اختصاصی «سایت عکاسی» – نیمی از جمعیت جهان هم اکنون در شهرها زندگی میکنند. به نظر میرسد روح عکاسی خیابانی در بخش اعظمی از قرن بیستم، تنها به دو شهر محدود شده بود: پاریس و نیویورک. در آغاز قرن بیست و یکم، همچنانکه بسیاری از قدیمیترین شهرهای جهان با سرعت سرسام آوری خود را با تاثیرات مهاجرت بین المللی و تکنولوژی جدید سازگار میکنند و شهرهای جدید تقریبا بیدرنگ از بیابانها و جلگهها سربر میآورند، عمل عکاسی خیابانی یک پدیدهی جهانی شده است.
در سال ۲۰۰۸ سازمان ملل متحد تخمین زد که برای نخستین بار در تاریخ بشر، بیش از نیمی از جمعیت جهان در شهرها زندگی میکنند. انتظار میرود که این نسبت تا سال ۲۰۵۰ به ۷۰ درصد برسد. چنانکه جامعهشناس آمریکایی ریچارد سِنِت مطرح میکند، شهرهای مدرن اغلب مدیریت نامطلوبی دارند، مملو از جرم و جنایت، زننده و رو به انحطاطاند، با این وجود در ظاهر مغناطیس بیرحمانهای دارند.
از مجموعه ی روزهای معمولی در چین ، تیه ری جرارد، ۲۰۰۱
صفوفی از معماران، برنامهریزان، سرمایهگزاران، دانشگاهیان و سیاستمداران به طراحی نقشههایی جامع برای شهرهای امروز، تهیهی پیشنویس قوانین و ایجاد راهکارهای جدید به منظور مواجهه با مشکلات پیچیدهی روز افزون پیرامون حملونقل شهری، مسکن، آلودگی، گردشگری و مشارکت اجتماعی مشغولاند. در مقایسه با این کارشناسان، عکاسان خیابانی رویکردی متفاوت و غالبا غیرمستقیم را به کار میبرند. آنها همچون ناظران اجتماعیِ کارکشته، درک منحصر به فردی از طرز رفتار ما در فضاهای عمومی و همچنین نحوهی سازگاری شهرها با آن – به طور تصادفی یا با طراحی قبلی – را تشریح میکنند. آنها در زمرهی زیرکترین شاهدانی هستند که نشان میدهند چگونه مشکلاتی از قبیل ازدحام جمعیت یا تعصب نژادی نقش خودشان را در خیابانهای شهر ایفا میکنند. تصاویر آنها دربارهی محیطهای متفاوتی که برای خودمان خلق میکنیم شواهدی مستحکم ارائه میکند.
عکاس خیابانی اصالتاً یک پرسهزن است، یک مدل شهری که توسط شاعر فرانسوی شارل بودلر در میانهی سدهی نوزدهم مورد توجه قرار گرفت، حوالی همان زمانی که عکاسی در میان عموم رواج مییافت. بودلر، پرسهزن را تحت عنوان «متخصص خیابانهای شهر» تعبیر کرد. عکاسان خیابانی، اغلب همچنان که با مصرف کافئین نیرو گرفته و با اقتضائات زندگی روی سنگفرش پیادهروهای شهر قوت گرفتهاند، تصاویر را از تقاطعهای مملو از آلودگی یا کوچههای متروکِ تنگ و باریک گردآوری میکنند تا در بازگشت به خانه آنها را مرور کرده، منظم کنند و به ترتیب قرار دهند.
قدم اضافی ، نیویورک سیتی، از مجموعه ی تصاویر نهار، گاس پاول، ۱۹۹۹-۲۰۰۷
در حوزهی عکاسی خیابانی، همواره عکاسانی بودهاند که زادگاهشان سرچشمهی اصلی الهامات آنهاست. بروس گیلدن، مت استوارت، جسی مارلو و اوسامو کانِمورا از جمله عکاسانی هستند که بهترین آثارشان را در خیابانهایی ثبت میکنند که بیشترین آشنایی را با آن دارند. منعم واصف، عکاس اهل بنگلادش، دربارهی عکسهایی که در داکا ثبت کرده است این گونه توضیح میدهد: «من اینجا زندگی میکنم. این عکسها به نوعی تلاشی ست برای یافتن نادیدهها در زندگی روزانه».
