محمد فرنود، عکاس خبری و مطبوعاتی دو سال پیش که ایران را به مقصد فرانسه برای گردآوری آثارش در آژانس سیپا و آماده سازی آنها برای چاپ کتاب و برپایی نمایشگاه ترک میکرد هرگز تصور نمیکرد که ضایعه کوچک گوشه پلکش تبدیل به توموری خواهد شد که بیش از یکسال است او را درگیر جراحی و عوارض پس از آن کرده است.
سایت عکاسی با ابراز تاسف از وضعیت محمد فرنود و آرزوی سلامتی و بهبودی برای او یادداشت دکتر یونس شکرخواه دوست و همکار قدیمی او را جهت اطلاع جامعه عکاسی ایران منتشر می کند.
این یادداشت پیش از این در همشهری آنلاین و روزنامه شرق شنبه ۱۴ آبان منتشر شده است.
میم مثل مردمک؛ مثل محمد
روی تخت یک بیمارستان، تنهاست در پاریس و به روزهایی فکر میکند که چشم همه ما بود در روزهای درد و در روزهای شادی.
یادم هست روزی که ایندیرا گاندی ترور شد او چطور و به چه شیوهای خودش را به هند رساند و فردای آن روز با عکسهای اختصاصی او یک گزارش تصویری زنده داشتیم از این رویداد؛ و در یادها مانده به جا عکسهایی که از فیدل کاسترو گرفت و از یاسر عرفات؛ دانیل اورتگا و معمر قذافی؛ از غیرمتعهدها و از المپیک و جامجهانی و رویدادهای هنری، از تسخیر سفارت آمریکا در تهران با یک سال تمرکز بر این رویدادها جهانی از آغاز تا پایان، از ماتم فلسطینیها در بیروت و از شیعیان جنوب لبنان؛ از زمستان کردهای شمال عراق و کشتار شیعیان جنوب عراق و…. عکسهای تکاندهندهاش از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، از بمباران وحشیانه هواپیماهای عراقی علیه مردم بیدفاع بستان و آزادسازی خرمشهر یا عکسی از خود او که زیر این بمباران چگونه بیهراس از مرگ؛ تعهد تاریخیاش را به انجام میرساند و یا درخشانترین عکسش، آن رژه پر صلابت که در جای جای ایران؛ حمایتگرانه در قاب چشمها نشست…. و باز یادم هست که چطور چاپ شدن عکسهایش از نخستین ساعات زلزلههای رودبار و منجیل و بم در رسانههای بینالمللی بیش از ۶۰ کشور جهان و تاثیر بهسزایش باعث شد تا موجی از کمکهای مردمی به سوی شهرهای زلزله زده روانه شود. او خوب میدانست چگونه با عمق جان در سوژهها نفوذ کند و می دانست چطور میتوان انسانها را از طریق عکس در هر گوشه و کنار دنیا به تامل وادارد و کمکهای بینالمللی را با چاپ شدن عکسها در رسانههای جهان به سوی کانونهای زلزله زده سرازیر سازد.
محمد فرنود فتوژورنالیست پرتکاپوی تمام عیار به اینها بسنده نکرد، تجربههای گرانقیمت برخاسته از تلاشهای سازندهاش را در قالب اصول عکاسی خبری و اجتماعی؛ بیدریغ به کلاسهای دانشگاه برد تا نسل جوان مستعد ایران بیالگو نماند؛ آموختههای حرفهایاش را به کتابها و نمایشگاهها در داخل و خارج سپرد و پای ایجاد نهادهای صنفی نشست؛ و سرسختانه کوشید تا به عکاسی خبری مطبوعاتی ایران در مقیاسهای جهانی هویت دهد و بارها حاصل کارهایش را در قالب ویژهنامههایی ستودنی در سه دهه اخیر به کیهان داد؛ به اطلاعات به شرق؛ به همشهری و …..
کم حرف میزد؛ بیشتر عمل میکرد و عکسهایش فریاد این رویهها بود. به مردی که قدرت عکس و عکاسی را میشناخت، اما به قواعد اداری و بوروکراتیک در روزنامهها تن نمیداد و میگفت یونس زمان از دست میرود و میرفت و تا کاری را به اتمام نمیرساند بازنمیگشت؛ جوایز متعدد و مدرک درجه یک هنر دادند؛ اما باز هم ننشست و چشم به دوربین چسباند.
همسر هماره همراهش مریم را دیروز دیدم که با دکتری در حال مشورت بود. او مریم دیروزها نبود؛ گرد غم و خطوط گذر یک غم جانکاه بر پیشانیاش؛ نگاهم را تیره کرد؛ نرم و روان به واگویه پرداخت و خوب میدانست چطور باید مرا – بیآنکه بدانم و شوکه شوم- به تدریج در برابر تصاویری قرار دهد که این بار شکارش خود شکارچی بود.
عکس فرنود را که دیدم مریم هم با من گریست: یک چشم او را دوخته بودند.
