Oxford Street, 2006, by Matt Stuart. Observer
  

 در دهه ۱۹۶۰، وقتی نیویورک مهد عکاسی خیابانی بود، بزرگان این رشته از عکاسی گاهی اوقات با هم روبرو می‌شدند. لی فریدلاندر دوست گری وینوگراند بود که او هم اغلب هنگام پرسه زدن در شلوغی‌های منهتن نیویورک جوئل می‌روویتز را می‌دید. همه‌شان به دنبال ثبت عکس‌هایی بودند که سرعت زندگی در شهر، هزاران نمایشنامه رنگارنگ و شهروندانی را نشان دهد که دائمی‌در حال کار یا دیدن تئاتر هستند.

  از لحاظ شخصیتی وینوگراند  تهاجمی‌ترین شخصیت را داشت. فریدلاندر بعدها با کمی‌ چاشنی شوخی گفته بود "او مثل یک گاومیش و دنیا برایش مغازه چینی بود." می‌روویتز بعدا اظهار داشت که "وینوگراند  ریتمی ‌را در خیابان آغاز می‌کرد که آن قدر قوی بود که نمی‌شد به دنبالش نرفت. همانند موسیقی جز بود. مجبور بودی در همان مسیر گام برداری."
 
  بیش از ۴۰ سال بعد، وینوگراند، فریدلاندر، و می‌روویتز همچنان در حال نشان دادن مسیر عکاسی خیابانی هستند، از‌ این جهت که که عناصری کلیدی در عکاسی آنها هست که روی نسلی تاثیرگذار است که فرم را دوباره کشف کرده و مشغول تغییر آن است. اگر چه عکاسی خیابانی تقریبا هم سن خود عکاسی است، و بسیاری از پیشتازان بزرگ عرصه عکاسی _ همانند یوجین آتگت، براسای، آندره کرتز، ژاک‌هانری لارتیگ، هنری کارتیه برسون، واکر اوانز و رابرت فرانک _ را می‌توان به نوعی عکاس خیابانی به حساب آورد، اما خود واژه عکاسی خیابانی بیانگر یک ژانر _ و یک نگرش _ است که عکاسان دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی کمک زیادی به تعریف آن کردند.‌این نگرش را می‌توان با یکی از گفته‌های خود وینوگراند  درباره عکاسی خیابانی خلاصه کرد.

  او گفته است: "وقتی عکاسی می‌کنم، زندگی می‌بینم. ‌این همان چیزی است که هر روز با آن سر و کار دارم.  من هیچ عکسی تصویری در ذهن خود ندارم … نگران‌ این هم نیستم که عکسی که می‌گیرم چطور از آب در بیاید. می‌گذارم خود عکس کارش را بکند … اصلا هدفم ثبت یک عکس زیبا نیست. هر کسی می‌تواند یک عکس زیبا بگیرد."

  وینوگراند  همچنین گفته است: "حرکت برای من جالب است."‌این گرفته بسیار نزدیک به آن حس غریزی است که شالوده عکاسی خیابانی محسوب می‌شود: تمایل برای ثبت لحظه‌ای از زندگی شهری بی‌پایان و دائما در حال تغییر، در کسری از ثانیه. با‌ اینکه وینوگراند چند سال در لس‌آنجلس عکاسی کرد، اما اساسا عکاس نیویورک محسوب می‌شود: سراسیمه، جلوی صورت سوژه، و هنرمندنما. رمان‌نویس و منتقد، جیاف دایر، در کتابش با عنوان "لحظه جاری" سبک وینوگراند را به طور خلاصه‌ این طور توصیف می‌کند. "او با فیلم حساسیت بالای ۱۲۰۰ASA مستقیما با تحرک و پویایی شهر روبرو می‌شد.  عکس‌ها خودشان را تحمیل می‌کنند. نوعی سرگیجه افقی در آنها جریان دارد. عکس‌ها مورب، کج و ناپایدار هستند. هیچ جایی در عکس نیست که چشم استراحت کند و تعادل داشته باشد، هیچ چیز متعادل و آرام نیست، مثل خود وینوگراند. او فقط از لحاظ معنایی کلمه، عکاس فیلم است."

