اختصاصی «سایت عکاسی» – از منظر روانکاوانه «هنرمند شخصی درونگرا است که به علت کششهای فزون از اندازه غریزی نمیتواند با خواستهای واقعیت موجود به سازگاری برسد و برای ارضای خودش به دنیای خیال پناه میبرد و در آنجا جانشین بلا واسطهای برای تحقق آرزوهایش پیدا میکند. او به مرحله تبدیل خواستهای غیرواقعبینانهاش به هدفهایی میرسد که تحققشان دستکم از لحاظ معنوی با آن چیزی امکان پذیر است که فروید عنوان «قدرت والایش» بر آن نهاده است. این، گونهای مکانیسم دفاعی است که او را از کیفر یا بیماری نجات میدهد، ولی به دنیایی ساختگی محدود میکند که در آن فاصله چندانی تا روان نژندی ندارد و در واقع همانند کسانی که به اختلال عصبی یا روانی مبتلا هستند به طرزی مخاطرهآمیز از واقعیت برکنار میماند. ولی هنرمند برخلاف شخص رواننژند یا دیوانه، راه برگشتی به واقعیت پیدا میکند؛ یعنی او به هیچوجه در دنیای خشک توهمات محبوس نمیشود بلکه درجهای از انعطافپذیری را حفظ میکند و همین به او امکان میدهد که فاصلهاش با دنیای واقعیات را کموزیاد کند و تماس با آن را از دست ندهد.»(۱)
هنرمند با کار خود دنیایی میآفریند که از قلمرو اختصاصی ذهن شخص او فراتر میرود و دیگران نیز در آن مشارکت دارند و از آن لذت میبرند. او این شیوه را صرفاً بدان علت میتواند اجرا کند که بیشتر مردم، تا حدودی، به همان گونهای از سرخوردگی مبتلایند که هنرمند کوشیدهاست از چنگش خلاص شود و آزادی را در کار خود یافتهاست. اما کسانی که هنرمند نیستند فقط رؤیاهای متوسط، بیپایه و غیرقابلانتقال میآفرینند. هنر هنرمند درواقع فن معادلیابی خیالاتش در جهان واقع است. او باید خیالاتش را بتواند به زبانی در آورد که با جهان واقع همخوانی داشته باشد و اساساً قابل خواندن هم باشد. توهم در نظر او به واقعیت ملموس تبدیل میشود. ولی فروید در اینجا فقط آن چیزی را ادعا میکند که بهعنوان نکته حساس بحرانی استدلالش، شاید نیاز به توضیح بیشتر داشته باشد. هنرمند میداند خیالاتش را چگونه معرفی کند تا برای ما لذتبخش شوند، و برخلاف رویابافان عادی میتواند این واقعیت را که خیالات مزبور از آرزوهای سرکوفته سرچشمه گرفتهاند تحریف کند تا ما از یاد ببریم که در ازای آنها باید بهایی بپردازیم.
رابطه اثر هنری با واقعیت موجود جهان، همیشه جای بحث و کنکاش بوده و از آنجا که از مسائل فلسفهای است تا آنجا که فکر و خیال انسانی زنده است، این کنکاش نیز ادامه خواهدداشت. هنرمند یا خالق یک اثر هنری، به هنگام خلق اثرش در هزارتوی خیال به دنبال راهی به بیرون و ترجمه خیالش به واقعیت است. هر اثر هنری کموبیش انتقادی از زندگی، کوششی برای رهانیدن زندگی از بیشکلی، و منطقیتر و روشنتر-هرچند نه کاملتر- کردن آن است. بدون این احساس که جهان به گفته ون گوک «طرحی است که اجرا نشد»، شاید اصولاً هیچ کششی برای آفرینش هنری وجود نداشتهباشد. ولی هیچ اثر هنری از لحاظ رابطهاش با واقعیت، منفی نیست.
