فرانس فرانکن. گوشه‌ای از یک اتاق شگفتی، ۱۶۳۶ م.
انواع چیزهای عجیب و غریب و بی‌ربط متعلق به اشراف‌زادگان و ثروتمندان، به مالک اتاق شگفتی (طلیعه‌ی موزه‌های مدرن) سپرده می‌شد و او با سلیقه‌ی خود آنها را به نمایش می‌گذاشت. فضای برخی نمایشگاه‌های عکس بی‌شباهت به اتاق شگفتی نیست.

اگر به نمایشگاه‌های هنری عکس در ایران سر زده باشید، احتمالا این حس را تجربه کرده‌اید که برگزارکننده بیش از آن که بخواهد ارتباطی برقرار کند یا چیزی بگوید، می‌خواسته باعث شگفتی شما شود، طوری که انگار یه اروپایی قرن نوزدهمی هستید که نخستین بار تصویر اهرام ثلاثه را می‌بیند یا کودکی که وارد شهر بازی شده؛ فقط مهم این بوده که چیزهایی عجیب و غریب یا، به بیان بهتر، به‌شکلی عجیب و غریب، به نمایش درآیند و فضای تنگ گالری تبدیل شود به اتاق شگفتی [۱]. و جالب آن که، این بازگشت‌به‌گذشته رویکردی معاصر و پیشرو تلقی می‌شود چرا که ظاهرا شبیه اسلوب‌های مرسوم و معقول عرضه‌ی هنر نیست.

هنر جدی یا تظاهر؟
مرز میان هنر جدی و خودنمایی چیزی نیست که بتوان آن را به‌روشنی روی کاغذ یا با واژه‌ها مشخص کرد. به گمان من، آن دسته از کارهایی که با وجود برخی ترفندها یا تأثیرات موقت چیز مهم یا جدیدی نمی‌گویند، احساس ویژه‌ای در من برنیانگیخته یا در ناخودآگاهم نیرویی را فعال نمی‌کنند، احتمالا تا حد زیادی برای خودنمایی عرضه شده‌اند. این شکل کارها معمولا سعی دارند با غلو کردن یا عجیب‌نمایی بر بیننده تأثیر بگذارند و برای این کار ترفندهای گوناگونی به کار می‌گیرند.[۲] اما اجازه دهید پیش از توصیف این ترفندها کمی عقب‌تر برویم.

خودنمایی، منحصر به فرهنگ هنر امروزمان نیست. من و امثالم سال‌هاست در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که خودنمایی جزئی جدانشدنی از آن شده، فرهنگی که در آن افراد زیر بار قرض می‌روند تا با برگزاری مراسمی مجلل پیش دیگران جلوه‌فروشی کنند. شبکه‌های اجتماعی اینترنتی به این خصلت کیفیت و ابعادی تازه بخشیده و باد به آتشش می‌زنند. اکنون یک کاربر می‌تواند به دیگران نشان دهد که افراد زیادی تولدش را تبریک گفته‌اند و، در کل، آدم مهمی است.

هنر، گویا از مهمترین ابزارها برای اثبات فرضیه‌ی مهم‌بودن است و عکاسی ظاهرا ساده‌ترین راه. و البته هر کس در جامعه‌ی خودش کار می‌کند. آن کسی که جامعه‌اش با عکاسی آشنایی ندارد می‌تواند با سطحی‌ترین عکس‌ها، نقش هنرمند فرهیخته را بازی کند. و در جامعه‌ای که آشنایی سطحی با عکاسی و هنر دارد، فقط شاید تمهیدات کمی پیچیده‌تر شوند. مثلا برای نمایش عکس، آن را تا حد امکان کوچک می‌کنید و تصویر را درون حجم عظیمی از فضای خالی قرار می‌دهید طوری که بیشتر آن فضای خالی به چشم بی‌آید تا عکس، یا آن قدر آن را بزرگ می‌کنید که بیش از خود عکس پیکسل‌هایش دیده شوند. می‌توانید عکس را در گوشه‌ای قرار داده یا به قاب‌تان عمق بیشتری دهید (گویا این گونه، عکس اهمیت و «عمق» بیشتری می‌یابد).