   وینوگراند سرسختانه و بی‌وقفه عکاسی می‌کرد. وقتی از سال ۱۹۸۴ از دنیا رفت، نه تنها گنجینه‌ای از عکس‌ها که گواهی برای دید ناشکیبایش بود، بلکه هزاران حلقه فیلم ظاهر نشده را بر جای گذاشت. در‌این اواخر دغدغه‌اش به نوعی جنون تبدیل شده بود. او مثل هنری کارتیه برسون نبود که به دنبال "لحظه قطعی" باشد، لحظه‌ای که فرم و محتوا، تصویر و ترکیب بندی باهم ادغام می‌شوند تا یک کل متعالی‌ایجاد کنند. اما او دائما در حال کاوش زمان حال دائمی‌خود زندگی بود، همانگونه خام و دست نخورده که بود، بدون انرژی اضافه.‌این همان چیزی است که بسیاری از عکاسان خیابانی، هنگام قدم زدن در خیابان‌های یک شهر، امیدوارند ثبت کنند.
 
   وینوگراند همچنان یک چهره بسیار تاثیرگذار است، اما عکس گرفتن در خیابان به شیوه‌ای که او عکس می‌گرفت، بسیار دشوار است. یک عکاس شجاع می‌خواهد که همانند بروس گیلدن در اوایل دهه ۸۰ و ۹۰، از مواجهه در خیابان به عنوان نوعی زیبایی هنری استفاده کرده و عکس بگیرد. گیلدن اغلب از فلش استفاده می‌کرد تا سوژه‌هایش را متعجب کند و همینطور که خودش گفته "انرژی به عکس بدهد." او مظهر عکاس خیابانی از روبروی چهره است.  امروزه، در خیابان‌های ترسناک تر و تهاجمی‌تر لندن، چنین رویکردهایی بسیار تهاجمی‌هستند و اگر شانس بیاورید و کتک نخورید، حداقل پلیس دستگیرتان می‌کند.

  گرفتن عکس‌های خیابانی مشابه با عکس‌هایی که دیگر عکاسان مشهور خیابانی گرفته اند، بسیار سخت تر است. هم راجر ماین بریتانیایی، که در دهه ۵۰ و ۶۰ کار می‌کرد، و هم هلن لویت امریکایی، که به خاطر عکاسی رنگی در نیویورک در دهه ۶۰ معروف است، اغلب از بچه‌ها در حال بازی در خیابان عکاسی می‌کردند و هیچوقت دوباره به آن فکر نمی‌کردند. والدین یا سرپرستان بچه‌ها هم چنین فکری نداشتند. اما حالا دیگر‌اینطور نیست. ما در عصر اضطراب زندگی می‌کنیم، اضطراب بزرگ و کوچک، واقعی و غیر واقعی.
 
  امروزه، عکاسی _ و به طور خاص، عکاسی خیابانی _ یک قلمرو پر تنش است که تمام اضطراب‌های جمعی ما در آن یکجا جمع شده است: تروریسم، آزار جنسی کودکان، تعدی، نظارت. همه ما روی حق داشتن حریم خصوصی پافشاری می‌کنیم و در عین حال، از هرچه و هر کس می‌بینیم و هر کاری که می‌کنیم _ چه در جمع چه در حریم خصوصی _ با موبایل و دوربین دیجیتال عکس می‌گیریم.
 
 پس از یک لحاظ، همه ما عکاس خیابانی هستیم، و در عین حال مردمی‌ هستیم که بیشترین عکس و فیلم از ما گرفته می‌شود. در بریتانیا، مراکز شهر و ساختمان‌های دولتی ۲۴ ساعت شبانه روز ۷ روز هفته با دوربین‌های مداربسته نظارت می‌شود. از طرفی، دوربین‌های امنیتی همه ما را در پارکینگ‌ها، سوپرمارکت‌ها، استادیوم‌های فوتبال، هتل‌ها و هنگام وود و خروج از محل کار ردیابی می‌کنند. سال پیش، فناوری Google Street View وارد خیابان‌های بریتانیا شد و تقریبا ۲۳ هزار مایل جاده را با دوربین‌های گشت پانوارما عکاسی کرد: نظارتی جمعی در مقیاسی که تا چند دهه اصلا پیش قابل تصور نبود. حالا بسته به‌اینکه کجا‌ ایستاده باشید، دموکراتیک‌ترین مکان یا اورول‌ترین مکان، بالاخره عکاسی خیابانی وجود دارد و کار خودش را می‌کند.
 
