مواجهه‌ی جدی و صادقانه با عکاسی همیشه شما را مجذوب می‌کند و گاهی این جذبه درست در جایی رخ می‌دهد که به هیچ عنوان انتظارش را ندارید. نگارخانه‌ی «گلستانه» در مرکز شهر مشهد، نگارخانه‌ی کوچکی است که مجید بندار مقدم، مجموعه عکس‌های خود تحت عنوان «ایراندخت» را در آنجا به نمایش گذاشته است [۱]. عکس‌ها، ایده‌‌‌ی ساده و جذابی دارند. بندار مقدم از دختران نوجوانی که صورت خود را به تیغ جراحیِ زیبایی نسپارده‌اند، خواسته تا با حداقل آرایش ممکن در برابر دوربین‌اش قرار گیرند.

اما فارغ از این ایده‌ی جذاب، آن‌چه ما بر دیوار می‌بینیم، تلفیقی است از پختگی فنی، تجربه‌ی سال‌ها ممارست در عکاسی پرتره و البته درک جامعه‌شناختی و فرهنگی از وضعیت پیچیده‌ی زنان در جامعه‌ی امروز ایران؛ همه‌‌ی این‌ها باعث شده تا این عکس‌ها، نه‌تنها از پرتره‌هایی آتلیه‌ای فراتر روند بلکه به مواجهه‌ای جدی با خود رسانه‌ی عکاسی به مثابه رسانه‌ای آگاهی‌بخش بدل شوند. مواجهه با این عکس‎ها تجربه‌ای را در من زنده کرد که سال‌ها از دست رفته بود؛ میل به ماندن در گالری، دقیق‌شدن در عکس‌ها و خواندن داستان‌های‌شان. با این مقدمه، در سطور بعدی می‌کوشم تا اهمیت این نمایشگاه را از جنبه‌های مختلف بررسی کنم.

در سطح نخست، عکس‌های بندار مقدم، در نوع خود، پرتره‌هایی عالی و بی‌نقص‌اند؛ نور لطیف و نرمی‌ که بر چهره‌ها افتاده، هارمونی جذابی با معصومیت چهره‌های دختران نوجوان برقرار کرده است. بازی‌های فرمی که از حرکت شال، موج گیسوان، خط نگاه، عمق‌میدان و نور ایجاد می‌شود، تصویری قدرتمند را خلق می‌کند که چشم مخاطب را در قاب می‌چرخاند. بنابراین عکس‌ها بیش از آن که وام‌دارِ ایده‌ی عکاس باشند، مرهونِ قدرت فنی و درک زیبایی‌شناسانه‌ی او در کنترل نور، اجزاء صوری ترکیب‌بندی و تعامل با سوژه‌اند.

این عنصر آخر یعنی تعامل با سوژه، عاملی است که عکس‌ها را از سطح پرتره‌هایی صرفاً زیبا فراتر می‌برد. در واقع، تعامل و بده بستان میان عکاس و سوژه به خلق پرتره‌هایی انجامیده که انگار از پس آن‌ها برای یک لحظه روح آدم‌ها نمایان شده است. خودِ خودِ سوژه، بدون هیچ آلایش و آرایشی. به دیگر سخن، قدرت عکس‌ها در تجسد بخشیدن به احساسات عمیق انسانی و داستان‌های آن‌هاست.

اجتناب از اعمال یک ساختار واحد (پُز، زاویه‌دید یا طرز نگاه) باعث می‌شود که مخاطب با گسترده‌ای از احساسات انسانی رو به رو شود. از وقار و غرور گرفته تا اندوه، امید، سرخوشی، تقدس و صلابت. به عنوان مثال، به عکس پوستر نمایشگاه دقت کنید؛ در این عکس به واسطه‌ی بازی نور و حس نگاه، گویی به تصویرِ قدیسی از دوران صدر مسیحیت می‌نگیریم (تصویر بالا). این دختران به‌گونه‌ای تصویر شده‌اند که در پس صورت‌های نوجوان‌شان، گویی زنانی بزرگ نهفته‌اند. دخترانی که به‌رغم محدودیت‌ها و موانع، از عزمی شکست‌ناپذیر برای جستجوی آروز‌های‌شان برخوردارند.