می‌توانید عکس‌ها را در چیدمانی پیچیده و نامأنوس قرار دهید، ویدئو و صدا پخش کنید که حواس را از خود عکس‌ها پرت کنند، موضوعاتی که به هم ربطی ندارند را کنار یکدیگر نهید، بعضی عکس‌ها را قدر کارت‌پستال چاپ کنید و برخی را قدر دیوار، برخی را با لایت‌باکس نمایش دهید برخی را با پروژکتور، برخی را پایین بچینید (طوری که بیننده برای دیدنش مجبور باشد چاردست‌وپا شود) و برخی را روی سقف (طوری که بیننده گردن‌درد بگیرد). شاید بخواهید عکس روی عکس بچسبانید (طوری که در هم گم شوند و توجه به هیچ یک از عکس‌ها جلب نشود)، گاهی با چسب نواری، گاهی با پونز؛ یا آنها را پاره کنید. همچنین می‌توان متنی نوشت درباره‌ی این کارها، متنی با انواع کلمات نامتعارف که برای فهمیدنش بایستی تقلا کرد و، در آخر، بخش‌هایی از آن را نفهمید و کمی بعد فراموشش کرد. و می‌توان ابزارهای نامتعارف دیگر به کار برد، چیزهایی که احتمالا نه به ذهن من می‌رسند نه شما.

وقتی اولویت نه ارتباط و تعامل، بیان و انتقال دیدگاه، خلاقیت زیبایی‌شناختی، ایجاد بستر گفت‌وگو، کمک به دیدن و حل معضلات (در ایران امروز کم معضل نداریم) که تأثیرگذاری کوتاه‌مدت باشد، ابزار آن چیزی جز خودنمایی نخواهد بود. خصلتی که نه فقط هنگام عرضه‌ی کارها در نمایشگاه، که هنگام پست کردن عکس در شبکه‌ی اجتماعی، نه فقط میان تازه‌کاران که میان افراد ظاهرا باتجربه، نه فقط در هنر که در نوشته‌های راجع به هنر هم رخ می‌دهد. اجازه دهید ریشه‌های این مسأله را بیشتر بکاویم.

جامعه‌ی بیگانه با هنر
یادم می‌آید در مدرسه هفته‌ای تنها یک کلاس هنر داشتیم که البته در آن از هنر ایران و جهان چیزی یاد نمی‌گرفتیم، فقط نقاشی می‌کردیم و خطاطی. معلم می‌خوابید و در آخر نقاشی‌ها را می‌دید و نمره می‌داد و گهگاه آنهایی که بد نقاشی می‌کردند را کتک می‌زد. رسانه‌ها هم برای هنر واقعی وقعی قائل نشدند و، در آخر، من و امثال من در فرهنگی بیگانه با هنر بار آمدیم.

به‌علاوه، در جامعه‌ای که خرید یا حق مالکیت اثر هنری در آن مطرح نبود و نیست، لازمه‌ی انجام کار هنری داشتن پشتوانه‌ی مالی است. در چنین جامعه‌ای، هنر جدی یا «والا» در انحصار قشر مرفه قرار می‌گیرد، بیشتر به‌شکل سرگرمی یا والایش روح. مخاطب اصلی‌اش نیز همان قشر مرفه خواهند بود، یا فردی بیگانه از سرزمینی دیگر. آنها نمی‌توانند نگاه جامعه را به‌خوبی بازتاب داده یا بفهمند چرا که جزء اقلیت‌اند.

به هر حال، در چنین جامعه‌ای هنرمند شدن معادل می‌شود با ارتقاء جایگاه اجتماعی و پیوستن به جرگه‌ی آن اقلیت. افرادی که با این هدف به هنر جدی نزدیک می‌شوند نیازی به پیگیری طولانی‌مدت فعالیت هنری‌شان یا عمق دادن به کارهاشان ندارند چرا که با برگزاری چند نمایشگاه نیازشان برآورده خواهد شد. کافی است به اندازه‌ی کافی چیزها را عجیب نشان دهند؛ مثلا، تصاویری تکان‌دهنده از فقر یا «دیگری»، یا شاید آلودگی محیط زیست، تا روح مخاطبا‌ن‌شان والایش شود. در این جامعه، همچنین، هنر می‌تواند تبدیل شود به رسانه‌ای عامه‌پسند که موفقیت در آن به نشان دادن چیزهای عجیب و تأثیرات کوتاه‌مدت بستگی دارد.

از حساب کاربری اینستاگرام سیندی شرمن (@cindysherman) (پست‌شده در ۲۰ تیر ۱۳۹۸). زیر پست هشتگ #Eatwellmychildren زده شده است. (تاریخ دسترسی: ۱۱ مرداد ۱۳۹۸)
شرمن هوشمندانه از خودنمایی در شبکه‌های اجتماعی علیه خود این پدیده استفاده کرده است.

