به مناسبت در گذشت جان سارکوفسکی عکاس و مدیر بخش عکاسی موزه هنر مدرن نیویورک
مدیر مقتدر عکس موزه هنر مدرن
جان سارکوفسکی، نویسنده و عکاس، ۱۸ دسامبر ۱۹۲۵ در شهر اشلند ایالت ویسکانسین به دنیا آمد. او در سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۹۱ مدیر عکاسی موزه هنر مدرن نیویورک بود. سال ۱۹۶۳ با جیل انسون ازدواج کرد. حاصل ازدواج او دو دختر و یک پسر است. وی در ۷ ژوئیه ۲۰۰۷ -۱۶ تیر ۱۳۸۶- درگذشت.
شاید گفتن این که “او به تنهایی چهره عکاسی را در دهه ۶۰ تغییر داد” اغراق باشد، ولی با این حال اثر او بر نسلی از عکاسان و منتقدان که مشتاق شکستن الگوهای سنتی بودند، بسیار عمیق بود. در مقام متصدی عکس در موزه هنر مدرن نیویورک از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۹۱، دانشی نو را درباره عکاسی بنا نهاد که صورتی جدید از عکاسی را در امریکا و اروپا تثبیت کرد.
سارکوفسکی قهرمانهایی را از ضدقهرمانها ساخت و بر نگاهی جدید به عکسها پافشاری کرد و در همان حال، او تشکیلاتی مربوط به عکاسی بنا نهاد که از نظر دیدگاه بسیار سختگیر و استوار بود و این چیزی بود که او از گذشته در فکر آن بود.
اما این چیزی نبود که جلوی موفقیت های او را بگیرد. او عقاید محکم بسیاری از برترین عکاسان دوران ما را به ارمغان آورد و به نسلی از عکاسان آموخت که از منظری خارج از آموزش های آکادمیک به عکس نگاه کنند.
جان سارکوفسکی کار خود را با عکاسی شروع کرد. بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه ویسکانسین در سال ۱۹۴۸ در رشته تاریخ هنر، در مرکز هنر واکر به عنوان عکاس موزه مشغول کار شد. ولی او مصمم بود که مسیر خلاقانه خویش را انتخاب کند. شروع کارش با نمایشگاهی از پرترههای خودش در مرکز واکر در سال ۱۹۴۹ بود. سارکوفسکی از یک سرمایه گذارخواست تا او را در انجام پروژههای عکاسی بلند پروازانه اش یاری کند.
در سال ۱۹۵۶او نتایج اولین مشارکت خود را با گوگنهایم منتشر کرد که ایده این طرح از لوئیس سولیوان بود. این پروژه، نمایش سیمای شهر مینهسوتا در سال ۱۹۵۸ بود.
تفکرات سارکوفسکی در مورد عکاسی از طریق مطالبی که در امریکا در اواخر دهه ۴۰ و ۵۰ منتشر می شد شکل گرفت.
او در مصاحبهاش با کی کنی گفت:
بیشترین چیزی که توجه من را جلب کرده، از مجله های Camera Annual و Coronet می آید، که نقاشی های سنتی پرتره ، قایق های درون مه و غیره بود. فکر می کنم چند ماه یا یک سال بعد بود که یک استاد دانشگاه تاریخ هنر به اسم جان فابیان کینیتز به من گفت با هم یک کتاب بخریم و نام آن را روی یک کاغذ نوشت. من از روی وظیفه شناسی کتاب را خریدم. به نظر میرسید که کتاب در مورد عکاسان امریکایی باشد که نویسندهاش واکر ایوانز بود. آن کتاب من را با جنبه رازآمیز عکاسی آشنا کرد و از زمانی که ۴ دلار برای آن پرداخت کردم، احساس وظیفه میکنم که هر از گاهی به آن کتاب مراجعه کنم.
