عکس: جلال شمس آذران
پرداختن به مضامینِ حسی، معنوی، فلسفی یا انتزاعی، و ارائهٔ این مضامین، با هر مدیومی که باشد، اگرچه ممکن است در بدو امر، سهل و دست یافتنی به نظر برسد، اما با مختصری اندیشه، ناگزیر به این نکته هدایت خواهیم شد که اگر نگوییم ناممکن، دست کم، بسیار دشوار و پیچیده است و هزار نکتهٔ باریکتر از مو آنجاست!
تبدیلِ امر ذهنی به کلام، که به جهتِ کثرت مواجهه با آن، بسیار بدیهی به نظر میرسد، خود، مصداق سخنِ بالاست. و بیجهت نیست که زبانشناسی همچون «ویتگنشتاین» معتقد است که ما اساساً در مجمع الجزایر زبانی زیست میکنیم و خیال میکنیم که به واسطهٔ زبان، با هم ارتباط برقرار میکنیم اما آنچه عملاً اتفاق میافتد مکالمه با زبانهای گونه گون است و مشابهتها و اشتراکات کلامی، امر را بر ما مشتبه ساخته است که زبان میتواند نشانیِ دقیقی از امر ذهنی به دست بدهد یا مختصات آن را دقیق ترسیم کند! چرا که اساساً زبان و کلام، در وهلهٔ نخست، سادهترین و دم دستیترین ابزار یا رسانهای ست که خط ارتباطیِ بین دنیای درون و بیرون یا خط ارتباطی بین درونیات آدمهاست اما همهٔ اتفاق وقتی میافتد که قرار است یک حس یا یک مفهوم، به کلام، ترجمه شود و این کلام، ارجاعی باشد به آن امر درونی و ذهنی! و اینجاست که واژگان، نسبت به انتقال مفاهیم، الکناند و به درستی و کمال، نمیتوانند بارِ یک مفهوم یا حس خاص را به دوش بکشند.
وقتی کلام و زبان، که یکی از قدرتمندترین ابزارهای ارتباطی ست وگاه تنها ابزار برقراری ارتباط، در ارجاع دقیق به مفهومی حسی یا معنوی یا فلسفی یا انتزاعی لنگ میزند، تکلیفِ دیگر رسانهها در این میان روشن است….
هنر نیز به مثابه یک رسانه، ابزار انتقال درونیاتِ هنرمند به بیرون است اما مؤلفههای هنری بودنِ یک پدیده و به عبارت بهتر مؤلفههای ارزش گذاری اثر هنری، ربط وثیقی با مسألهٔ انتقال مفاهیم ندارد. به عبارت دیگر، کارکرد هنر، اشارهٔ مستقیم و ارجاع دقیق به یک مفهوم یا انگارههای ذهنی نیست؛ با این حال، بدیهی ست که پارهای هنرها در انتقال برخی حسها، قدرتمندتر و مؤثرتر از کلام، عمل میکنند.
انتخاب مفهومی به نام «زیارت» که در ذات خود، امری شخصی، درونی و سیال است، به عنوان موضوع عکس و عکاسی، بنا به بحث فوق، پیچیدگی و حساسیتِ کار را صدچندان میکند. از آنجا که عکس، رسانهای صامت، فاقد روایت و مبتنی بر نشانه هاست، پرداختن به مضمونی درونی و فاقد بروزِ بیرونیِ واحد و مشخص، و خلق اثر عکاسانه در این زمینه با آفتها و چالشهای بسیار زیادی مواجه خواهد بود. بدیهی ست که سخن بر سر ارجاع دقیق به مفهوم زیارت نیست که اساساً کارکرد عکس، چنین چیزی نیست و اگر هم باشد مطلوب نخواهد بود. زیارت، همچون بسیاری از مفاهیم انسانی، جوهرهای دارد از جنس متافیزیک که نادیدنی ست و پوستهای ظاهری که مَحمِلِ عکاسانهٔ خوبی برای پرداختن به آن جوهره به نظر نمیرسد! آن هم به دو علت: نخست به دلیل تفاوت ماهوی این پوسته و آن جوهره؛ اینکه بازنمایی این ظاهر، در نقب زدن به آن باطن چندان موفق نیست و دوم به دلیل تکرار این نشانهها در عکسهای بسیاری که توسط شمار نسبتاً زیادی از عکاسان درطول این سالهای اخیر، به کار گرفته شده است…. با این حال، همین پوسته و همین ظاهر، یکی از نشانههای شمایلی (Iconic) برای مفهوم زیارت محسوب میشود. از سویی، عکاس برای گریز از درافتادن به ساحتِ شعار و برخورد سطحی با موضوع، نیازمند پرداختن به عناصری ست که اثر وی را از مواجههٔ صریح و مستقیم با موضوع دور میسازد و از سویی دیگر برای خارج نشدن از چارچوبِ این مفهوم، و گنگ نشدنِ بیش از حد اثر، به تلنگرها و اشاراتی کم و بیش مستقیم هم نیاز است و این پارادوکسی ست که از آن گریزی نیست!