آتو اسنوک، عکاس هلندی، حس مشابهی را مطرح میکند: «از قضا هلند کشور مادری من و روتردام زادگاه من است. یک شهر بندری مدرن و خشن، حال و گذشتهای متلاطم: اگرچه برای من کاملا شناختهشده است، اما همچنان فریبنده است.» اما برای دیگر عکاسان، از قبیل الکس وب، میمی مولیکا، فردریک لزمی و تیه ری جرارد، بیگانه بودن با یک شهر، آنها را قادر میسازد تا با دیدگاهی تازه به آن نگاه کنند. لزمی تصریح میکند که «من تنها زمانی که به سفر میروم روی پروژهها کار میکنم».
بدون عنوان، نیویورک سیتی، جف مرملستاین، ۱۹۹۵
پاریس و نیویورک
تا مدتها پاریس و نیویورک مراکز شهری عکاسی خیابانی بودند. عکاسانی از قبیل هنری کارتیه-برسون، براسایی، رابرت دوآنو، لی فریلندر، گری وینوگراند و هلن لِویت برداشتهای دیداری صریحی از این شهرها خلق کردند. پاریس و نیویورک، این شهرهای جهانشمول، به روشی کاملا متفاوت، هم شکارگاههایی پرثمر و هم پسزمینه برازنده برای تماشای مردم مهیا کردند. مراکز شهری آنها به زیبایی طراحیشده – پاریس به عنوان مجموعهای از بلوارهای باشکوه و درخشنده، نیویورک به عنوان شبکهای مدرن – و به اندازهی کافی برای شکوفایی زندگی جمعی در سطح خیابان مزدحم بود.
هر دو شهر تجلی اعتماد به نفس بودند، پاریس مطمئن از وضعیت خویش به عنوان یکی از زیباترین شهرهای جهان، نیویورک مفتخر از گوناگونی فرهنگی و جسارت معمارانهاش. اینها شهرهایی بودند که میدانستند چگونه خودنمایی کنند و به نظر میرسید از اینکه چهرهشان عکاسی شود لذت میبرند. اما سلطهی آنها بر عکاسی خیابانی از همان زمان رو به افول نهاد. برای بسیاری از عکاسان، پاریس تا دههی ۱۹۶۰ به بدلی از خودش تبدیل شده بود، شهری بسیار خودشیفته، فریبنده و تحت فشار تاریخ عکاسی؛ چنانکه از آن پس ثبت عکسهای بدیع در آن تقریبا غیرممکن به نظر میرسید.
نیویورک، که روزگار خوش عکاسانهاش را بعدها تجربه کرد -از اواخر دههی ۱۹۵۰ تا میانهی دههی ۱۹۷۰- اوضاعش تا حدی بهتر بود. در دههی ۱۹۸۰ اعتماد از خیابانها رخت برمی بست، زمانی که نرخ جرم و جنایت اوج میگرفت و بسیاری از شهروندان ثروتمندتر در جستجوی کیفیت بهتری از زندگی به حومههای شهر مهاجرت میکردند، شهری زمخت را با شخصیتهای سنگدل رها میکردند، جایی که زمانی میتوانستی دوربین را درست در صورت هر کسی فرو کنی و فقط مثل عکاس بعدی به مزاحمت متهم شوی.
برای امثال بروس گیلدن، جف مرملستاین، ملانی اَنزِگ و گاس پاول، کار کردن به عنوان یک عکاس خیابانی در نیویورک، امروز یعنی مواجه شدن با یک میراث عکاسانه ی شگفتانگیز، اما هر چهار نفر تاکید دارند که هنوز هیچ شهر دیگری در جهان وجود ندارد که بتواند با تنوع ساکنان آن و تراکم رویدادهای غیرمترقبهای که در خیابانهای آن اتفاق میافتد رقابت کند. گاس پاول میگوید: «همانند اعضای یک انجمن محرمانه، ازدحام جمعیت، در رژهای باشکوه از آهنگهای گوناگون تا نواهای بیشمار در همهی جهات، به هر سببی پیش میرود.»
توضیح مترجم: این مطلب ترجمهای است از بخش نخست مقاله « نیمی از جمعیت جهان هم اکنون در شهرها زندگی می کنند [Half of the world’s population now lives in cities]» در کتاب «عکاسی خیابانی نوین» نوشته مشترک Stephen McLaren و Sophie Howarth که سال ۲۰۱۲ منتشر شده است. قسمت نخست و دوم این مطلب و همچنین دو مقاله دیگر از همین کتاب با ترجمه محمدامین نادی در اینجا و اینجا قابل مطالعه است.