«در هنر دشوار است گفتن چیزی که به این خوبی باشد: هیچ نگفتن.» لودویگ ویتگنشتاین
شروع رنگها
شاید صحبت در موردِ عکاسی که نه خود اهل حرف زدن دربارهی آثارش است و نه عکسهایش به گونهای هستند که بتوان آنها را به بحث گذاشت کار سختی است. ویلیام اگلستون چه زمانی که دانشجو بود و خود را در بین همسالانش غریبهای میدید و چه وقتی که اولین بار جان سارکوفسکی او را ملاقات کرد و وی را عجیب خطاب کرد، انسان کم حرف و به اصطلاح توداری بود.
شاید یکی از بهترین منابع شناختِ روحیات و سبکِ زندگی اگلستون فیلمی است که مایکل آلمیریدا با عنوان «ویلیام اگلستون در دنیای واقعی» [۱] ساخته است. در این فیلم اگلستون را میبینیم که به همراه پسرش، وینستون، در خیابانهای ممفیس و اطراف آن پرسه میزند و تقریبا به هر جایی سرک میکشد و عکاسی میکند. این فیلم بیشتر به روزمرهگیها، گپزدنها، مرور زندگی و کارهای دیگر اگلستون از جمله پیانو زدن، نقاشی کردن و … میپردازد و تصویری که اگلستون از خود به نمایش میگذارد به قدری ساده و بیتکلف است که شاید بیننده از خود سوال کند: آیا زندگی اگلستون به همین سادگی است؟
اگلستون عکاسی را از ۱۸ سالگی شروع میکند و به گفتهی خودش بیش از همه متأثر از عکسهای کارتیه برسون بوده است: «از نوع ترکیببندی عکسهایش مشخص بود که به قوانین نقاشی هم مسلط است.» [۲] او در ۸ سال اول به صورت سیاه و سفید عکاسی میکرد و تمایلی به عکاسی رنگی نداشت: «همیشه فکر میکردم با فیلم رنگی همان نتیجهای را میتوان گرفت که با سیاه و سفید بدست میآید.» [۳] ولی در سال ۱۹۶۵ اگلستون برای اولین بار عکاسی رنگی را تجربه کرد. نکتهای که در مورد این تغییر باید به یاد داشت این است که با رنگی شدن عکسهای اگلستون، فرم کلی عکسها از نظر ترکیببندی و پرسپکتیوهای خاص او تغییر زیادی نکرد، بلکه رنگ، این عوامل را در عکسهای او تشدید کرد.
مثلا بعضی از عکسهای اگلستون دارای این مشخصه هستند که به خاطر زاویه دید خاصشان، پرسپکتیوی دارند که انگار اجسام در حال بیرون زدن از کادر هستند و عکسهای کمی از وی میتوان پیدا کرد که بصورت مستقیم و رو در رو به اجسام نگاه کند. توماس وسکی به این خاصیت عکسهای اگلستون اینگونه اشاره میکند: «فقدان عمق فضا و تنگ شدن پرسپکتیو، به اشیاء حضوری غیر عادی و گاهی تقریبا تحمل ناپذیر میبخشد، انگار تحت تاثیر مادهای روانگردان قرار گرفتهایم و تمامی اینها بر شدت این تجربهی تازه از اشیاء میافزاید.» [۴]
ترکیببندی و نگاه خاص اگلستون در دورهی سیاه و سفید و رنگی با هم تفاوتی زیادی ندارند.
عامل دیگری که به این تشدید در عکسهای اگلستون کمک میکند به کار بردن یکی از روشهای چاپ انتقال رنگ مخصوص کداک (dye transfer) است. او از سال ۱۹۷۶ عکسهایش را به کمک این روش چاپ کرد. این فرآیند چاپ که در آن سالها فقط برای کارهای تبلیغاتی بکار میرفت، پر هزینهترین روش چاپ در زمان خودش بود، چاپ هر عکس برای اگلستون حدود چند صد دلار هزینه داشت. به کمک این فرایند چاپ میشد غلظت هر رنگ را کاملا کنترل کرد، روشی به شدت پیچیده که حتی خود اگلستون هم از انجام آن عاجز بود و فقط متخصصین امور چاپ توان انجام آن را داشتند.