سارکوفسکی در مصاحبه ای با مارک دوردن در سال ۲۰۰۶ گفت:
نیوهال،استایکن و من آدمهای متفاوتی بودیم، با استعدادها، محدودیتها، گذشتهها و مشکلات مختلف. ما یک شغل را در زمانهای بسیار متفاوت حفظ کردیم. در واقع شغلهایی یکسان نبودند. با این وجود من فکر می کنم که همه ما عقاید اساسی مشترکی درباره وظایف یک متصدی عکس در موزه داشتیم. من مطمئن هستم که همه ما احساس میکردیم که این شغل ماست که سعی کنیم بفهمیم چه چیزی در عکاسی گذشته و حال، خوب و حیاتی است. با این که ما اشخاص متفاوتی بودیم ولی مطمئنا ما خودمان را به عنوان متصدی و معلم می ستاییم، نه به عنوان شخصی که فقط به آمار بازدیدکنندگان اهمیت میدهد.
با اینکه ایالات متحده فاصله زیادی از لحاظ تفکر عکاسی با انگلستان دهه ۶۰ داشت، ولی آموزش و نمایشگاههای عکاسی هنوز در سطح ابتدایی قرار داشتند. نیوهال در زمینه تاریخ نگاری عکاسی متون اثرگذاری را تالیف کرده بود و عکاسانی مثل هانری کارتیه – برسون، رابرت فرانک شروع کردند به نوشتن عقایدشان در عکاسی، به طوری که از شیوه آنان به عنوان مدیومهایی مستقل و خلاق نام برده میشود. عکاسانی هم مثل پل استرند و ادوارد وستون و انسل آدامز به عنوان خالقان فیگورهای رمانتیک شناخته میشدند. به این ترتیب جان سارکوفسکی از یک عکاس به یک موزهدار تبدیل شد تا نسل جدیدی از عکاسهایی را کشف کند و پرورش دهد که تخیلات و آرامش رمانتیک وستون وآدامز را داشته باشند.
سارکوفسکی اصرار داشت که شکل نوینی از عکاسی میتواند مبدا جدیدی را برای تاریخ امریکا رقم بزند. وینوگراند و فریدلندر و آربوس به وسیله سارکوفسکی یک گروه تشکیل دادند و نمایشگاهNew Documents را در موزه هنر مدرن در سال ۱۹۶۷ برگزار کردند، طوری که سالها بعد یک منتقد این حرکت را ستودنی خواند.
این عکاسان با کارشان مردم را به دوری از نژادپرستی دعوت کردند. آنها با نشر آثارشان در نمایشگاهها، مرز میان سفید و خاکستری و سیاه را نشان دادند. آنها به رهبری ادوارد وستون و انسل آدامز ، نماهای نزدیک بسیاری را گرفتند تا واقعیت جامعه امریکایی را نشان دهند.
اما این تنها موفقیت یک گروه جوان از عکاسان نبود که سعی داشتند با استفاده از شهرت سارکوفسکی، عکاسی آن زمان را متحول کنند. در سال ۱۹۴۸، سارکوفسکی کتابی از جان کوونهاون را مطالعه کرد که این کتاب، حاوی اکتشافاتی از هنرهای بومی و مردمی بود. او می گفت:
این کتاب برای من بسیار مهم است. به دلیل اینکه نشان میدهد هرچند موضوعات رسمی و محلی موقتا از هم جدا هستند، ولی بتدریج در یکدیگر نفوذ کرده و با هم ادغام میشوند. منظورم این است که این دو با این که ظاهرا بسیار متفاوتاند ولی به وسیله نسخهبرداری از هم نمیتوانند با هم ادغام شوند بلکه این اصول است که آنها را به هم نزدیک میکند.
سارکوفسکی به احتمال قریب به یقین اولین شخصی نبوده است که به اهمیت هنرهای بومی و محلی اشاره کرده، ولی اینکه او مهمترین اثر را بر این نوع هنر داشته است انکار ناپذیر است. یک منتقد اذعان داشته است که در نمایشگاه سال ۱۹۶۶ به نام چشم عکاس بدون شک اثر کارتیه برسون که در آن کودکان مشغول بازی بودند یک شاهکار است.
سارکوفسکی از تعدادی از عکاسان به دلیل متفاوت بودن کارشان یا جاذبه و بیطرفی، یا علاقه بیحد به عکاسی و تیزهوشی و عمق نگاهشان و خطرات در کمین آنها استقبال کرده بود. شاید شخصی بگوید من به آنها به دلیل اینکه هنرمند هستند علاقهمندم.
