نمایشگاهی از آثار نجف شکری با عنوان «جنگ جنگ» از جمعه ۲۷ آذر ۹۴ در محل گالری آرته گشایش مییابد.
این عکاس در استیتمنت نمایشگاه مینویسد: «آن را هنر میان مایه توصیف کرده است، پیر بوردیوی مردم شناس. هنوز هم سرگرمکننده است و البته بیش از پیش سهلالوصول و راحت. اما همچنان مثال معجزه ساعت پرتاب شدنش به دنیای ما، به جادو میماند و آدمیرا حیران میکند. بله عکاسی معجزه است، بیهیچ استدلالی، به سادگی انجامش؛ حتی شکل انجام آن در ابتدا هیچ کم از کیمیاگری نداشت؛ حالا اما از تکنولوژی طور دیگری شده است، طوری که به سختی بتوان تعبیر زیبا و شاعرانه سر جان هرشل شیمیدان که میگفت "عکاسی یعنی نوشتن با نور" را بدون لکنت بر زبان آورد.
من فکر میکنم فروپاشی نظامهای فکری مبتنی بر مارکسیسم به عنوان ابر روایتٍ توجه به اکثریت دیده نشده نوع آدمی و همچنین بر آمدن غول دیجیتال از سویی دیگر، دو اتفاق بزرگی هستند که همزمان هم مستندنگاری عکاسانه را دچار بیمعنایی عذابآوری کردهاند هم گنجینه عکسهای گذشته را ارزشی همسنگ با اشیای به جای مانده از دنیای باستان بخشیده است. عکاسی فارغ از فرایند، نوعی یافتن هم هست البته؛ از یافتن زاویه و ترکیبی تازه، تا نفسی، چیزی… تا خود نفس «یافتن» به تعبیری کل هنر"یافتن" است و "انتخاب کردن..".
عکس همواره متعلق به گذشته است به تصدیق رولان بارت. چیزی که احتمالا از مارسل پروست آموخته بود که در «در جستجوی زمان از دست رفته» برایمان نوشته است، هنگام نگاه کردن به عکسی از خودمان دو بار غمگین میشویم یک بار زمانی که احساس میکنیم نسبت به زمان عکس پیرتر شدهایم و بار دیگر زمانی که متوجه میشویم خود آن عکس هم نسبت به بار پیش که نگاهش کردهایم پیر و کهنه و شده است. (باید قبول کرد که صفحات تلفنهای همراه هم عمری دارند و خیلی زود پر از خش میشوند و فرسوده و نیمدار به نظر میرسند )… عکسها، هرچه باشند، واجد ارزشی غیرقابل توصیفاند؛ به هر حال آنها تنها چیزی هستند که از لحظه وقوع خود بر جا ماندهاند و خودشان را به ما رسانیدهاند. این نکته که بارت میگفت هیچ تصویر نقاشی شدهای از مادرم هرچه هم واضح و روشن نمیتواند مجابم کند که مادرم حتما همانجا بوده است که در تصویر میبینم، اما یک عکس هرچه هم رنگ و رو رفته و خراب به سادگی وادارم میکند که بپذیرم که کسی که در عکس میبینم واقعا وجود داشته است و در آن لحظه خاص آنجا بوده است …
همه عکسها سندی هستند از لحظه ای خاص! عکسها به ما میگویند آدمهای تصاویری که در این نمایشگاه میبینیم، زمانی واقعا وجود داشتهاند و آنجا بودهاند، به دوربین خیره شدهاند و ژست گرفتهاند، بسیاری از آنها به اعتباری که من میگویم هرگز عکسهای خودشان را ندیدهاند و خیلی پیشتر از آنکه نگاتیوهای متاثر از نوری که از آنها انعکاس یافته است ظهور شوند با جهان ما خداحافظی کردهاند و قسمت خاک شدهاند با همان لبخندها و بیم و امیدهایی که عکسها به ما میگویند. عکاسی از ابتدای به وجود آمدنش با همه تغییراتی که در فرایند تولید آن ایجاد شده است اما همچنان حامل خصلتی غریب و سهمناک است. عکاسی امری دلتنگ کننده است و رعب آور. بیجهت نیست که سوزان سانتاگ – آن زن دقیق و استثنایی – خلاف فکر رایج که عکاسی را هنری واقعگرا میداند، آن را سورئالترین هنر قلمداد میکند؛ نسبتی غریب با مرگ دارد و آفریدهای است به معنای کلمه منتج از هیچ. باورکردنی نیست که هنری این اندازه بینیاز از استدلال فلسفی باشد برای باور پذیر بودن، برای مقبولیت عام یافتن… به ندرت اتفاق افتاده است که وقتی در برابر لنز دوربین قرار میگیریم، به طرز دقیقی متوجه باشیم که ممکن است این آخرین تصویر به جای مانده از ما باشد، حتی احتمالش را هم نمیدهیم! بسیاری از عکسهای این مجموعه آخرین تصاویر آدمهایی است که زمانی واقعا وجود داشتهاند، راه میرفتهاند، نفس میکشیدهاند و زندگی میکردهاند! حالا اما آنها مردهاند و عکسهایشان کهنه و فرسوده شده است.»
نجف شکری متولد ۱۳۵۹ در دلفان و دانشآموختهٔ مقطع کارشناسی رشتهٔ عکاسی از دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. وی فعالیت هنری با تئاتر و نمایشنامهنویسی آغاز کرد ولی پس از آشنایی با عکاسی نقش تئاتر در فعالیتهای او کمرنگتر شد. نجف شکری تاکنون ۸ نمایشگاه انفرادی برگزار کرده و سابقهٔ شرکت در بیش از ۲۰ نمایشگاه گروهی در ایران و کشورهای دیگر از جمله در گالریهای آریا، محسن، سین، طراحان آزاد و موسسهٔ صبا را نیز در کارنامه دارد. تازهترین نمایشگاه او با عنوان «آف رود» اسفندماه ۹۲ در کافهگالری مارکوف برپا شد.
افتتاحیه: جمعه ۲۷ آذر – ساعت ۱۶
نمایشگاه تا ۶ دیماه ۹۴ هر روز از ساعت ۱۶ تا ۲۰ برپاست.
تهران، شیرازجنوبی، پایینتر از پل همت، بلوار علی خانی، ۲۰ متری گلستان، ۱۲ متری دوم، پلاک ۳، گالری آرته