اگرچه این نوع چاپ بسیار زمانبر و پر هزینه بود ولی بدون شک به کمک این روش بود که اگلستون توانست به نوعی کنترل ذهنی از هر رنگ دست پیدا کند و به کمک آن، عکس معروفش یعنی «سقف قرمز» را چاپ کند که از ماندگارترین آثار اوست. غلظت و شدت رنگ قرمز در این عکس به قدری است که شاید تنها نمونهای که بتواند در اغراق با آن برابری کند، یکی از نقاشیهای هِنری ماتیس با نام «اتاق قرمز» است.
شاید تنها نمونهای که بتواند در اغراق با عکس «سقف قرمز» برابری کند، نقاشی «اتاق قرمز» ماتیس است.
با وجود همهی این تمهیداتی که اگلستون در عکاسی به کار میبرد، گاهی هم عکسهایش درست مثل عکسهای خانوادگی در سفر، ظاهری عوامانه به خود میگیرند. به قول سارکوفسکی: «اگلستون تصاویر را به گونهای به ما نشان نمیدهد که مثلا در یک مستند اجتماعی میتوان دید، بلکه آنها را طوری نشان میدهد که انگار از صفحات یک دفترچهی خاطرات است.» [۵]
بدون شک این تاثیر گرفتن از عکاسی آماتور و عوامانه، محصول دورهای است که اگلستون در آتلیهی رنگی یکی از دوستانش مشغول به کار بود: «من دوستی نزدیک داشتم که آنجا کار میکرد، هنرمند نبود، او یک لابراتوار رنگی به خصوص را اداره میکرد، بیشمار عکس سردستیِ مردم را ظاهر میکرد و عاشق این بود که آنها را وقتی از دستگاه بیرون میآید نگاه کند. او ایدههای بزرگ بسیاری به من داد. اما این شخص به هیچ وجه یک هنرمند نبود. او فقط این لابراتوار را اداره میکرد… آنها حلقه فیلمهای بسیاری را که مردم چندین سال پیش مثلا در ماه عسل گرفته بودند را ممکن بود ظاهر کنند و بسیار زیبا بودند، تقریبا تا حدودی گریندار، اما چاپها، چاپهای ریزهمیزهی کوچک خوشگلی بودند. من از گذراندن وقت با او لذت میبردم، هنوز هم او را دوست دارم. غرق در تماشای آنچه میشدم که از دستگاه بیرون میآمد.» [۶]
سارکوفسکی و اولین نمایشگاه
جان سارکوفسکی سومین مدیر بخش عکس موزهی هنر مدرن نیویورک (MOMA) بود. انسانی جسور که با معرفی نسلی جدید از عکاسان، فصلی نو در زیباییشناسی عکاسی را پایه گذاری کرد. او آثاری متفاوت از عکاسانی خاص را در موزهی هنر مدرن به نمایش گذاشت که شاید اگر به واسطهی حضور سارکوفسکی نبود، هرگز این عکسها در موزه به نمایش در نمیآمدند.
وینوگراند، فریدلندر، آربس، اگلستون و… جزء کسانی بودند که شاید سارکوفسکی با تحمیل، آنها را به جامعه عکاسی نیویورک وارد کرد. سارکوفسکی حتی به کمک این نسل جدید از عکاسانِ عمدتا خیابانی، نمایشگاههایی گروهی مثل «مستندهای نوین» در سال ۱۹۷۶ و «آینهها و پنجرهها» را در سال ۱۹۷۸ برپا کرد. توماس وسکی در مورد این اقدامات سارکوفسکی چنین مینویسد: «سارکوفسکی برای مخالفت با سیاستهای رئیس قبلی بخش عکسِ موزه هنر مدرن نیویورک یعنی استایکن، که به نوعی عکاسی سختگیرانه اعتقاد داشت، نمایشگاههایی از آثار آربوس، وینوگراند و فریدلندر را ترتیب داد و انتخاب اگلستون شاید بزرگترین نشانهی اعتراض او بود.» [۷]
برای جامعه عکاسی آن دورهی امریکا و بخصوص نیویورک، عکاسی هنری چیزی به جز عکاسی سیاه و سفید نبود. واکر اونز عکاسی رنگی را عوامانه خطاب کرده بود و رابرت فرانک اعتقاد داشت، فقط سیاه و سفید رنگهای عکاسی هستند. اما سارکوفسکی با جسارتی مثال زدنی بعد از تماشای آثار اگلستون تصمیم گرفت نمایشگاهی از آثار او را در موزه راهاندازی کند، در حالی که میدانست برپایی نمایشگاهی از عکسهای رنگی یک عکاس ناشناس در موزه هنر مدرن جنجالهای زیادی به دنبال خواهد داشت. او با شجاعت این کار را عملی کرد و بعدها دربارهی این اقدام خود گفت: «فکر کنم من این ریسک را به جان خریدم، فقط بخاطر اینکه به عکاسی اجازه دهم خودش باشد.»
