"باربارا پرابست" در ۱۹۶۴ در مونیخ متولد شد و در دانشگاه Akademie der Bildenden Künste مونیخ، و Staatliche Kunstakademie دوسلدورف تحصیل کرد. او از طرف Kunstfonds و Bavarian State هزینهی تحصیلی دریافت کرد و در سال ۲۰۰۲ جایزهی Philip Morris را از آن خود کرد. باربارا تا به حال نمایشگاههای انفرادی زیادی در آلمان و آمریکا داشته و در نمایشگاههای گروهی زیادی نیز از جمله "New Photography 2006" در موزهی هنر مدرن نیویورک شرکت کردهاست.
باربارا پرابست ابهامات ذاتی تصویر در فن عکاسی را کاوش میکند. در کارهای او رابطهی لحظهی عکاسیشده و واقعیت در دو مسیر مجزا هستند. تصاویر باربارا به وسیلهی لحظههای ثبت شده، کیفیتی تقریبا مغشوش پیدا میکنند: از یک طرف او نگاه خیرهی تکچشمی دوربین را رها کرده و آن را به نقاط دید متفاوتی تقسیم میکند و از طرف دیگر لحظهی کوتاه عکاسی را متکثر میکند.
با کمک یک سیستم کنترل او میتواند به طور همزمان شاترهای متعددی را که در فاصلهها و زوایای محتلف قرار گرفتهاند بفشارد. او با این روش و ثبت لحظات مختلف از یک سوژه مجموعهی تصاویرش را به وجود میآورد. رابطهی هر تک عکس با دیگری در یک مجموعه، با اصول واحد یا نشانهی خاصی مشخص نمیشود.
در واقع، هر چند هیچ رابطهی قراردادی در این مجموعه وجود ندارد اما در عینحال عکسها بواسطهی پیوندی محکمتر -اما ناملموس- محدود میشوند. یعنی تنها یک لحظه (moment) از فرآیند نوردهی (exposure) تبدیل به خود سوژه میشود.
در زندگی روزمرهی ما، هر لحظه به یک تجربهی واحد گره خوردهاست و مهم نیست که این تجربه تا چه اندازه ممکن است پیچیده باشد. ما به تصوراتمان از "زمانِ تجربهشده" (time experienced) وابسته هستیم و این "زمانِ تجربهشده" برای "حس بودن" ما الزامیست.
باربارا پرابست به قابلیت عکاسی در محو کردن تفاوت بین مفهوم و سوژه علاقمند بود. وی در مدرسه مجسمهسازی خواند اما به جای نمایش مجسمههای سه بعدی عکس های سیاه سفیدی آنها را به نمایش میگذاشت. این تصاویر عمدا خنثی به تصویر کشیده میشدند؛ گویی از آرشیو یک موزه در آمدهاند. این تصاویر با عنوان "باربارا پرابست- کارهای فوتوژنیک" معرفی میشدند و این سوال را ایجاد میکردند که دقیقا چه چیزی این تصاویر فوتوژنیک است؟ مجسمهها یا خود عکسها.
مجسمهها هویت خود را به عنوان یک شیء سهبعدی انکار میکردند و به سطح صاف و کاغذی بازمیگشتند و تنها تخیل بیننده میتوانست به آن ها بُعد ببخشد.
گفتگویی با باربارا پرابست
چطور این صحنهها را تنظیم میکنید؟
در کارهای من گاهی دو تا دوازده دوربین درگیر عکاسی هستند. از آنجایی که هیچ راهی نیست تا من بتوانم همزمان در یک لحظه از منظرهیاب تمام دوربینها نگاه کنم مجبورم دوربینها و مدلها را با تامل زیاد مستقر کنم تا به روش درستی صحنه را به تصویر بکشم. نتایج هیچوقت آنطور که برنامهریزی شدهبودند از آب در نمیآیند اما معمولا به آنچه که میخواهم نزدیک هستند. من به دستکاری عکسها در کامپیوتر علاقهای ندارم، کار من بر اساس بررسی شرایط عکاسی و رابطهی آن با واقعیت است.