در سال ۲۰۰۸، یک مقام دولتی انگلیس به نام مک نالتی در پاسخ به سوال یک عکاس نوشت: "هیچ محدودیت قانونی درباره عکاسی در مکان‌های عمومی‌وجود ندارد، و هیچ پیش فرضی هم درباره حریم خصوصی افراد در یک محیط عمومی‌نیز وجود ندارد. رئیس پلیس باید تضمین دهد افراد پلیس رفتار مناسبی در قبال عکاسی در مکان‌های عمومی‌دارند، و هر سوال یا شکایتی در‌این خصوص باید به رئیس پلیس منعکس شود. اگرچه باید تصمیماتی محلی اتخاذ شود تا عکاسی، مثلا برای حفاظت از کودکان، محدود شود. هر سوال دیگری درباره چنین تصمیماتی را باید از اداره و از نیروهای مربوطه پرسید."
 
از آن به بعد پلیس دائما به عکاسان هشدار می‌داده یا آنها را متوقف می‌کرده و به نوعی بازجویی و در برخی موارد حتی بازداشت می‌کرده است. برخی دیگر می‌گویند پلیس از اختیارات اعطا شده تحت ماده ۴۴ قانون پیشگیری از تروریسم، استفاده یا در بعضی موارد سوء استفاده می‌کرده است. تقریبا هر عکاسی که برای نگارش‌این مقاله با او صحبت کرده ام، حکایتی از متوقف شدن و بازجویی شدن توسط پلیس، نه فقط نزدیک ساختمان‌های دولتی، بلکه در سراسر بریتانیا، داشته است. در طی سال گذشته، داستان‌های بسیاری در رسانه‌ها وجود داشته مبنی بر‌اینکه عکاسان از عکاسی از مکان‌های به ظاهر بی خطر بر حذر داشته شده اند.
 
در ژانویه، حدود ۲۰۰۰ عکاس در میدان ترافالگار جمع شدند تا بر علیه آزار و اذیت پلیس بر علیه عکاسان اعتراض کنند.‌این حرکت توسط سازمانی به نام "من عکاس هستم، نه تروریست" سازماندهی شده بود. به نظر می‌رسد‌این جنبش تا حدودی جواب داده باشد و بسیاری از عکاسانی که من هفته پیش با آنها صحبت کردم گفتند که متوجه کاهش استفاده از تاکتیک‌های خصومت‌آمیز و نظارتی شدید توسط پلیس شده بودند.
 
  آن گونه که مارتین پار اخیرا گفته است، برای ‌اینکه یک عکاس خیابانی شوید به "دغدغه، وقت، و جرات" نیاز دارید. به نظر می‌رسد امروزه افراد بیشتری جذب عکاسی خیابانی شده باشند. در فلیکر سایتی به نام HCSP _ مخفف عبارت Hardcore Street Photography به معنی عکاسی خیابانی تهاجمی‌_ وجود دارد که تقریبا ۳۶ هزار نفر عضو دارد. به هر حال، ‌این هم یک ژانر در عکاسی است که بیشتر اوقات گالری‌ها و موزه دارها آن را نادیده می‌گیرند و بشتر جذب عکایس هنری پست مدرن و مفهومی‌می‌شوند. پل گراهام، یکی از معدود افرادی که کارهایش از خیابان به دیوارهای گالری راه یافته است _ و سال پیش جایزه Deutsche Börse را از آن خود کرد _ اخیرا در پاسخ به منتقدی که مخالف‌ این بود که عکاسان در "ثبت لحظات دور و بر خود" متخصص هستند، چنین پاسخ داد. او در سایت Americansuburbx.com نوشت: "…همچنان بخش قابل توجهی از دنیای هنر هست که عکاسی را قبول ندارد. بلکه هنرمندانی را قبول دارد که از عکاسی استفاده می‌کنند تا‌ایده‌ها، چیدمان، پرفرمنس و مفاهیمشان را به تصویر بکشند، هنرمندانی که از‌ این رسانه به عنوان یکی از هزاران استراتژی هنری برای کامل کردن اثر خود بهره می‌برند. اما عکاسی صرفا به معنای خود _ یعنی عکس‌هایی از دنیای اطراف همان‌گونه که هست _ به عنوان مجموعه‌ای از مشاهدات تصادفی و لحظات شانسی، برداشت می‌شود که برداشت اشتباهی است. گاهی اوقات نیز با فتوژورنالیسم درهم آمیخته می‌شود، یا با برچسب کم و بیش موهن "مستند" بدنام می‌شود.