نمایشگاههای موزه هنر مدرن زیر نظر سارکوفسکی این گونه عکاسان را به استادانی قابل، تبدیل کرد. از آثاری که سارکوفسکی در موزه به نمایش آنها اهتمام ورزید میتوان به آثار زیر اشاره کرد:
بحران اقتصادی، دوروتیا لانگ، ۱۹۶۶/ بنیانگذار مگنوم، هانری کارتیه برسون، ۱۹۶۸/ براسای (عکاس پاریس، نصف جهان)، ۱۹۶۸/ واکر ایوانز، ۱۹۷۱/ رنگپرداز نو، ویلیام اگلستون، ۱۹۷۶/ اوژن آتژه، ۱۹۸۱/ و ایروینگ پن عکاس مد، ۱۹۸۴
نمایشگاه بیل برانت که سهم عمده ای در پیشرفت و ترغیب عکاسان بریتانیایی داشت، نخستین بار در موزه هنرهای مدرن و به کوشش سارکوفسکی در معرض دید عموم قرار داده شد. کتاب سارکوفسکی راجع به نگاهی به عکسها شامل ۱۰۰ عکس با بررسی است که تقریبا هر علاقه مند به عکاسی در بریتانیا یک بار آن را خوانده است (این کتاب با ترجمه فرشید آذرنگ به فارسی منتشر شده است).
آوازه قدرت و مهارت سارکوفسکی، کسی که برای مدت سه دهه از برترینها در زمان خود بود، به بسیاری از شهرها کشیده شد. دیدگاههای سارکوفسکی یک سر آغاز جدید در نیمه دهه ۸۰ بود و نظر او درباره موج جدید عکاسانی که در نیویورک به پا میخواستند کاملا مورد قبول بود و بسیاری از منتقدان هم نظرات او را تایید میکنند.
با وجود استعدادهای بسیار و اعتبار و شهرت غیرقابل انکار، سارکوفسکی نقاط ضعفی هم داشت. او همیشه بیشتر به عکس توجه میکرد تا به عکاس. او هیچگاه نظرات و دیدگاههای بنیادی مخالف زیر دستانش را تحمل نمیکرد که این مورد اصلا در نظام مدیریتی نوین جایی ندارد. و او برخی از زمینههای کاری را رد میکرد که بسیاری از عکاسان دوست دارند هدف حرفهایشان را روی آن متمرکز کنند. احساساتی بودن و درون گرایی و نفی آن با رفتار نیز مثال نمایانی از ایرادات اوست.
ولی سزاوار نیسست که بگوییم بدون جان سارکوفسکی، نوزایی عکاسی در دهههای ۶۰ و ۷۰ عملی میشد. علاقه او به عکاسی، دیگران را بر آن داشت که راجع به مدیومی صحبت کنند که به عکاسی، زبان و روح و تاریخ جدیدی بخشید و تاریخ خشک هنر را بر چید. “یک نفر تنها، موفق نمیشود” این چیزی بود که او در یک مصاحبه در آمریکا گفته است.
او پس از بازنشستگی از موزه در سال۱۹۹۱، با برپایی نمایشگاه هایی در سان فرانسیسکو، به حرفه عکاسی بازگشت. تا پایان زندگی، عقاید او درباره عکاسی همچنان ثابت ماند. او همچنین بر نظر خویش که در نمایشگاه آیینهها و پنجرهها به پال شملتسر بیان کرده بود استوار بود و نظر بنیادی او این بود:
“لوازم اساسی یک عکاس به خودی خود زیبا نیستند و اصلا شبیه چیز های قیمتی هم نیستند. شما نباید به شی نگاه کنید بلکه باید به درون آن نگاه کنید. این یک پنجره است و هرچیزی که پشت آن دیده نمی شود، باید در ذهن منظم چیده شود، حتی اگر هوای خالی هم باشد!”
با تشکر از: اسماعیل عباسی
با سلام
من دنبال مطلبی در باره جان سارکوفسکی می گشتم. مطلبی که آقای اسماعیل عباسی نوشته اند خیلی عالیه. دست همه شما درد نکند. ممنون