اگر کلانشهرها بستر کنار هم آمدن غریبههای مهاجر هستند، در عکسهای زهره محمدحسینپور این غریبگی جای خود را به پرسش از چگونگی نگاه غریبهها به هم داده است و با تکیه بر نقش اجراگری عکاس از برملا کردن فاصلهها و قراردادهای اجتماعی میگویند. با نگاه به این عکسها، عبارتِ گراهام کلارک در کتاب «عکس»[i] (۱۹۹۷) بیش از پیش به ذهن متبادر میشود که مینویسد: “واکنش اصلی عکاسی به شهر همواره در ارتباط با پیچیدگی بصری شهر بوده است، هم در مقام تصویر و هم در مقام تجربه.”
زهره محمدحسینپور هنرمند چندرسانهای ساکن لندن در مجموعه عکس ادامه دارِ «از میان لنز من» که از سال ۲۰۲۲ آن را آغاز کرده، خود و دوربیناش را در برابر نگاههای تردیدآمیز آدمها به خودش قرار داده است. او با مردان و زنانی مواجه شده که بدون آنکه پیشینهشان را بدانیم در آمد و رفت شهری هستند. این مواجهه بدون اطلاع آنها، زمینهای از انطباق دیدزنی عکاس به رهگذران و نگاه مبهم آنها به عکاس را فراهم کرده است؛ نگاهی که احتمالا از چند ثانیه تجاوز نکرده است. از همان جنس نگاههای خیرهای که در چنین شهرهایی میان عابران رد و بدل میشود؛ اما این بار به میانجی کنش عکاسی، هم گرفتار شدهاند یا به چنگ آمدهاند و هم چرایی انتخاب عکاس را از چنین لحظههای زیست شهری مطرح میکنند. در ادامهی این چرایی میتوانیم به جای آن فرد که به دوربین نگاه میکند از عکاس بپرسیم از چه چیزی عکس میگیری و آیا من در عکس شما دیده میشوم؟ این پرسشها زمانی پر رنگتر میشوند که به نوع نگاه و حالت چهرهی این افراد در فضای عمومی دقیقتر نگاه کنیم. افرادی که به نظر میآید در میانهی یک وقتگذرانی شهری، ملاقات با کسی یا جایی و یا بازگشت از محل کار باشند. چنین است که زمان عصرگاهی بیشتر به ذهن متبادر میشود. انگار عکاس خواسته در زمان فراغت آنها، دست روی چیزی بگذارد: من شما را نمیشناسم و شما نیز من را، با این حال در این غریبگی چیزی پنهان است یا در حال پنهان شدن است. از آن رو که این نگاهها همزمان از اینکه در میان جمعیت هستند آگاه هستند اما دقیقا نیز نمیدانند عکاس چه محدودهای را در قاب خود میبیند یا واضح میکند. یا شاید بهتر است اینگونه بگوییم که بدون حضور عکاس در میان رهگذران هم آدمها چنین نگاهی گذرایی به هم میکنند و برای ثانیهای که شده چشم در چشم میشوند. اما در این چشم در چشم شدنها چه چیزی از یکدیگر را میبینند یا چه چیزی ممکن است از آن نگاه در یادشان بماند؟ در این صورت است که متوجه میشویم در چنین کلانشهرهایی که مثالش در جایی مانند ایران میتواند تهران باشد، آدمها بیشتر در حال نگاه کردن به سطوح مختلفی از غریبگی یکدیگر هستند. چرا که در صورت دیدن یک آشنا تغییر حس چهره یا یک لبخند و توقف پیش میآمد.

در کلانشهرهایی که تجمیع امکانات و خدمات و در واقع تمرکزگرایی، موجب ازدیاد جمعیت و تراکم زیاد ساختمانها و بزرگراهها و خطوط مترو میشوند، زمان عبور و مرور خود تبدیل به بروز شتاب بیشتر و در پی آن بروز انواع عدم ارتباط میشود. اما این موضوع بدان معنا نیست که ارتباطی پیش نیاید، بلکه اساسا ارتباط به موضوعی حساب شده و رانده شده به فضای مختص خود میشود. فضاهایی نظیر کافهها، پارکها و یا شاید انواع و اقسام کلابهای خوشگذرانی. مکانهایی که به شکل مصنوعی قرار است فضاهای خالی در روند درنگ و آشنا شدن را پر کنند. در اینجا منظور از آشنا شدن برای یک رابطهی صمیمانه یا عاشقانه نیز نیست، بلکه دیدار با غریبههایی است که در مسیر کار و زندگی به ملاقاتشان نرفتهایم و چندان در نوع افکار و رفتارشان تامل نکردهایم. هر چند که بسیاری از ارتباطها در همین فضاهای جمعی و اشتراکی بر مبنای روابط پیشینی باشد.