سارکوفسکی حتی تصمیم گرفت کتابی از عکسهای اگلستون را با نام «راهنمای ویلیام اگلستون» به چاپ رساند و خودش هم مقالهی اول این کتاب را نوشت. اگلستون در مجموع ۵۶۰ اسلاید از کارهایش را به سارکوفسکی داد و او هم ۷۵ عکس برای نمایشگاه و ۴۸ عکس را برای چاپ در کتاب انتخاب کرد.
روی جلد کتاب راهنما
نمایش عکسهای رنگی اگلستون در موزه هنر مدرن نیویورک واکنشهای زیادی را به همراه داشت. انسل ادمز شخصا به سارکوفسکی نامهای نوشت و اگلستون را فردی متظاهر نامید: «عکسهای اگلستون مانند مشاهداتی شناور بر دریای آگاهی هستند و اکثر آنها برای من معنایی ندارند.»
اکثر نقدهای منفی از طرف شهر نیویورک بود، هیلتون کرامر و نورمن نادل در روزنامه نیویورک تایمز عکسهای اگلستون را «بیفرم، بیمحتوا، سرسری و فوری» خطاب کردند. ولی نکتهی عجیب این بود که در شهرهای دیگر امریکا، بازخوردهای این نمایشگاه اکثرا مثبت بود. روزنامه لوسآنجلس تایمز عکسها را «ترکیبی از معنا و رنگ» نامید و واشنگتن پست آنها را «جالب و زشت، موذیانه و زیبا» لقب داد و پرسپکتیوهای اگلستون را «وحشی» خطاب کرد. [۸]
آقای دموکرات
اگلستون در عکاسی به دنبال ارزشگذاری نیست، او مانند چشمی است که به همه چیز یکسان نگاه میکند، به هر جایی سرک میکشد و تقریبا بدون هر نوع هدف خاصی از همه چیز عکاسی میکند. عجیب نیست که بعضی از منتقدان لقب «آقای دموکرات» را برای او بکار میبرند. در واقع اگلستون بیش از اینکه به دنبال «سوژهی عکاسانه» باشد، سعی میکند «نگاه عکاسانه»ی خودش را به کار گیرد. البته اگلستون ترجیح میدهد معمولا در جاهایی عکاسی کند که به او مانند یک غریبه نگاه نشود، به این معنی که عکاس توجهی را به خود جلب نکند و به اصطلاح به چشم یک «خودی» او را بنگرند. اگلستون در مصاحبهاش با ریچارد وودوارد یادآور میشود که وقتی به ژاپن سفر کرده بود، هیچ عکسی از آنجا نگرفته و وقتی علت این کار از او سوال میشود، در پاسخ میگوید: «رفتن به یک کشور برای گرفتن عکس کار من نیست.» [۹]
اگرچه اگلستون برای تهیه مجموعههایی مثل «جنگل دموکرات» به کشورهای زیادی از جمله آلمان، چین، کنیا و… سفر کرده است ولی عکسهایی که از این کشورها میگیرد، معمولا به صورت قابهایی بسته از اشیاء و مکانها هستند، نگاه جامعه شناسانه ندارند، از انسانهای بومی آن کشور خبری نیست و حتی خود اگلستون گفته است بعضی از آنها را از داخل ماشین و در حال حرکت گرفته است.
اگلستون در عکسهایش اطلاع رسانی نمیکند، شاید فقط از طریق نوشتهها بتوان حدس زد که این عکس در چین گرفته شده است.