در سطح دوم، به سراغ ایده‌ی عکاس می‌رویم و به اهمیتِ زیباییِ طبیعی و بی‌آلایشِ سوژه‌های این مجموعه می‌پردازیم. جالب این که احتراز عکاس از ویرایش عکس‌ها نیز خود ایده‌ی بی‌آرایش بودن سوژه‌ها را مؤکد می‌کند. از دیگر سو، اجتناب از پُزهای تحریک‌کننده‌ی رایج و اطوارهای مرسوم آتلیه‌ای، عکس‌های او را به پرتره‌هایی جدی بدل کرده که نگاه مخاطب را نه به‌واسطه‌ی جنسی/اروتیک شدنِ بدنِ زنانه، بلکه به‌واسطه‌ی عمق احساسِ بازنمایی‌شده، درگیر خود می‌کند. در واقع عکاس با طرد زیبایی در مقام امری کالایی‌شده، بر نکته‌ی ظریفی انگشت می‌گذارد؛ این که امروز این نه حجاب متعارف (روسری) بلکه تکثر لایه‌های آرایش است که به حجابی برای زن بدل گشته و اجازه نمی‌دهد زن ایرانی از پس آن، خود واقعی‌اش را آشکار و متبلور کند.

از دیگر سو، بندار مقدم لحظه‌ی مهمی را برای عکاسی از این دختران نوجوان برگزیده است؛ لحظه‌ای که این دختران آرام آرام یک دگردیسی اجتماعی-فرهنگی را پشت سر گذاشته و جنس‌شان بیش از پیش به جنسیت‌شان بدل می‌شود [۲]. با این حال، عکاس با یک هوشیاری انتقادی، از آن‌ها می‌خواهد تا بدون آرایش در برابر دوربین‌اش ظاهر شوند. با این کار، عکاس و سوژه‌ها عملاً در برابر جریانی از مدیریت بدنِ زنانه می‌ایستند؛ جریانی مبتنی بر نگاه و خواست مردسالارانه که می‌کوشد که از زن، موجودیتی باب طبع نگاه مردانه پدید آورد؛ جریانی که در آن تمامیت زن با همه‌ی قابلیت‌ها و توانمندی‌هایش به زیباییِ صرف تقلیل داده می‌شود؛ جریانی که می‌کوشد با گرفتن عنصر اندیشندگی، تفکر و تعمق، تمام توجه زن را صرفاً بر کالایی بهتر شدن، معطوف کند.

به عبارت دیگر، هم‌دستیِ عکاس و سوژه‌ها در مجموعه‌ی «ایراندخت»، تصاویر قدرتمندی را پدید می‌آورد که در آن‌ها، زیبایی نه از گونه‌های برجسته، بینی‌های عمل‌شده و گوش‌های اِلفی بلکه از صلابت، اقتدار و هم‌زمان از معصومیت و صداقتِ نگاه، ریشه می‌گیرد. بندار مقدم در عکس‌هایش بدیلی را برای وضعیتِ کنونیِ بخش قابل‌توجهی از زنان و دخترانی می‌سازد که آگاهانه یا ناآگاهانه بازیچه‌ی سازوکاری شده‌اند که می‌کوشد آن‌ها را به عروسک‌های باربی بدل کند. سازوکاری معیوب که در آن، کتاب خواندن، پژوهش، تحصیل، کار، هنرآموزی اموری عبث جلوه داده شده و همه‌چیز به لذت و «زیستن در لحظه» خلاصه می‌شود.

بندار مقدم با پرتره‌هایش مسأله‌ی مهمی را نه تنها به دختران و زنان، بلکه به بخش وسیعی از عکاسانِ زن گوشزد می‌کند؛ عکاسان زنی که به رغم داعیه‌های فمینیستی در سال‌های گذشته، عملاً آب در آسیاب همان نگرش‌های مردسالارانه ریخته‌اند. در واقع بندار مقدم، با این انتخاب‌ها برخلاف سیاست‌زدگیِ عکاسی ایران، به یک کنشگریِ فرهنگی دست می‌زند که به‌شکلی ظریف در آثار او جاری و ساری است. او به جای صرفِ انگشت گذاشتن بر انسدادها، محدودیت‌ها، موانع و در یک کلام سیاه‌نمایی، بدیلی را از دلِ همین وضعیت بیرون می‌کشد و روبروی ما قرار می‌دهد. از دیگر سو، عکاس به دام جلوه‌های اگزوتیک و نخ‌نمای بازی با حجاب نیز نیافتاده است. در این آثار شال‌ها در همان اندازه‌ی عرف اجتماعی به مثابه حجاب تصویر شده‌اند؛ نه در شکلی اغراق‌شده و نامتعارف.

