041958.jpg

 

دیوید جولیان عکاس حرفه اى متولد بوستون است که در زمینه تصویرسازى و طراحى هم فعالیت مى کند و علاوه بر اینها در کارگاه هاى آموزش عکاسى در آمریکا تدریس مى کند. دیوید سبک خاصى در عکاسى دارد. او با دوربینش تصویرسازى مى کند. عکس هاى او در نگاه اول اصلاً یک عکس ساده به نظر نمى آید. او عکس هایش را براى گالرى ها و کلکسیون دارها مى گیرد درست مثل تصویرسازى که این کار را با مالتى مدیا انجام مى دهد. عکس هاى او به دلیل همین ویژگى تابه حال جوایز زیادى را از آکادمى هنر و تصویرسازى آمریکا دریافت کرده اند.

عکاسى را مثل بسیارى از عکاسان با یک دوربین ساده دستى در عبور و مرور از خیابان ها آغاز کرد. از آنجایى که عاشق حیوانات عجیب و کوچک و حشرات بود، ابتدا به سراغ لنزهاى ماکرو رفت تا وارد جزئیات عکاسى شود و ترکیب بندى و ریزه کارى هاى عکاسى را یاد بگیرد. بعد از مدتى شروع به رفتن به سفرهاى جاده اى کرد و از همین زمان عکاسى منظره را هم آغاز کرد. عکس هاى منظره معروف و ترکیب بندى هاى چنین عکس هایى از سال قبل در ذهنش مانده بود و با توجه ویژه به چنین مناظرى نگاه مى کرد تا کادر و شیوه خودش را به دست آورد.

یکى از ویژگى هاى کار او این است که قبل از عکاسى، طرح کادرى را که مى خواسته مى کشیده: «ابتدا طراحى مى کردم ببینم چه چیزى را مى خواهم در کادر داشته باشم. بعد یادداشت مى کردم. با این روش خودم را عادت مى دادم که دید گرافیکى نسبت به اشیا و مناظر داشته باشم و از ابزارم استفاده اى بکنم که مثل قلم مو و بوم قابل انعطاف باشد.»او عکس هایش را قبل از اینکه عرضه کند به دوستان و حتى افرادى که چیز زیادى از عکاسى نمى دانند، نشان مى دهد تا نقد و نظر آنها را بشنود: «این کار مى تواند یک منبع نقد اساسى از دید بیننده هاى مختلف باشد و به من کمک مى کند تا بفهمم چیزى را که مى خواستم در عکس بیان کنم، موفق شده یا نه؟ این روش حتى به اعتماد به نفسم هم کمک مى کند … چیزى که در جوانى و نوجوانى کمبودش را حس مى کردم. من هیچ دوره عکاسى و کلاس آموزشى را نگذرانده ام بنابراین به دید و نظر و آموزش آدم هاى اطرافم نیاز دارم. نقد درست مى تواند خودش دانشگاه باشد!

عکس هاى دیوید معمولاً تک رنگ است. بیشتر از اشباع رنگ هاى گرم و عمیق به شکل واحد در عکس هایش استفاده مى کند.

او در سال ۱۹۸۴ به ونزوئلا مى رود و ناگهان عاشق مى شود: براى تعطیلات رفته بودم و ناگهان احساس کردم عاشق شدم… عاشق باران جنگل هاى مناطق گرمسیر که روح آدم را در جنگل ها و میان درختان نوازش مى کند. این باران منبع الهام من شد و همه وجودم را پر از خلاقیت و هیجان کرد. آن منطقه براى کشف و شهود شخصى و عکاسى مستند گنجایش داشت. از همان زمان بخش زیادى از تعطیلات و سفرهایم را به شهرهاى آن منطقه اختصاص دادم و شروع به ثبت تصویرهاى یگانه اى کردم که در طبیعت واقعى شکل مى گرفتند … درختانى که در بادها شکل دیگرى داشتند و برگ هایى که زیر باران شادمانه مى رقصیدند.

بعد از آن در نیویورک یک نمایشگاه خیابانى از همین عکس ها برگزار کردم که به شدت با استقبال مواجه شد.»از آن زمان تعداد زیادى از عکس هاى طبیعت و منظره به شکل ویژه اى در قالب و سبک دیوید جا گرفت. طبیعت در عکس هاى او گاهى بسیار مهربان و گاهى وحشى است. عکس هایش از درختان، پرندگان و کوه ها گاهى بیننده را دچار حسى مى کند که با دیدن یک تابلوى نقاشى مواجه است!او معتقد است که عکاسى حرفه و کار اصلى من در زندگى نیست، این بیشتر پیگیرى و تعقیب کارهاى حرفه اى است تا اینکه خودم یک آدم حرفه اى باشم. از وقتى یادم مى آید در حال جمع آورى عکس ها و تصاویر حرفه اى و نیمه حرفه اى از مناظر و اشیا هستم.