به عکسهای محمدحسینپور که مینگریم همزمان که با تبار عکاسی خیابانی برخورد میکنیم، اما با یک نکتهسنجی نیز مواجه میشویم. از انتخاب هدفمند و آگاهانهی عکاس برای ثبت لحظهی دو نگاه میان آدمها و عکاس تا در میان گرفتن این دو نگاه در محدودهی سایر افرادی که بیتوجه به چنین تلاقی نگاهی در گذر هستند. مانند اینکه آن سایر افراد هیچ توجهی به چنین رویدادی در پیرامون خود ندارند. حال آنکه همان جمعیت، خود در پیش روی یک تلاقی نگاه مشابهی هستند. با این تفاوت که آنها به واسطه یا مانعی مانند دوربین بر نمیخورند. اینجاست که عکاس یک سرِ نگاهی است که نگاه فرد مقابل را به خوداش میبیند و نمیبیند. میبیند چون که تا حدودی از پشت چشمی دوربین در حال دید زدن و ثبت نگاه آدمها به خود است و نمیبیند زیرا که آدمها در حال نگاه کردن به لنزی هستند که از نوع نگاه عکاس به آنها بیخبراند. میتوان گفت صرفا حدس میزنند که شاید موضوع نگاهی باشند اما اطمینانی از کیفیت آن نگاه ندارند. چنین روندی از اجراگری عکاس یک بار دیگر او را برای آدمها غریبه میکنند. بنابراین روش اجرا یا عکاسی، خود پیوند دوبارهای با مفهوم غریبگی یا غریبه ماندن ایجاد میکند. در واقع زهره این عکسها صورتی از غریبگی در کلانشهر را شناسایی میکنند که به ظاهر نقش یکی پر رنگ تر میشود. عکاس حاضر است خوداش بار نقش داشتن در این غریبگی را به میانجی دوربین (که نوع نگاهاش را پنهان میکند) به دوش بکشد تا ما به عنوان سایر افراد به نقش خودمان در فرایند غریبگی و غریبهسازی بیاندیشیم. به بیان دیگر این عکسها به این موضوع اشاره میکنند که گستردگی امواج پریشان غریبگی در کلانشهرها با فرهنگهای گوناگونِ قومیتها ، نژادها و حتی جنسیتها به نقش همهی آدمها در چنین روندی وابسته است و از آن رو که در عکسهای خود، هم از تکینک عکاسی سیاه و سفید- عکاسی آنالوگ و هم عکاسی رنگی-عکاسی دیجیتال استفاده میکند، پیشینهی چنین باری را تا پیش از قرن بیستم (پیش از اختراع عکاسی رنگی و عکاسی دیجیتال) عقب میبرد و به حال میکشاند. در عکسهای سیاه و سفید مجموعهی «از میان لنز من» ما همچنان که به یاد عکسهای جیکوب ریس[۲] از محلههای زاغه نشین نیویورک میافتیم (هر چند که در آن عکسها به دلیل محدویتهای تکنیکی عکاسی تا اواخر قرن بیستم، بیشتر با حالتهای آماده و ایستای افراد و چندین نگاه به دوربین مواجه باشیم)، اما بیشتر عکسهای سیاه و سفید آرنولد گنته[۳] عکاس آلمانی تبارِ آمریکایی از راستهی قماربازها در محلهی چینیها در سانفرانسیکو تداعی میشوند. با اینحال این سرآغازهای عکاسی مستند از آدمها در کوچه و خیابانهای شهرهای بزرگ ما را به عکسهای آنی و پر تکاپوی بصری گری وینوگراند از پیادهروها و خیابانهای نیویورک در دههی ۶۰ و ۷۰ قرن بیستم میرساند که باید بیش از عکسهای پیشینی خود، مرجع تاریخی عکسهای این مجموعه باشند. همچون عکسی از زن مسنی در حال عبور از خط عابر پیاده (با بلوزی که آستینهایش را دور گردناش حلقه کرده) که به کارگیری فیلم سیاه و سفید، لنز واید، برش کادر، تراکم حرکت آدمها و ترکیببندی منتشر در آن مشاهده میشود.