پرهیز از مولفههای عکاسی گزارشی در برخورد با موضوع «زیارت»، توجه به بسترها و پیش زمینههای فرهنگی و اجتماعیِ زیارت، دقت در مفهوم و آثار زیارت و رویکردهای متفاوت آدمها نسبت به آن در خارج از مکان زیارتی، وابستگیها و ارتباطات حسی آدمها و نیز فعالیتهای گوناگون با مسئلهٔ زیارت، خلاصه نکردنِ موضوع در بازنمایی فضاهای معماریِ حرم و زائران درون این فضا، همچنین پرهیز از نگاه فرمالیستیِ صرف به موضوع و تأکید بر درامای عکس، از جمله مواردی ست که به عکاس در خروج از لایههای یکنواخت و ملال آور موضوع و رسیدن به بیانی نو و نگاه تازه و عکاسانه به مفهوم زیارت و جنبههای متافیزیکی آن، کمک خواهد کرد و احتمالاً در داوری عکسها هم مدنظر قرار خواهد گرفت.
بنابراین قابل تصور است که حساسیت و دشواریِ کار تا کجاست. بنا به نظر «سوزان سانتاگ» اگرچه غالب عکاسان، به گونهای ضمنی و نامحسوس، به این مسئلهٔ خرافی که شانس و اقبال ممکن است در لحظهای خاص، سوژهٔ ویژهای را برای ایشان فراهم آورد و با ثبت آن به شهرت و موفقیت دست یازند، اما حقیقت آن است که بسیاری از بهترین عکسها، حاصل کار عکاسانی ست که دارای هدفی جدی و ویژه بودهاند و پیش از اقدام به عکاسی، به تفکر دربارهٔ آنچه قرار است در چشم دوربینشان قرار گیرد پرداختهاند، نه آنها که دوربین به دست به دنبال «سوژه» میگردند. توجه به همین نکته، و تفکر پیش از عکاسی و حتی نوشتنِ ایدهها و صیقل زدن آن و سپس پیش رفتن بر اساس طرحی فکر شده، عکاس را به موفقیت نزدیکتر خواهد ساخت.
عکاسی در آغاز راه، فردی را که می خواهد عکاس شود به خوب دیدن سوق می دهد تا اینکه این عمل رفته رفته ملکه ذهن او می شود و حتی موجب تغییر و انقلاب درونی و نگرش و رشد و تعالی عکاس می شود.
خواندن و نوشتن درباره عکاسی ، دیدن و تجزیه و تحلیل آثار بزرگان عکاسی و غرق در اقیانوس بیکران عکاسی ذهن عکاس را به پرواز در می آورد و سیر در عالم دیگر را برای او ممکن می سازد و این خود فقط باعث تقویت و روشنایی دید عکاس و حتی چشم دل او می شود
به نظر من سه عنصر درعکاسی دخیل هستند یکی چشم دوربین(لنز) دومی چشم عکاس و سومی چشم دل که در اثر وحدت و انسجام این سه عنصر عکس در قاب زمان متجلی می شود و به حافظه زمان سپرده می شودکه عنصر سوم از همه تاثیرگذارتر و با نفوذتر است.
خیلی بهره بردم درود آقای فاضل
بسیار دقیق و آموزنده بود. به شخصه خیلی خیلی کمکم کرد تا به آنچه هدفم بود از عکاسی پیرامون این موضوع برسم.
ممنون از زحمات دستنکاران جشنواره.
وسپاس فراوان از استاد عزیز ” مهدی فاضل ” بابت بیان این نکات ظریف و کلیدی.
بسیار عالی و آموزنده
از زحمات تمام دست اندرکاران جشنواره ممنونم
درود بر شما؛ و انتخاب این نگرش؛ که نیاز به فضای ذهنی باز و درونی دارد؛ به نظرم آدمها باید با روحشان این عکسها را بگیرند؛ احساس امری ست که مداخله ی مستقیم دارد در این موضوع.
در این یادداشت شما ممکن است با بیرون کشیدن عکاسان از یک کلیشه ،که همین جشنواره های تک عکس محور با نگاه گزینشیشان باعث آن شده اند ،آنها را به کلیشه ای دیگر هدایت کنید . با بند آخر نوشته شما موافقم که عکاسان را ایده پردازی و تفکر قبل از عکاسی دعوت میکنید ، اما بایستی موضع خود در برخورد با عکس ها را مشخص کنید . دادن هرگونه جهت گیری به نگاه هنرمند آن را به چاه کلیشه و سطحی و دم دستی شدن می اندازد . حول یک موضوع این هنرمند است که باید ایده و نگاهش را بیان کند و همانطور که شما هم در مطلبتان بیان کردید این ارائه باید خالی از هرگونه قضاوت و شعار مستقیم باشد .
بسیار عالی ممنون