مارک ریبو. «نقاش برج ایفل، پاریس»، ۱۹۵۳
اگر از من بپرسید که چه حسی در قبال برج ایفل دارم، میگویم نوعی حس دلتنگی. مثل حستان به یک دوست قدیمی که همیشه مایل به دیدن دوبارهاش هستید. همان دوستی که به میانجیاش اولین کارم در مجله لایف در سال ۱۹۵۳ منتشر شد. در این سفر طول و دراز که بر فرسودگیاش افزوده و از منطقش کاسته شده، با نگاه دوباره به این خانم زیبا، اطمینان مییابم که دوباره در خانه هستم. او همیشه آنجاست، افراخته و اندکی مغرور چرا که از فاصلهای بسیار دور و از بالا نظارهگر ماست. بیشتر و بیشتر و بیش از هر وقت دیگری خواستگارهای دلباختهای را دور خود جمع میکند که آرزوی فتحش را در سر میپرورانند. تصویرش از کودکی با ماست و وقتی یکشنبه شب از بیرون شهر به خانه برمیگردیم بچههایم در ۳ ۴ سالگی همان بازی را میکنند: چه کسی اول میتواند آن برج آشنا را در آسمان پاریس ببینید؟
مارک ریبو
دارم به لحظات فوقالعادهای فکر میکنم که در پاریس داشتم و عکاسان فوقالعادهای که از آنجا آمدند. راستش دلم میخواست که بتوانم همین حالا سوار هواپیما بشوم و به آنجا بروم، اما افسوس که نمیشود.
مارک ریبو بهعنوان عکاسی که در میان جهان سفر میکند و با همدلی فراوان و حس عدالتخواهی مردم را به تصویر میکشد، دوران طولانی و پرباری را سپری کرده. الیوت ارویت دوست و همراه خوبش او را این گونه توصیف کرده: «او جدی بود که جدی نباشد.»
و مارک دربارهی کار خودش گفته: «شگفتی از هر نوعش انتظار عکاس را میکشد—آنها چشم مشتاقانِ دیدن را باز و قلبشان را به تپش میاندازند.»