رابطهی هر تصویر با تصویرهای دیگر در یک عکس چیست؟
تصاویر هر مجموعه همیشه در یک لحظه یکسان گرفته میشوند. هر مجموعه حداقل دو نمای همزمان را در یک لحظه عکاسی میکند. در واقع یک شیء را از زوایا، فاصلهها و بافتهای (context) متفاوتی نشان میدهم. این همزمانی شالوده و اساس کار من است. این همزمانی در ثبت تصویر عکسها را مقایسهپذیر میکند. بیننده با انتقال نگاهش از یک تصویر به تصویر دیگر و با قیاس کردن و دستهبندی نماهای متفاوتی با آنها درگیر میشود. این روش تحلیلی ِ نگریستن باعث تردید در مورد ادراک و توانایی ما در تشخیص حقیقت میشود.
آیا در نهایت هدف شما ارایهی کاملتر و معتبرتر یک تصویر از زاویه یک دوربین است؟
فکر میکنم کارهای من بر این امر دلالت میکند که هیچ ارایهی معتبری از "آنچه حادث شده" وجود ندارد. عکاسی مثل زبان است؛ ما را با دلالتی روبرو میکند که بر پایهی تصورات و تواناییهای راوی داستان است.
چرا دوربینهای دیگر را هم در بعضی از عکسهایتان نشان میدهید؟
زوایای دوربین اغلب با هم اشتراک دارند، بنابراین دوربینها در حین عکاسی از هم عکس میگیرند. چیزی که من خیلی به آن علاقمند هستم لحظه ایست که دوربینها با حضور خود در تصویر از فرآیند عکاسی نقاب بر میدارند.
چطور عکسها را در کار نهایی انتخاب میکنید؟
معمولا ۳۶ فریمی که در تمام دوربینها وجود دارد را از نظر می گذرانم. حاصل هر دوربین ۳۶ "لحظه" است اما من سعی من بر این است که لحظهی برتر را انتخاب کنم. برای من کیفیت رابطه بین تصاویر در یک مجموعه به اندازهی کیفیت هر تک عکس مهم است.
آیا موقعیت یا سوژه نقش مهمی در کار شما دارند؟
موقعیتها نقش مهمی در کار من ندارند. در واقع، من آنقدر که به چطور عکاسی کردن اهمیت میدهم به آن چیزی که عکاسی میکنم اهمیت نمیدهم. بنابراین موقعیتها برای من مثل یک فرد مدل و لباس، تنها ابزار کار من هستند. تاکید من بیشتر در "چطور" دیدن است تا اینکه "چه" میبینیم.
در کارهای شما تاثیر یا اهمیت عکسهای سیاه و سفید چطور از عکسهای رنگی متمایز میشوند؟
تقریبا در هر نوردهی به تعداد عکسهای سیاه و سفید عکس رنگی هم میگیرم. نمیخواهم در کارم هیچ کدام از آنها نادیده گرفته شوند. البته عکس سیاه و سفید تاثیر متفاوتی با عکس رنگی دارد. اگر شما یک عکس رنگی را به سیاه و سفید تبدیل کنید ممکن است زمان را به ۴۰ سال قبل برگردانید.
در آخر ممکن است توضیح دهید که چرا عنوان کارهایتان شمارههای نوردهی است؟
از یک طرف واژهی "نوردهی" (exposure) واژهای کاملا تکنیکی در عکاسی است و از طرف دیگر این واژه بر آشکار کردن چیزی دلالت میکند. در واقع، هر دو معنی با کار من مرتبط است. عنوان کامل کارهای من همیشه "نوردهی" بوده است که همراه با شماره و اطلاعاتی از موقعیت و زمان عکاسی ست. به نظر من این عنوانهای حقیقی و جدی با مجاز و خیالی که در مجموعههای من وجود دارد در تضاد هستند.
**در این ویدئو عکاس درباره ی کارهایش صحبت می کند. چنانچه علاقمند به دیدن کارهای بیشتر باربارا پرابست هستید به وبسایت شخصی اش مراجعه کنید.