در وجود هنرمند، حتی خشونتآمیزترین نفی جهان، گونهای وسواس درباره هر آنچه واقعی و زنده باشد همراه است و هنر به یک معنا نتیجهی این نگرش دوگانه یا دو احساسی است. اثر هنری هیچگاه بیان یک حالت روانی صرفاً نظاره گرانه یا تأملی نیست؛ بلکه همیشه پاسخی است به یک مبارزهطلبی. و ما چه با این نطر موافق باشیم یا خیر که میگوید کل هنر پرخاشی است به کلیت جهان و تلاشی است در پی آن برای بازسازی جهان از درون خرابههایش، و نیاز ما به زیبایی از دردی ناشی میشود که کششهای غریزی ویرانگرانه در وجودمان پدید میآورد، تردیدی نمیتوان داشت که کل هنر، در درجهی نخست، وسیلهای است برای غلبه بر هرجومرج، تسلط بر هر چیز غیر قابل مشاهده، غیرقابل اندازهگیری و غیرانسانی در جهان. اگر تبیین عموماً معتبری برای کشش به آفرینش آثار هنری وجود داشته باشد نمیتواند از هیچ جای دیگری آغاز شود مگر از همین کوشش برای احیای عرصههای ازدسترفته یا مدفونشدهی زندگی خودآگاهانه. و اگر در جریان هنر چیزی وجود داشته باشد که بتوان عنوان ترقی بدان داد، این چیز همان پیشرفت روزافزون ما در غلبه بر هرجومرج و رهانیدن سرزمینهای بیشتری از چنگال آن است.
اگر بخواهیم دید روانکاوانهمان را دربارهی هنر و بهطور خاص دربارهی هنرهایی چون عکاسی پیش ببریم با این مفهوم روبهرومیشویم که هنر میتواند نوعی جدال با مصداق یا سوژه در جهت به تسخیر درآوردن و یا تصرف آن و یا حتی اعمال قدرت بر آن باشد. گو اینکه در تاریخ روانکاوی با این اندیشهها بهخصوص در نگرشهای فرویدی و لاکانی بارها مواجه گشتهایم. مثال مشهوری در سیر این اندیشه که به دورههای دیرین حیات آدمی متوسل میشود همان مثال آثار انسانهای غارنشین بر دیوارهای سخت غار میباشد که نقش جانوران را میکشیدند تا آنها را به تصرف درآورند و درنهایت بکشند و از آنها بهرهجویند. نقاشیهای کودکان، به شیوهی کاملا مشابه نقاشیهای شکارگران عصر دیرینهسنگی، همچنان که گفتهاند(۲)،وسیلهای برای نمایش جادویی است تا نمایش برخاسته از بیعلاقگی.
معنی نقاشی در نظر کودک مسلط شدن بر شکلهایی که نمایش داده میشوند و راهی برای انجام کارهای خوب و بد است. درک این واقعیت که هنر از یک طرف راه گریزی برای کششهای پرخاشگرانه، بیان خصومت خودپسندانه با جهان و کششی برای تصرف در شکل و نابود کردن، و از طرف دیگر، علاجی یا چارهای برای ماهیت ناقص و تکهی زندگی، اعتراضی به تاریکی و تیرگی، بیمعنایی و بیهدفی آن است، امتیازبزرگ آن نظریهای ست که گرچه بیش از اندازه بر منظورش تأکید میکند، توجه ما را به عصر ویرانگری در خلاقیت هنری جلب کردهاست.
در مجموع گویی هنر زندانی است برای موضوع و به زنجیر کشیدن آن و از دیگرسو هنرمند زندانبان آن. او (هنرمند) با به زنجیر کشیدن و به چنگال در آوردن سوژه به گونه ای خشونت خود را بر آن اعمال میکند و از همین مدخل، راهی به بیرون و جهان واقع مییابد و کارش را به زبان خاص خودش ترجمه و قابل فهم میکند.
پینوشت:
۱- فلسفه تاریخ هنر: آرنولد هاوزر، ترجمه محمدتقی فرامرزی، موسسه انتشارات «نگاه»
۲- (John Rickman: “Onthe Nature of Ugliness,” International Journal of Psychoanalysis (1940