با این حال، این تمام ماجرای پرتره‌های بندار مقدم نیست. عکس‌های او در ورایِ زیبایی‌شناسیِ عکاسانه، تسلطِ فنی و بازی‌هایِ فرمی، ارجاعاتی نیز به خود تاریخ عکاسی دارند. در واقع، برای مخاطب خاص یا چشم‌های پخته‌تر، پرتره‌های او با آن عمق میدان اندک، نگاه‌های گیرا و گاه مرموز، یادآور دورانی از پرتره‌نگاری است که به بهترین نحو در آثار عکاسان ذوق‌ورزی چون جولیا مارگارت کمرون نمود یافته است. پرتره‌های کمرون نیز از دختران و زنان با آن حس رمانتیک، هنوز در شمار زیباترین پرتره‌های تاریخ عکاسی محسوب می‌شوند. پرتره‌هایی که در پس آن‌ها، هزاران خط داستان، شعر و رمان نهفته است. درست همان‌طور که بهترین‌ پرتره‌ها همواره چیزی از زیبایی، از روح سوژه و از زمانه‌ی او در خود دارند، پرتره‌های بندار مقدم نیز تلفیقی از زیبایی، خویشتن سوژه‌ها و وضعیت امروز دختران و البته پسرانِ ایران زمین‌اند؛ وضعیتی آمیخته از امید و هراس.

جولیا مارگارت کمرون، خانم هربرت دوک ورث در نقش جولیا جکسون، ۱۸۶۶ (راست) – جولیا ماگارت کمرون، طنین، ۱۸۶۸ (چپ)

در پایان باید خاطر نشان کرد، نمایشگاه «ایراندخت» بخشی از موفقیت و تأثیرگذاری خود را در عدم همراهی با جریان آلامد عکاسی ایران کسب می‌کند. به عبارت دقیق‌تر، بندار مقدم برخلاف سنت نخ‌نمای رایج، نه در ورطه‌ی مغلق‌گویی و چنگ زدن به ایده‌های فمینیستی و پسافمینیستی افتاده و نه دچار بیماری نمایش‌زدگی شده است. در واقع آنچه مجموعه‌ی او را از این تمهیدات نمایشی بی‌نیاز می‌کند، شناخت فنی از رسانه، تجربه، و تن زدن از کیش شخصیت است. او برای این آثار بیانیه‌ای پرطمطراق نمی‌نویسد؛ او برای خود انواع و اقسام عناوین دهان‌پرکن و توخالی برنمی‌گزیند؛ او برای نمایشگاه بی‌سر و صدایش انواع شوهای تبلیغاتی در قالب نشست نقد و بررسی راه نمی‌اندازد. بی‌نیازی بندار مقدم از این تمهیدات نمایشی از عمق مواجهه‌ی صادقانه‌ی او با رسانه‌ و دنیای پیرامون‌اش سرچشمه می‌گیرد.

بنابراین، همه‌ی این‌ها به ما خاطر نشان می‌کند که عکاسی بیش از آن‌که تلاشی برای تصویرسازی محتوای مفهومی باشد، به درک فنی و زیباشناختی از رسانه مربوط است. مخاطب عکس‌ها‌ی بندار مقدم چه با مباحث فمینیستی و تاریخ عکاسی، آشنا باشد یا نه، با عکس‌های او درگیر شده و از آن‌ها متلذذ می‌شود. آشنایی با مجادلات فمینیستی و تاریخ عکاسی تنها عمق لذت و درک مخطب را از اثر عمق می‌بخشد. و این نکته‌ای است که بسیاری از عکاسان امروز ایران، به دست فراموشی سپرده‌اند.

پی‌نوشت‎ها:
[۱] نمایشگاه «ایراندخت» در تاریخ ۱۹ مرداد الی ۲۳ مردادماه ۱۳۹۷ در نگارخانه‌ی «گلستانه» مشهد واقع در چهارراه بی‌سیم، برگزار شد.
[۲] لازم به توضیح است که جنس (نر و ماده) در انسان به‌صورت بیولوژیکی تعیین می‌شود، اما جنسیت (زن و مرد) مقوله‌ای است که فرد در فرایند اجتماعی شدن آن را درونی می‌کند. به عنوان مثال، این که زن‌ها دامن می‌پوشند و مردها شلوار، یک امر طبیعی نبوده بلکه یک قرارداد اجتماعی است.