اما در این تغییر ارجاعهای عکسها به تاریخ عکاسی مستند شهری، به عکسی رنگی از دختری جوان در حال خوردن شکلات روبهروی یک فروشگاه تجاری برمیخوریم که با حالت چهرهای بی حس و به نظر بیتفاوت به ما نگاه میکند. انگار که برایش مهم نیست در حال دیده شدن است و مانند همان مانکنِ سرچرخانده و بیچهرهی زنی در ویترین فروشگاه در پشت سرش، خودنمایی میکند. پیچیدگی روابط موضوعی و بده بستانهای این عکس ما را به یاد عکسهای صحنهآراییشده و مستندگونهی هنرمندی همچون جف وال[۴] میاندازد که با نقد هوشمندانهاش به سیاستهای بازنمایی در گسترهی تاریخ هنر، تاثیرپذیری آدمها از نگاه به یکدیگر را در جامعهی غربی نشانه رفته است، هر چند که این عکس از زهره محمدحسینپور با یک دوربین دیجیتال معمولی و نه با دوربینهای قطع بزرگی گرفته شده باشد که عکاسانی همچون جف وال یا فیلیپ-لورکا دیکورشیا[۵] به کار میگیرند تا به واسطهی وضوح زیادِ تصویر و ارائه در ابعادِ بزرگاندازه کیفیتی نمایشی ایجاد کنند. اما دوباره که به این عکس نگاه میکنیم، زن جوان دیگری در سمت چپ با لباس تیره نظرمان را به خود جلب میکند که پشتاش به دوربین است. معلوم نیست این زن در حال راه رفتن است یا مانند زنِ شکلات به دهان، لَختی درنگ کرده است. تردید در وضعیت این زن با کیف دستی و سری افکندهشده حتی میتواند به حدس از جنسیتاش هم منجر شود و تا تردید او در وارد شدن به فروشگاهی ادامه پیدا کند که بدناش با چارچوب ورودی آن قاب شده است. در حالی که زاویهی همین بدن به سوی مانکنِ همچون خودش بیچهره (که در میان دو زن و یک مرد که از کنار هم میگذرند) چرخیده است. با این گردش چشمِ ما به موضوعات فرعی، دوباره به نگاه غریبهی زن جوان به دوربین، عکاس و ما برمیگردیم و نقش خود را در چرخهای از روابط پنهان در میان دیده شدن و ندیده شدن بازیابی میکنیم.
اینجاست که مستندنگاری عکاس ایرانی در قلب لندن میتواند به طریقی دیگر دست روی مسائل عاده شده و پنهان پیامدهای زندگی در کلانشهرهایی بگذارد که قوانین و قراردادهای تفکیککنندهی مختص به خود را دارند. شهرهایی که اقتصاد زمان و نیروی کار مصرفی، عرصههای بروز قدرت همراه با فرایندهای پیچیدهی غریبه سازی هستند و در نتیجه شهرها را به سطحی نامرئی و تجربه نشده فرو میکاهند. جایی که به اشارهی عکسهای زهره محمدحسینپور، روابط انسانی بیشتر در محوشدن و دور شدن از یکدیگر معنا پیدا میکنند، هر چند که هر تلاقی نگاهی آبستن نوعی آشنایی یا رابطه باشد.
زهره محمدحسینپور (متولد ۱۳۶۷، ایران) هنرمندی چندرسانهای مستقر در لندن است. او تحصیلات خود را در رشته عکاسی در دانشگاه هنر لندن به پایان رساند. زهره با بهرهگیری از رسانههای متنوع از جمله عکاسی، متن، ویدئو و صدا، به بررسی موضوعاتی همچون حافظه جمعی، هویت شخصی و مهاجرت میپردازد. او با ترکیب روشهای عکاسی مفهومی و مستند، پیوندی میان تجربیات فردی و مسائل اجتماعی ایجاد میکند. آثار او با تمرکز ویژه بر زمینهی خاورمیانه، دیدگاهی متفاوت و رویکردی پژوهشمحور را منعکس میکنند.
[۱]کلارک، گراهام. عکس. ترجمه: حسن خوبدل، زیبا مغربی. تهران: شورآفرین ۱۳۹۲
[۲] جیکوب ریس ،Jacob Riis؛ (۱۸۴۹ –۱۹۱۴) -روزنامهنگار، عکاس، و فعال اجتماعی دانمارکی-امریکایی
[۳] آرنولد گنته، Arnold Genthe (۱۸۶۹ –۱۹۴۲) عکاس آلمانی-آمریکایی بود که بهویژه برای عکسهایش از محله چینیهای سانفرانسیسکو، زلزله ۱۹۰۶ سانفرانسیسکو و پرترههای افراد مشهور شناخته میشود.
[۴] جف وال، Jeff Wall (-1946)
عکاس کانادایی در عکاسی خیابانی خود، با دقت صحنههایی را بازسازی میکند که در نگاه اول طبیعی و مستند به نظر میرسند. یکی از نمونههای برجستهی این رویکرد، “روی پیادهرو” (On a Sidewalk)، تصویری است که لحظهای عادی از زندگی شهری را به شکلی سینمایی و تأملبرانگیز به تصویر میکشد. این اثر، با ترکیب نورپردازی دقیق و ترکیببندی حسابشده، مرز بین واقعیت و بازنمایی را محو میکند و نگاهی عمیق به تعاملات انسانی و فضای عمومی ارائه میدهد.
[۵] فیلیپ-لورکا دی کورشیا، Philip-Lorca diCorcia (-1951)
عکاس آمریکایی، با ترکیب مستندنگاری و صحنهپردازی، مرزهای عکاسی خیابانی را بازتعریف کرده است. در مجموعه “سرها“, او با استفاده از دوربین قطع بزرگ، لنز تله و نورپردازی هدایتشده، سوژههای ناآگاه را در خیابانهای شلوغ نیویورک ثبت میکند. این مجموعه، مفاهیمی چون نظارت، حریم خصوصی و بازنمایی در فضای عمومی را به چالش میکشد.