جف وال در گالری ماریان گودمن در لندن. عکاس: لیندا نایلند از گاردین
اختصاصی «سایت عکاسی» – جف وال: «مدام به این موضوع فکر میکنم که نکند عکاسیام به کلی یک اشتباه بزرگ بوده باشد.»
عکسهای صحنهپردازی شده و جنجالی او از وضعیت گروگانها و محل زیست افراد بیخانمان، با قیمتی بالا، خشم و حیرت برمیانگیزاند. جف وال پیشتاز سبک «غیر عکاسی» از کلیشهها، آزادی خلاقانه و همچنین از حسرتهایش میگوید.
«در دوران ما، همیشه متهم میشدم به اینکه میترسم مثل بقیه عکاسانِ به اصطلاح «واقعی» بیرون بروم و عکاسی کنم»، این جمله را جف وال با خنده به من میگوید. «و همچنین مرا سرزنش میکنند که چرا کلمه art را با حرف A بزرگ مینویسم، انگار که این هم جرم است.»
وقتی در نمایشگاه جدید بزرگ و درخشان او در گالری گودمن لندن قدم میزنید، درک نمیکنید چرا این تردیدها دربارهی عکسهای با مهارت صحنهپردازی شدهی وال هنوز وجود دارد، حتی با آنکه ۳۷ سال از نمایش آنها برای اولین بار میگذرد.
در سال ۱۹۷۸، او اثرش با عنوان «اتاق منهدم شده» را در گالری نوا در شهر خودش ونکوور کانادا به نمایش گذاشت. در این اثر که از نقاشی «مرگ سارداناپالاس» (۱۸۲۷) الهام گرفته بود، یک اتاق خواب به هم ریخته را به تصویر میکشید که بیشتر شبیه به صحنهی جرم بود، لباسها همه جا پخش بودند و وسایل و در و دیوار همه خراب شده بودند. در همان دوران بود که با الهام از آگهیهای تبلیغاتی خیابانی پر زرق وبرق با پسزمینهی روشن که در ایستگاههای اتوبوس مادرید هنگام برگشت از موزهی پاردو دیده بود، اسلایدهای رنگی خود را با دقت و جزئیات زیاد طراحی کرد و آنها را بر روی جعبههای نوری (light-box) بزرگ قرار داد.
شنونده، ۲۰۱۵. عکاس: جف وال، گالری ماریان گودمن
این عکسها دنیای هنر را دگرگون کردند و در کنار سیندی شرمن و بعدتر آندریاس گورسکی، او به یکی از پیشتازان عرصهی عکاسی مفهومی بدل شد. عکسهای او با قیمتهای نجومی به فروش می رفت؛ در سال ۲۰۱۲ یکی از آثارش به نام «گفتوگوی سربازان مرده» با قیمت ۳.۳۴۶.۴۵۶ دلار در حراج کریستی در نیویورک به فروش رسید و به عنوان سومین عکس گران قیمتی که در حراج به فروش رفته ثبت شد.
خود وال کارهایش را بازسازی «سینمایی» از لحظات روزمرهی زندگی توصیف میکند که او خود شاهدش بوده اما در آن لحظه از آن عکس نگرفته است. به عقیدهی او: «عکس نگرفتن، آزادی خاصی به تو میدهد تا بتوانی بعدا آنچه را دیدی بازسازی کنی یا دوباره شکل دهی.» او برای کارگردانی و صحنهپردازی هر کدام از این رویدادها، ماهها کار میکند. در طول این سالها، حس و حال دراماتیک آثارش بیشتر به سمت سکون و روزمرگی رفته و از سال ۲۰۰۶ به بعد، اسلایدهای روی لایت باکس جای خود را به عکسهای چاپی دادهاند.