  استفان  مک لارن، عکاس ساکن لندن که با همکاری سوفی هوارث کتابی با عنوان "عکاسی خیابانی، امروز" را چاپ کرده است، با‌ این عقیده موافق است. "عکاسی خیابانی در بریتانیا وارد دوره بسیار پرشوری شده است، اما با دنیای هنرهای زیبا زیاد جور نیست. عکس‌های ‌این ژانر را اغلب در گالری‌ها نمی‌بینید. انگار که‌ این عکس‌ها خیلی خیابانی تلقی می‌شوند، بیش از حد واقعی."

  یک عکاس دیگر با نام مت استوارت به من گفت: "مردم فکر می‌کنند عکاسی خیابانی دیگر قدیمی ‌و کلیشه‌ای شده است، اما اگر‌اینطور باشد، پس عکاسی پرتره و عکاسی ورزشی نیز همینطور است؛ پس خود عکاسی هم قدیمی‌و تکراری است. بعله، ما دنیای هر روز را دقیقا به همان سبکی که عکاسان خیابانی همیشه ثبت کرده اند عکاسی می‌کنیم، اما زمانه عوض شده و همه چیز تغییر کرده است، پس عکاسی خیابانی نیز هر آنچه در کف خیابان است را ثبت می‌کند. به همین خاطر است که باید در برابر افرادی که می‌گویند باید آن را ممنوع یا کنترل کرد، مقاومت کنیم."

  وقتی از مک لارن و استوارت پرسیدم که عکاسی خیابانی را تعریف کنند، هر دوی آنها وسواس به خرج دادند. مک لارن گفت: "اساسا شیوه‌ای از کار است که در آن باید نسبت به آنچه در خیابان روی می‌دهد مطلقا آزادانه برخورد کنی، بنابراین صحنه پردازی، مدل، و چیدمان صحنه در کار نیست، فقط باید از نور موجود استفاده کنی. بنابراین ترکیبی از شانس، تصادف، و مهارت است."

 استوارت وسواس بیشتری به خرج می‌دهد. "من هم با آن حرف‌ها موافقم، اما اضافه می‌کنم که هیچ پردازشی مثل فتوشاپ یا برنامه‌های دیگر، و هیچ پیش پردازشی هم نباید وجود داشته باشد. راستش را بخواهید، من قبل از عکس گرفتن از یک شخص، هیچ گونه ارتباطی با او برقرار نمی‌کنم. شما دارید به چیزی نگاه می‌کنید که بخشی از آن نیستید.‌این مسئله خیلی مهمی‌است. در حقیقت، من سعی می‌کنم تا جایی که امکان دارد نامرئی باشم، اما بعد از عکس گرفتن اگر کسی از من سوال بپرسد حتما به او توضیح خواهم داد."

  هر دوی آنها قبول دارند که برای‌اینکه عکاس خیابانی خوبی باشید باید طبق گفته استوارت "فوق العاده صبور باشید و کاملا وسواس به خرج دهید." از حدود ۱۰۰۰۰ عکسی که او در دو دهه گذشته گرفته است، حدود ۵۰ تای آنها را در وب سایتش گذاشته است.
 
  او توضیح می‌دهد که "می‌روویتز و بقیه سطح توقعات را خیلی بالا می‌برند. و من همیشه احساس می‌کنم که وقتی عکس‌ها را ویرایش می‌کنم و حتی وقتی عکاسی می‌کنم آنها بالای سر من‌ایستاده اند و نگاه می‌کنند. باید به شدت گزینشی عمل کنی. باید بی رحم ترین منتقد خودت باشی."
 
  عکاسان خیابانی معروف نوعی خلوص در دید خود دارند که به شدت به آن پایبند هستند، با‌اینحال عکاسانی هم هستند که یک پایشان در خیابان است و یک پایشان در گالری. مثلا در کنار پل گراهام، فیلیپ لورکا دیکورسیای آمریکایی هست که کاملا در روند معمول‌این ژانر دست برده است. در دهه ۱۹۹۰، او داربستی را علم کرد و لامپ‌های چشمک زنی را روی آن نصب کرد و از مردم که از زیر آن رد می‌شدند عکس می‌گرفت. نتیجه نهایی هم عمیق هم غیر واقعی است، چرا که افرادی که عکسشان گرفته شده _ و بسیار روشن شده اند _ غرق در افکار و خیال خودشان هستند. در‌اینجا، پردازش به اندازه نتیجه نهایی مهم است. انگار عکاسی خیابانی وارد آتلیه عکاسی پرتره شده است.