ظهور شبه‌هنرمندان و واعظان
در چنین شرایطی دو عنصر نقش کاتالیزور یا تسهیلگر را بازی می‌کنند. یکی از آنها عکاسی است. ثبت عکس اکنون یکی از ساده‌ترین کارهاست. کافی است دوربین را به سمتی نشانه روید و دگمه را بفشارید یا صفحه را لمس کنید. همچنین می‌توانید به ساده‌ترین شکل عکس را دستکاری کنید. در واقع، شاید این گونه تلقی شود که برای ساختن تصویر و تبدیل شدن به «هنرمند»، عکاسی ساده‌ترین راه است چرا که نیازی به ترکیب رنگ‌ها روی بوم و چیدن عناصر کنار یکدیگر و کارهای پرمشقت دیگر ندارد. شاید گفته‌ی عکاس پرتره‌ی معروف، نادار هنوز هم وارد باشد، این که «فنون پایه‌ی عکاسی را می‌توان در عرض یک روز یاد گرفت».[۳] به هر حال، سهولت ثبت عکس به‌قدری هست که بتوانیم ادعا کنیم تعداد عکاسان فعال اکنون از میلیون‌ها گذشته. اگر چه این شرایط فرصتی فوق‌العاده برای دمکراتیزه شدن هنر و آگاه ساختن افکار عمومی خواهد بود، اما همچنین به رشد و گسترش عکاسان خودنما کمک کرده است.

عنصر بعدی، اینترنت است. بعد از فراگیری شبکه‌های اجتماعی اینترنتی در سده‌ی بیست‌و‌یکم و به‌ویژه اینستاگرام، حالا هر کسی می‌تواند هزاران مخاطب داشته باشد. خودنمایی از طریق این شبکه‌ها می‌تواند ابعاد جدیدی به خود بگیرد. این شبکه‌ها می‌توانند وسیله‌ای شوند برای تبلیغ فرد و اشاعه‌ی تفکراتش. لازمه‌ی حفظ مخاطب انبوه معمولا اتخاذ رویکردهای عامه‌پسند است. به‌استثناء برخی افراد ازقبل‌شناخته‌شده و هنرمندان خلاق و هوشمند، باقی چنین «هنرمندان» پرطرفداری معمولا از کیفیات سطحی هنر فراتر نرفته و کارشان در محدوده‌ی خودنمایی گیر می‌کند.

اگر عکاسی ساده‌ترین راه برای تولید تصویر است، شبکه‌های اجتماعی ساده‌ترین راه برای یافتن تریبون هستند. با چنین شرایطی، در جامعه‌ی بیگانه با هنر با انبوه واعظانی مواجه خواهیم شد که برای خودنمایی نه‌تنها به تولید هنر اکتفا نمی‌کنند که تلاش دارند افکار نارس و تکراری خود را در بخش بزرگی از جامعه اشاعه دهند، و وقتی به حد کافی شناخته شدند کلاس‌های درس برگزار کرده، داور مسابقه، سخنران همایش و کیوریتر نمایشگاه می‌شوند. به هر حال، این شبه‌هنرمندان و واعظان با وجود تأثیر قابل ملاحظه‌شان بر جامعه‌ی تازه‌کار، در جریان واقعی هنر جایگاهی نمی‌یابند، چرا که در نهایت هدف‌شان تأثیر کوتاه‌مدت و خودنمایی است و منتقدان و کسانی که چیزی درباره‌ی عکاسی و هنر می‌دانند علاقه‌ای به کارهاشان ندارند.

پی‌نوشت‌ها:
[۱] wonder-room (به آلمانی: wunderkammer)
[۲] البته این ترفندها می‌توانند با اهداف مثبتی همراه باشد. به عنوان مثال، جیکوب ریس (Jacob Riis) نه صرفا با عکس‌هایش (در اصل عکاسی برای او اهمیت چندانی نداشت) که با برگزاری نمایش‌هایی پرجلوه با فانوس‌های جادویی (آن طور که صدایش می‌زدند)، ایراد خطابه‌های پرشور و برانگیختن اخلاقیات مذهبی مردم، موفق شد افکار عمومی را با خواسته‌هایش هم‌سو و مقامات را وادار به اجرای اصلاحات کند.
[۳] او در ادامه گفته: «اما، یک چیز را نمی‌توان آموخت و آن حس نور است.» این بخشی از شهادت نادار در جلسه‌ی دادخواهی بود. از Jean Prinet and Antoinette Dilasser (1966). Nadar, 115–۱۶.
نقل قول شده در Robert Hirsch (2017). Seizing the Light: A Social and Aesthetic History of Photography, 85.