نزدیک شدن، ۲۰۱۴. عکاس: جف وال، گالری ماریان گودمن
در نمایشگاه جدیدش از آن واقعیتهای اغراق شده که برای مثال در اثر «تندباد ناگهانی (پس از هوکوسای) ۱۹۹۳» دیده میشود خبری نیست؛ یک کولاژ دیجیتال بزرگ که در آن چهار نفر در یک منظره دیده میشوند که درگیر باد تندی شدهاند که درختان را خم کرده و کاغذها را در هوا پراکنده کرده است. امروزه بیشتر عکسهایش شبیه رپورتاژ است و منتقدانش را، که عقیده داشتند او عکاس «حقیقی» نیست، حالا بیشتر راضی نگه میدارد. جنجالیترین اثرش به نام «نزدیکشدن»، زنی بیخانمان را نشان میدهد که کنار یک جان پناه موقتِ مقوایی ایستاده و ما در مورد بیخانمانی که آن زیر خوابیده و پاهایی که فقط میبینیم کنجکاو میشویم. وال میگوید عکس زیر یک بزرگراه واقعی گرفته شده، جایی که بیخانمانها جمع میشدند و توضیح میدهد: «حدود یک ماه طول کشید تا بتوانم صحنه را درست کنم»؛ اما نمیگوید چطور این صحنه را درست کرده است. آیا این یک زن بیخانمان واقعی است یا یک بازیگر است؟ آیا این جانپناه واقعی است یا دستیاران حرفهای وال آن را شبیه به واقعیت ساختهاند؟
بازسازی تصاویر از روی حافظه در آثار وال بسیار پراهمیت است؛ شاید به این دلیل که عرف عکاسی نیز همین است: شاهد آنی واقعیت بودن. او میگوید: «چیزی در من آنقدر باقی میماند تا بالاخره مجبور شوم از روی حافظهام آن را بازسازی کنم تا جایی که بفهمم چرا اینقدر مرا مسحور خود کرده است. عکس گرفتن به خودی خود آن آزادی خیالی را که برای خلق هنر لازم است به من نمیدهد. در حقیقت هنر همین است، آزادی انجام هر آنچه میخواهیم.»
وال قدبلند و چالاک است و با صدای آرام اما با ابهام دربارهی عکسهایش حرف میزند؛ انگار نمیخواهد اطلاعات زیادی دربارهی عکسها لو بدهد و عکسهایش هم همانند خودش رمزآلود هستند. در اثر «شنونده، ۲۰۱۵» مردی نیمه برهنه را نشان میدهد که روی یک زمین خشک زیر آفتاب شدید زانو زده و چند مرد با قیافهی گرفته و خشن او را احاطه کردهاند. حتی سنگهای روی زمین حالتی تهدید کننده دارند.
وال در مورد این اثر چنین توضیح میدهد: «این ریشه در رپورتاژ دارد. جزو آن سناریوهایی است که هر روز در اخبار و رسانهها میبینیم و میشنویم: گروهی یک نفر را میدزدند و اینطوری روی زمین میاندازند. خیلی خوشایند نیست.»
آیا قصد این بوده که عکسی سیاسی باشد؟ «خیر، حتی قصدم هم این نبوده که به اسیر شدن نگاهی تقریبا مشابه حس و حال نقاشیهای کلیشهای و کلاسیک مسیح داشته باشم. اما هیچوقت سعی هم نمیکنم که از پیش آمدن چنین مفاهیمی جلوگیری کنم. هدف آثار من این است که فضایی بازسازی کنم که این وقایع شوم در آن رخ میدهند. چالش من عکاسی درست و صحیح از چنین صحنهای است.»