خاطرهی رنگی
اگلستون عکاسی است که از خاطرهی تاریخ عکاسی هرگز پاک نخواهد شد. اگلستون با نگاه عکاسانهی خاص خودش نشان داد تقریبا از هر چیزی میتوان عکس خوب گرفت. او عکسهایی دارد که به غایت انتزاعی و گنگ هستند، بیننده در مواجهه با آنها شاید کمی گیج شود، از طرفی این عکسها هیچ مفهوم یا اطلاع خاصی ارائه نمیکنند، ولی از طرفی هم نمیتوان از آنها چشم برداشت و این قدرت خاص عکسهای اگلستون است که به قول خودش نمیتوان آن را با کلمات بیان کرد، چراکه: «عکسها هیچ کاری با کلمات ندارند.»
اگلستون هرگز به دنبال طرح موضوع یا مفهومسازی نیست و همواره از صحبت کردن دربارهی عکسهایش طفره میرود. در قسمتی از مستند «ویلیام اگلستون در دنیای واقعی»، آلمیریدا سعی میکند سوالاتی از اگلستون بپرسد تا به نحوی او را مجبور به حرف زدن در مورد عکاسی کند:
– آیا تا حالا به ماندگار بودن عکسهاتون فکر کردین؟
– نه، هیچ وقت.
– پس به اینکه یه جورایی عکس میتونه یه روحی از اشیاء واقعی باشه هم اصلا فکر نکردین؟
– نه، حتی به ذهنمم خطور نکرده.
– خب اونا (عکسها) مثل یه ردپا میمونن، مثل اثر باقی مونده از چیزی…
– من نمیفهمم معنی اونا چیه.
– اونا بازتاب یه چیزی هستن که دیگه از اینجا نقل مکان کرده و وجود نداره.
– مشکل اصلی اینه که غیر ممکنه هر چیزی که دربارهی تصویر یا عکس باشه رو با کلمات بیان کنی، تصاویر و کلمات نمیتونن هیچ کاری باهم بکنن.
– پس وقتی یه عکس با شما صحبت میکنه، آیا فراتر از کلمات با شما حرف میزنه؟
– خب، حداقل من فکر میکنم شما میتونید بگید که هیچ ارتباطی با کلمات ندارن. [۱۰]
تلاشهای آلمیریدا بیفایده است، اگلستون کسی نیست که اهل حرف زدن دربارهی آثارش باشد. سارکوفسکی در مقالهی «راهنمای اگلستون» به این ترجمهناپذیر بودن عکسهای او اشاره میکند: «تلاش برای ترجمه این خصوصیات به کلمات، قطعا تلاشی احمقانه است، که در آن هیچ دو احمقی از کلمات نابسندهی مشابهی استفاده نخواهند کرد.» [۱۱]
با این وجود حتی خود سارکوفسکی هم شانس خود را برای توصیف عکسهای اگلستون امتحان میکند و در همین مقاله از صفات متعددی برای عکسهای او استفاده میکند: آنارشیسم، محلی، شخصی، تنگنظرانه، رمانتیک، خود محور، ضدسنتی، غیر اجتماعی و… . سارکوفسکی انگار سعی میکند غیر مستقیم به خواننده بگوید: عکسهای اگلستون زیباست، ولی دلیل اصلی آن را نمیدانم!
پانویسها:
۱. William Eggleston in the Real World
۲. “Imagine”, the Colorful Mr. Eggleston, BBC, 2009
۳. The Cruel Radiance of the Obvious, Tom Rankin, 2011
۴. طرح یک نمایش، توماس وسکی، حمیدرضا کرمی، حرفه هنرمند شماره ۱۲
۵. راهنمای اگلستون، جان سارکوفسکی، نیما ملک محمدی، حرفه هنرمند شماره ۱۲
۶. چه کسی از ارغوانی، زرد و فیروزهای میترسد؟ (بخش دوم)، آنا کارر کیولن، ترجمه زانیار بلوری، سایت عکاسی، ۱۳۹۵
۷. دوربین بیرحم، توماس وسکی، حمیدرضا کرمی، حرفه هنرمند شماره ۱۲
۸. Listening for Eggleston, John Jeremiah Sullivan, Aperture, No 224, 2016
۹. از هر چیزی میتوانی عکس خوبی بگیری: گفتگوی ریچارد وودوارد با ویلیام اگلستون، ترجمه آزاده گنجی، حرفه هنرمند شماره ۱۲
۱۰. William Eggleston in the Real World, Michael Almereyda, 2005
۱۱. راهنمای اگلستون، جان سارکوفسکی، نیما ملک محمدی، حرفه هنرمند شماره ۱۲