عکس: اصغر دانشپور
مراسم بزرگداشت زندهیاد استاد «مسعود معصومی» با همکاری انجمن عکاسان ایران، انجمن عکاسان تبلیغاتی و صنعتی ایران و خانه هنرمندان ایران، روز دوشنبه ۲۳ اسفندماه ۹۵ از ساعت ۱۸ تا ۲۰ در سالن شهناز خانه هنرمندان ایران برگزار میشود.
مسعود معصومی شامگاه پنجشنبه ۱۲ اسفندماه بر اثر ایست قلبی در بیمارستان گلسار رشت درگذشت. او یکی از برجستهترین استادهای هنر عکاسی بود که در سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۵۵ رشته عکاسی را در مدرسه دولتی مونیخ آلمان گذراند و سپس به وطن بازگشت و از آن سال تا امروز با برپایی آتلیه «لورکا» تحول بزرگی را در عکاسی صنعتی-تبلیغاتی ایران بهوجود آورد.
روحشان شاد و یادشان گرامی
استاد معصومی بی نظیر بودند و من خیلی چیزها در دوران نو جوانی و آغازین عکاسی از ایشون یاد گرفت
متاسفانه یکی از بزرگان عکاسی رو از دست دادیم
کاش قدر چنین هنرمندانی رو بیشتر بدونیم و بیشتر ازشون حمایت کنیم
پایه و اساس عکاسی حرفه ای رو در ایران مدیوم چنین انسان های هنرمندی هستیم
استادم، استاد معصومی
امروز بر مزار کسی گریستم که خود را تمام قد و با افتخار شاگرد او میدانستم. شاید بهتر است بگویم عکاسان چند دهه اخیر کشورم، خود را اول مدیون مرام درویشی و بیآلایشی او میدانستند و بعد مقام حرفهای او. جایگاه حرفهای او بر کسی پوشیده نیست و بیش از آن مرام و شخصیتی که از او در یادها مانده است. همچون درختی پربار بود که سایهاش را از کسی دریغ نمیکرد و هیچ آموختنی را تهدیدی برای خود نمیدانست و هر آنچه داشت در طبق اخلاص بود.
او به تمام معنا برای من استاد بود، دانش حرفهای خود را از دستان هنرمند او تلمذ کرده بودم و همچنین مرهون لطف او بودم، به خاطر دستان پدرانهای که در سالهای جوانی بر شانهام گذاشت و راهنمایم شد برای تمامی عمر و دلی که به پشتوانه او همیشه گرم بود.
یادم میآید که سال ۷۶ بود، درست موقعی که از کار دولتی استعفاء داده بودم و برای ایجاد یک موقعیت کاری دیگر در بازار آماده میشدم، تمام تجهیزات و وسایل عکاسیم از محل کارم به سرقت رفت. آن هم در گرماگرم تسویه حساب و کارهای اداری، که دیگر نه راه پیش داشتم و نه راه پس. زمانی که آن تجهیزات اندک عکاسی را پشتوانه خودم می دانستم در بازار کار جدید. و این بود که سردرگم، نگران و دودل از هر راهی بازمانده بودم. عکاسی کم تجربه که آمادگی ورود به یک بازار حرفهای را ندارد و دیگر حتی اندک وسایلی برای کار. توصیه دوستی بود که به خدمت استاد معصومی برسم. او مرا با همان شوخیطبعی و نشاط همیشگی به کلاس آموزش حرفهای عکاسی تبلیغاتی دعوت کرد. اما من فقط سرتا پا خجالت. نه ابزاری کاری بود و نه پولی در بساط برای پرداخت شهریه کلاس. بهانه آوردم که فرصتی فراهم شود برای تامین شهریه ۱۵۰ هزار تومانی آن زمان کلاس. اما او انگار از دل من خبر داشت، از شرمی که بود و گفت: لازم نکرده نیایی، پول هم الان لازم نیست بدهی، باشد جلسه آخر، فردا در کلاس منتظرت هستم. گذشت و گذشت، جلسات پیدرپی هم آمدند و به هفته آخر نزدیک میشدیم و من نه آهی در بساط داشتم و نه سفارش کاری برای انجام. دلشوره عجیبی بود. جلسه آخر رسید و من متاصل از جوابی برای استاد. اما ناجی خودش بود. او که حال مرا پدرانه فهمیده بود با همان کلام خاص خودش مرا خطاب کرد: تو لازم نکرده پول بدهی. تو دوربینت رو دزد برده. همین. از فردا هم میروی یک کارت ویزیت میزنی، شماره تلفن خانه من را هم روش چاپ میکنی و پیش هر کسی هم رفتی میگویی، دستیار شخصی مسعود معصومی هستم. من هم بیشتر وقتها خانه هستم. هر کسی زنگ زد، کار را برایت ردیف میکنم و وصلش میکنم به تو. تو بچه زحمتکشی هستی، برو دنبال زندگی… پایم دیگر روی زمین بند نبود. انگار به من گفته باشند، بگیر این هم مدرک دکترایت. تمام وجودم پر شده بود از انرژی، انرژی که کلام آن مرد در وجودم گذاشت و همچون ارث پدری که برای فرزندش باقی میماند، برای همیشه برای من باقی مانده است.
روحش شاد و یادش همیشه گرامی
محمد خیاطی ۱۴-۱۲-۹۵