وال در حال حاضر (در سال ۲۰۱۵) ۶۹ سال سن دارد و در ونکوور بزرگ شده است. پدرش دکتر و مادرش هم یک زن خانهدار معمولی بوده و هر دوی آنها از همان دوران بچگی بسیار او را تشویق کردهاند تا خلاق باشد. میگوید: «والدین من از والدینی بودند که عضو باشگاه «کتاب ماه» بودند، باشگاهی که به طور مرتب بهترین کتابهای ماه را برایمان ارسال میکرد. پیشرفت فردی در آن زمان بسیار مهم بود، و من هم همیشه علاقهمند به نقاشی و طراحی بودم. وقتی ۱۵ سالم شد برای خودم یک کارگاه شخصی داشتم و تمام کتابهای هنری را که در کتابخانهی عمومی ونکوور پیدا میشد خوانده بودم و خودم تنهایی به گالری های مختلف می رفتم.»
وال در اواسط دههی ۶۰ در دانشگاه نقاشی و طراحی خواند و خیلی پیشتر از آنکه با مفهومگرایی آشنا شود و آن را کشف کند، تصاویر کتابِ جریان سازِ «آمریکاییها»ی رابرت فرانک را به دقت کپی کرد. او در سال ۱۹۷۰ در نمایشگاه گروهی مفهومگرایی جدید در موزهی هنر مدرن نیویورک با یک اثر شرکت داشت.
خط املاک، ۲۰۱۵. عکاس: جف وال، گالری ماریان گودمن
او با بیاعتنایی میگوید: «آن اثر یک عکس و قطعهای متن بود که دوستش ندارم، اما هنوز همانجا است». در همان سال، او مدرک ارشد خود را با تحقیق دربارهی مکتب هنری دادای برلین و مفهوم بافتار و متن گرفت، بعد به لندن رفت تا تحقیقات دکتری خود را دربارهی ادوارد مانه (نقاش فرانسوی)، که همچنان چهره تاثیرگذاری است، در موسسه کورتلند ادامه دهد. وال در آن زمان ازدواج کرده و صاحب دو فرزند بود و تا سال ۱۹۷۷ زمانی که شروع به ساخت عکسهای بزرگ معروفش با نور پسزمینه کرد، تجربیات هنری خود را از سر نگرفته بود. وال میگوید: «همانند نقاشی، آثار من هم بسیار در مورد ترکیب بندی و وابسته به آن است. در ترکیببندی احساسات غلیان میکنند؛ بسیار بیشتر از حالات صورت یا مفاهیم اجتماعی احتمالی. اما من نمیخواهم از نقاشی تقلید کنم. در حقیقت، عکسهایم همانقدر به آثار رابرت فرانک یا پل استرند شبیه هستند که به نقاشی یا سینما. اما انگار مردم متوجه این امر نمیشوند.»
او هنوز از تصمیم خود مبنی بر تغییر از یک هنر به هنر دیگر (نقاشی یا عکاسی) مطمئن نیست. «هنوز نمیدانم چرا از نقاشی به سمت عکاسی خزیدم و هیچوقت نتوانستهام دلیلش را درک کنم. شاید حماقت جوانی بوده یا بخاطر اینکه در دوران نوجوانی در دههی ۶۰ خیلی از خودم مطمئن بودم؛ آن موقع قابلیتهای عکاسی تازه برایم مفهوم پیدا کرده بود. آن روزها خیلی بیقرار بودم. شاید اگر چیزی را که الان میدانم آن موقع میدانستم، به نحو دیگری عمل میکردم.»
با همه موفقیتهایی که دارد، پشیمان به نظر میرسد. «تاسف نمیخورم چون عکاسی را دوست دارم و هنوز مرا هیجان زده میکند، اما هنوز دغدغهام این است که شاید اشتباه گام برداشتهام و همهی اینها فقط یک اشتباه بزرگ بوده است.» من در جواب میگویم: «البته یک اشتباه فوقالعاده و درخشان.»
با حالتی که قانع نشده، پاسخ میدهد: «امیدوارم.» همانند بهترین عکسهایش، وال بازهم آنقدر اطلاعات نمیدهد و شما را در موقعیتی قرار میدهد تا خودتان آخر ماجرا را حدس بزنید.