  اما اتفاق جالبی که افتاد‌این بود که یک مرد یهودی ارتدکس که در همین مسیر از او عکاسی شده بود از دیکورسیا شکایت کرد. مرد ادعا کرد که چون عکس او در گالری به نمایش در آمده، حقوق شخصی و مذهبی او نقض شده است. اما قضات ادعای او را نپذیرفتند با‌این دلیل که عکس یک اثر هنری بوده نه تجاری.

  عکاس بریتانیایی، استفان گیل نیز در سرزمینی دور افتاده بین عکاسی خیابانی و مفهومی‌ کار می‌کند. کتاب او با نام Hackney Wick در سال ۲۰۰۵ منتشر شد و حاوی عکس‌هایی از بازار دستفروشان شلوغی بود که چند سال پیش در مجاورت یک استادیوم در محله قدیمی ‌Hackney بود. عکس‌های گیل همه با یک دوربین یک بار مصرف پلاستیکی که از همان دستفروشها خریده بود گرفته شده است و کتاب هنری اش را هم خودش چاپ کرد. با‌اینکه او در خیابان عکاسی می‌کند، و می‌توان گفت که حد و مرز عکاسی خیابانی را در نوردیده، و برای همین عکس‌های محله Hackney او "بی وقفه سه روز در هفته به مدت شش سال عکاسی کرده است،" اما خودش خیلی با‌این واژه راحت نیست.
 
  او می‌گوید: "ایده‌های فراوانی که عکاسی خیابانی وجود دارد برای من جذابیتی ندارد، همینطور‌اینکه می‌گویند باید صبر کنی تا اتفاقی بیفتد، حادثه‌ای روی دهد یا مردی با یک نشانه عجیب یا همچین چیزی ظاهر شود. کاری که من می‌کنم همیشه توسط خود سوژه انجام می‌شود. مثلا در‌این مورد (عکاسی از محله Hackney)، من کاملا داشتم به‌این مکانی که تصادفی وارد آن شدم واکنش نشان می‌دادم، و‌این مکان کار من را کاملا پخت و شکل داد. من به چیزی نگاه نمی‌کردم، فقط داشتم واکنش نشان می‌دادم."
 
   از یک لحاظ، گیل نقطه مقابل عکاسی خیابانی سنتی است. او عقیده دارد: "به عقیده من عکاسان یک مسئولیت اجتماعی دارند، مخصوصا زمانی که تضادی بین خواستن حریم خصوصی و تمایل به عکاسی از همه چیز وجود دارد. به همین خاطر، سعی می‌کنم درباره کاری که انجام می‌دهم تکلیفم با خودم و مردمی‌که از آنها عکس می‌گیرم، روشن باشد. یک جورهایی با دوربین یکی می‌شوم، سعی نمی‌کنم یواشکی عکس بگیرم و دیده نشوم. به همه می‌گویم که چکار دارم می‌کنم و ممکن است عکس‌ها در یک مجله یا کتاب یا هر جای دیگری منتشر شوند، آنها هم می‌گویند مشکلی نیست. یک جور قمار است، اما معمولا برنده می‌شوم."
 
 البته گیل یک استثناء است. بخش اعظم عکاسی خیابانی به‌این خاطر فوق العاده است که دقیقا روی مرز مزاحمت و مشاهده عمل می‌کند. بخش مبهم تر آن سنت عکاسی مخفیانه است. واکر اوانز بزرگ یک مجموعه کامل از عکس‌های بحث انگیز دارد که با یک دوربین مخفی در متروی نیویورک گرفته شده است. قدرت‌این عکس‌ها در‌این است که نوعی حس چشم چرانی به بیننده می‌دهد. شما به عنوان یک عکاس خیابانی‌این خط قرمز را با بیش از یک روش رد می‌کنید.
 
   مت استوارت می‌گوید: "شما وارد دنیا می‌شوید تا ببینید چه اتفاقی می‌افتد. هچ دستور کاری وجود ندارد." اما در عکاسی همیشه یک دستور کار هست. انگار گیرایی عکاسی خیابانی بیشتر با قدرت دموکراتیک آن در ارتباط است، و البته‌این عقیده _ معمولا سوء برداشت شده _ که‌این نوعی عکاسی است که همه ما می‌توانیم آن را انجام دهیم.
 
  اما شواهد چیز دیگری نشان می‌دهند. استوارت می‌گوید: "شما به دنبال آن لحظه درخشان هستید که ۹۹ درصد مواقع به آن بر نمی‌خورید. به همین خاطر است که عکاسی خیابانی در دسترس‌ترین و البته دشوارترین نوع عکاسی است!"

منبع: گاردین