این کار براى کپى کردن نیست بلکه چشمم را عادت مى دهد تا زیبا ببینم و زشت ها را تشخیص دهم. این کار براى یک طراح و گرافیست هم ضرورى است. این تیپ آدم ها باید دور و برشان پر باشد از تصویر و ذهنشان انباشته باشد از رنگ و طرح «…حتماً نباید عکاس باشى تا تصویر را عاشقانه نگاه کنى.»در واقع آرشیو و دیدن تصاویر مختلف اولین قدم براى عکاس شدن دیوید بود و به همین دلیل هنوز این عادت را حفظ کرده است: «این کار و تصفیه تصاویر باعث شد بخش زیادى از زمانم هدر نرود! در واقع با دیدن یک تک درخت و براساس مشاهداتم مى دانستم که چه کارى بیهوده است و چه ترکیب بندى اى مفید! در حقیقت جلوتر از خودم حرکت مى کردم و آزادى هاى الکى به خودم نمى دادم که وقتم را تلف کند.»

این روش به او اجازه داد تا کارش را در رشته هاى دیگرى توسعه دهد که عکاسى نمى توانست آنها را در چنین زمان فشرده اى تامین کند.

او مى گوید: «عکاسى به من اجازه داد تا با سفر در جاده ها زندگى را یاد بگیرم، دید بصرى ام را بین هنرها تقسیم بندى کنم و روحم را در ارتباط با سیاره اى که در آن زندگى مى کنم، قوى تر کنم. حالا دیگر بو مى کشم … دنبال چیزهایى مى گردم که ممکن است سال دیگر وجود نداشته باشند. یک جور حس وظیفه … وظیفه ام ثبت و عکاسى از طبیعتى است که رو به نابودى مى رود و باید زیبایى اش ماندگار شود.»

علاقه اصلى او در طراحى و تصویر باعث شد تا عکاسى را انتخاب کند چون در عکاسى مى تواند هر دوى این موارد را تامین کند. او مى گوید: «این روزها فشارهاى اقتصادى و بازرگانى گاهى لذت عکاسى را برایم کمتر مى کند و وظیفه را قوى تر!»

او به عکاسان نوگرا و جوان توصیه مى کند که: «از بخار مسموم در جزئیات تکنیکى دورى کنید. این روش ها چیزى را در شما نهادینه نمى کند. دنبال روش و سبکى بروید که آرام آرام در روحتان مى نشیند. چشمانتان را آموزش دهید و فقط عکس هایى را بگیرید و ببینید که «شما» مى خواهید! به عنوان یک فیلتر در مقابل لنزتان قرار و چیزى را که به تصمیم شما بستگى دارد، بگیرید. به نداى درونتان گوش کنید. هرجایى که بروید و هر چیزى را که از آن عکاسى کنید مال شماست. سوژه و موضوعتان را شخصاً تجربه کنید… با هرچه که مى توانید… شاید با کشیدن یک طرح یا گوشه هاى کادر و یا ساختن آن در ذهن… اول آن را لمس کنید. این در مورد عکس خبرى نیست… چرا که آنجا فرصت فقط در حد فشردن دکمه شاتر است و بس!

دیوید جولیان، عکاسى آنالوگ را ترجیح مى دهد چون با زمان ظهور و رفتن در اتاق تاریک با نور قرمز شدید زندگى مى کند: «با این همه مى دانم که باید دوربین دیجیتال را هم به تجهیزاتم اضافه کنم چون نیاز این روزهاست. البته دوربینى را انتخاب خواهم کرد که بخش دستى و مکانیکى اش قوى تر از دیجیتالى بودنش باشد! دیجیتال خواص منحصربه فردى دارد: قابلیت تصحیح و ویرایش عکس ها، دیدن عکس روى مونیتور، اصلاح همزمان عکس موقع گرفتن آن، قضاوت سریع در مورد عکس و شرایط آماده براى گرفتن بیش از یک عکس با آن دوربین! با این حال من هنوز همان دیوانه و شیداى کاغذى هستم که زیر نور بى حال قرمز در تاریکخانه زیر دستانم جان مى گیرد و با سرعت پایین، شکلش عوض مى شود.»

روزنامه شرق، ۲۵ تیر ۱۳۸۳ ، سال اول، شماره ۲۴۱