در عکاسی، رابطه بیننده با واقعیت پیچیده است. درک مخاطب، نوع ارتباط و دریافت حسی او از واقعیت بستگی به فاکتورهای مختلفی دارد.
عکسی قدیمی و رنگ و رو رفته از پدربزرگتان را در نظر بگیرید که هرگز در عالم واقع او را ندیدید. وقتی به عکس نگاه میکنید، علیرغم همه موانع (هرگز او را ندیدهاید، عکس قدیمی و رنگ پریده شده و کاغذ عکس تاخورده و غبارآلود است)، به سادگی با واقعیت ارتباط برقرار میکنید: پدربزرگتان را به وضوح میبینید که در مقابل خانه قدیمیاش ایستاده و گویی هماکنون در مقابل شماست و به شما مینگرد. این نوع ارتباط بلافصل با واقعیت در عکس، Transparency یا شفافیت نامیده میشود.
به معنای دیگر عکس به مثابه یک دریچه به دنیای واقعی عمل کرده و از ورای دریچه عکس، ارتباطی نزدیک با واقعیت برقرار میشود. در مقابل، وقتی به عکس خوشآب و رنگی از یک منظره نگاه میکنید که رنگها و شفافیت آن بعد از عکاسی، تغلیظ شده، این ارتباط با واقعیت در ذهن شما ایجاد نمیگردد.
نوعی انسداد و کدورت بجای آن ارتباط مستقیم با واقعیت رخ میدهد. هر چند عکس اخیر واضح و شفاف است اما بجای ایجاد ارتباط، آن را مسدود کرده است. چنین انسدادی را Opacity یا کدورت مینامند.
این مفاهیم ابتدا توسط آندره بازن و کریستین متز بیان شد و به صورت کاملتر در نوشتههای فیلسوف معاصر کندال والتون. اگر عکسی را ببینید که در آن دو نگاتیو عکس یاسر عرفات و دنگ ژیائوپینگ با یکدیگر ترکیب شده تا عکس واحدی را ایجاد کند که با یکدیگر ملاقات کردهاند، با اینکه میدانید این ملاقات رخ داده است، اما باز هم این ارتباط بلافصل با واقعیت در این عکس رخ نخواهد داد.
در مقابل، تصویری را فرض کنید که به صورت سیلوئت از همفری بوگارت تهیه شده است و با تغییر کنتراست و روشنایی تقریباً از حالت عکس خارج و به تصویرگری نزدیک گشته است. وقتی این تصویر را میبینید، با وجود تغییرات شدید و دوری از عکس واقعی او، براحتی با واقعیت ارتباط برقرار میکنید و گویی او را میبینید که هم اکنون در فیلم پیش رویتان مشغول کشیدن سیگار است.
بنابراین صرف ایجاد تغییر یا عدم تغییر در عکس نمیتواند تضمین کند که عکس از لحاظ ارتباط با واقعیت شفاف باشد یا کدر. مساله، پیچیدهتر از آن است.
در مورد همه عکسها نمیتوان تعیین کرد که عکس شفاف است یا کدر. گاهی ارتباط با واقعیت پیچیده میشود و شاید بهتر است بجای آنکه بسادگی بگوییم عکس شفاف یا کدر است، در مورد هر عکس، درجهای از شفافیت در نظر بگیریم که این درجه میتواند کم یا زیاد باشد. به معنای دیگر، میزان ارتباط و درک حسی واقعیت میتواند در مورد عکسها کم یا زیاد باشد.
برای آنکه قضیه را دقیقتر ببینیم، شاید بتوان این مفهوم را این گونه گسترش داد که عکسها ترکیبی از شفافیت و کدورت دارند یا در برخی وجوه شفاف هستند و در برخی وجوه کدر. ممکن است عکسی، به صورت همزمان هم خصائص شفافیت داشته باشد و هم کدورت. هم بتوان در برخی ویژگیهای عکس ارتباطی مناسب با واقعیت برقرار کرد و در سایر موارد، ارتباط کمتر باشد یا کاملاً مسدود گردد.
حالا که قضیه دقیقتر شد میتوان یک عامل دیگر را نیز به این معادله افزود و آنهم مخاطب است. احتمالاً این تفاوتها و گوناگونیها بستگی به مخاطب هم دارد: که چقدر تجربه دیدن دارند، چگونه با واقعیت ارتباط برقرار میکنند، تجربیات حسی آنها چگونه است و حتی از لحاظ روانشناسی چه شخصیتی دارند.
اگر مخاطب نتواند بفهمد که عکس چگونه تولید شده است، نمیتواند تصمیم بگیرد که کدام جنبه واقعیت را از ورای عکس میتواند ببیند و کدام را نمیتواند ببیند. حالا داستان میتواند پیچیدهتر شود: مخاطب اگر نداند که عکس چگونه تولید شده است و حتی اگر بداند که چگونه عکس ایجاد شده است، ممکن است خود، درجه شفافیت یا کدورت عکس را در ذهنش تنظیم کند. به معنایی دیگر، ممکن است مخاطب دوست داشته باشد که عکسی را میداند کدر است، شفاف ببیند و در ذهنش به آن جهان، رنگی از واقعیت ببخشد. اگر به عکسهای ترکیبی جری اولسمن که یکی از پیشگامان فتومونتاژ است، نگاه کنید، درجه شفافیت یا کدورت عکس، از لحاظ ارتباط با واقعیت و اینکه ذهن چگونه میتواند این درجه را تغییر دهد، برایتان جالب خواهد بود.
عالی و مفید
انسان نخستین خیلی سریع متوجه شد که نمی تواند واقعیت موجود در اطرافش را صدر در صد درک کند.تنها راه حل شروع قصه پردازی در باره همه آن چیزی هائی بود که محاصره اش کرده بود. اولین دوربین عکاسی چشمان انسان بعلاوه حافظه اش بودند. با ترکیب همه اطلاعات اعم ازتصویر ؛ صدا و بو و مزه و لرزش های سطوح مختلف توانست خیلی سریع به جمع بندی برسد. این شروع علم بود. تالس ریاضیدان مشهور یونانی در یک شهر بندری زندگی میکرد . در محاصره آب بود. هر جا چشم می انداخت آب میدید. ذهنش پر ازعکس هائیی بودند که مقطع مشترک همشان آب بود. خیلی سریع به این نتیجه رسید که همه دنیا از آب ساخته شده اند.
اسنان در چند قرن گذشته به ابزارهایی نظیر دوربین های دیجیتال دسترسی پیدا کرد که خیلی بهتر از چشمان و ذهنش تصاویر اطراف را ضبط میکند اماوظیفه قصه پردازی انشان همیشه برقرار خواهد بود. بر خلاف کسانی نظیر جان ساروفسکی که حق تفسیر و قصه پردازی عکس ها را از اسنان دریغ میکند و ادعا دارد تبادل عکس های مناسب بهترین وسیله اترباطات است؛ واقعیت ادامه دساتان پردازی اسنان بر پایه تصاویر و عکس هاست. تمدن ما با بحث در باره عکس ها شروع شد و هنوز ادامه دارد…….. هر نسلی دوربین های ویژه خود را دارد. تنها چیزی که ثابت مانده داستان پردازی های ما برپایه مشاهده عکس هاست تا به درجات دقیق تری از واقعیت های موجود دست پیدا کنیم.