه ریختهام توی فنجانهای روسی عهد بوق.
نه خودم، نه مادربزرگم، روز ۳۰ تیر گذارمان به خیابانهای تهران نیفتاد و نه خودم نه پدریزرگم، برای بیرون کردن اقوام از شیراز، بساط تلگرافخانه به پا نکردیم و توی آن حیاط کذایی پر آدمیزاد، محض گرفتن حق رای، قدم نزدیم و شعار
ندادیم. جرم من، کتاب خواندن بود و صفحهای به اسم «نوستالژی» در مجله «چلچراغ»، که هفتهها و سالها، قصه میگفتم از پنجرههای مشبک و حیاط آجرچینش، محض دلخوشی خودم یا بار خاطری نسل سومیها، که نه سبیل ناصرالدین شاه
برایشان بامزه بود و نه دیزی فرمانفرما و نه کله زیر پتوی پشت ماشین شاه پهلوی.
جرم من، اگر تاریخ را به بیراهه رفتهام، مرض قصه گویی است که به هر حال خوب یا بد گریبان هر خیالپردازی را میگیرد، این وسط البته تبعید عاشقانهای هم در کار بود که من را در شهری دور با خانهای کوچک و یک عالمه کتاب و
البته صفحه جادویی گوگل تنها گذاشت و مجبورم کرد بخوانم و بنویسم مبادا که عقلم از کف برود. برای همین هم بود که لابد داستانهای من از وقایع تاریخی بیشتر عاشقانه است تا اینکه اموزنده باشد، زیادی شرح و تفصیل دارد، به جای اینکه
موجز و بیپرت و پلا برود سر اصل مطلب، و دست آخر زیادی هم خیال پردازانه است، به جای اینکه محکم بچسبد به متون مستحکم تاریخی.
چه کنم که این شهر قشنگ، با درختهای تبریزی و قارقارزاغچههایش، روح آدم را جور دیگری پرواز میدهد، چیزی در مایههای ارواح زنان مشروطه چی آذربایجان لابد که با چادر و روبنده هر شب به خوابم میآیند و وادارم میکنند،
دنیاییم را جور دیگری بسازم.
این وسط، دو چیز، به قول جناب مستطاب ناشر، مستوجب توضیح است، اولی بینظمی تاریخ هاست که با توجه به در هم و برهمی سلسله قاجار و قابل تکیه نبودن راه و روشهای تبدیل تاریخ قمری به شمسی و بالعکس، حسابی بلای جانم
شده است. راستش اگر جایی، در نوشته یا سند معتبری، تاریخ شمسی ماجرای قدیمی را یافته باشم حتما استفاده هم کردهام، در غیر این صورت جرات ساختن سند معتبر از بقچه کولی واری که دایم به دوش کشیدم و میشود گفت حاوی
یادداشتها و سر جمع ده بیست تا کتاب است، در خودم نیافتم.
مورد بعدی به قول قدیمیها، داستان ریش عاریتی است، نقل قول و تصویرهایی که هر جا استفاده کردهام با ذکر منبع بوده و عرض شرمندگی به خاطر دسترسی نداشتن به اصل کتاب خطی و مجموع عکسهای قدیمی موزهها و گنجینههای
خاک خورده. حالا شاید کسی بگوید، چاقچوری کوچکی که به عشق همسر تا سر کوه قاف میرود را چه به گنج یابی توی دل سند و مدرک تاریخ معاصر، که جوابش میدهیم؛ همه زنان بزرگ ایران کوچک اندام بودند و چهره پنهان، اما
عشقشان بزرگ بود و هر چه قصه ماند از این عشق بود و از آن قصه پردازیشان، ما که خاک ریزه گرد بساط چای و قلیلنشان هم نیستیم، فقط از سلک نسوانیم، قصه میگوییم بیخ گوش کوچکترها و عشقمان تب دار است، مثل مادران به
حقمان؛ همین و همان.
کمینه، شرمین نادری
اطلاعات تکمیلی
اطلاعات بیشتر
نويسنده | |
---|---|
تعداد صفحات | 480 صفحه مصور |
قطع | |
تیراژ | |
نوبت چاپ | |
انتشارات |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.