حالا دیگر باید باور کنم که هر عکس روزنهای رازآلود است رو به رازی دیگر که در چرخش هر روایتی؛ راه رازگشایی را هم مسدودتر میکند. دلم نمیخواست باور کنم که این عکس محمد باشد و راوی سکوت او در آن اتاقک بیمارستان؛ با چشمی دوخته شده؛ آن هم چشم راست، چشم دوربین، در محاصره پنجرههای مسدود آن اتاقک – تا نور نبیند؛ تا مبادا به خاطر حساس شدن، خشک شود.
محمد پنج سال با میراثی که از یک منطقه آلوده به چشمش نشسته بود؛ مواجه بود؛ شاید رد پای یک زلزله و شاید هم ….. چه فرقی میکند؛ محصول صحنههایی که باید بیمحابا به آنها نزذیک میشد تا برای تاریخ ثبتشان کند. او بارها به دکتر رفت؛ حتی یکبار عمل شد که متاسفانه به علت عدم پاکسازی کامل سلولهای آلوده؛ همه پلک درگیر شد.
چه یغمایی است این؟ دوختن چشم و ربودن نور از برابر مردمک مرد تمام عیاری که چشمان جستجوگرش آموخته دوربینی بوده است.
چشم دیگرش هم بسته بود، اما چهرهاش اصلا خبر از خواب نمیداد؛ انگار از همه چیز فاصله گرفته بود تا بهتر ببیند در کجای جهان و بر آونگ عقربههای کدام زمانه؛ چنین تنهای تنها به دست باد سپرده شده است. شاید هم داشت جای خالی خودش را در میدان التحریر مصر میدید و خیابانهای طرابلس.
برسون – پدر فتوژورنالیسم- میگوید در هر گزارشگری فتوژورنالیستی؛ عکاس مثل یک بیگانه به صحنه مینگرد؛ اما این بار او با چشمان بسته فقط و فقط به خودش مینگریست و این من بودم که بیگانه بودم؛ نمیدانستم رفیقم یک سال است درگیر توموری خطرناک است که چشم او را نشانه رفته و او را روانه بیمارستان کرده است؛ من بر این گمانه بودم که شاید این بار هم مثل آن صدها بار دیگر، بیخبر رفته به لیبی یا به بحرین و تونس و بر میگردد مثل همیشه با هزارن فریم بیبدیل تا باز بنشینیم تا پاسی از شب و انتخاب کنیم از بین آنها تا ویژهنامهای شود برای این و آن.
– محمد! شب بم یادت هست؟
برای اینکار مجبور شده بودند سه چهارم پلک را بردارند؛ و متاسفانه ماجرا هنوز به پایان نرسیده است؛ فرنود در این روزهای سخت منتظر جراحی دوم است و دارد به پشت سر نگاه میکند؛ به زلزلهها و سیلها و جنگها و به مخاطراتی که او را از پا در نیاورد، او دارد پیامدهای تلخ یک زندگی حرفهای را با خود به همه جا میکشاند؛ مگر از سایه گریزی هست؟
او دارد مرور میکند رویدادهایی را که ما حتی تاب دیدنشان را در عکسها هم نداشتیم.
ما هنوز مثل بیگانهها ایستادهایم؛ البته با چشمانی باز؛ از من رفیق سی ساله او تا آنهایی که او را فقط از طریق عکسهایش میشناسند. البته مثل همیشه استثناهایی هم هستند که بیهیاهو راه خود را میروند. من باید به عنوان یک دوست و همکار؛ سپاسگزار رئیس فرهنگستان هنر، علی معلم ارجمند باشم و سپاسگزار معاونت مطبوعات خارجی ارشاد که کارهایی کردهاند و دنباله ماجرا خواهند گرفت.
میگویند عکاسی شیوهای از حس کردن است؛ شیوهای از درک کردن و دوست داشتن و ما بی هر سه اینها ایستادهایم.
عکاسی هنر دیدن است؛ و ما هنوز نمیبینیم؟ و سرمان بند است به تیتر و سوتیتر و فلاش و گوگل و ایمیل و فلان… عکاسی ثبت حس است. بیائیم با احساس در برابر این حادثه تلخ بایستیم.
شما میتوانید از طریق بخش نظرات همین خبر با محمد فرنود در ارتباط باشید یادداشتها و مطالب شما برای همسر وی ارسال و به دست محمد فرنود خواهد رسید.
عکس اول: مجتبی آقایی
من واقعا از اینکه هنرمند ی با این همه سابقه ی کاری درخشان و آن هم از جامعه ی عکاسان در بستر بیماری افتاده است واقعا ابراز تاسف می کنم امیدوارم که این هنرمند عکاسمون هر چه زردتر سلامتی خود را به دست بیاورد
استاد گرامی جناب فرنود ارزوی بهبودی هر چه زودتر شما را ارزومندیم.
سیامک جعفری و خانواده
سلام آقای فرنود و مریم خانم
نمی دانم چه بنویسم تا احساسم را برایتان شرح دهم. نوشته ی آقای شکرخواه اشک به چشمانم آورد و مرا به فکر فرو برد. چند روز پیش یک ویدپو دیدم که دختر بچه ای از فرط شادی به خاطر هدیه تولدش به طرز باورنکردنی می گریست؛ گریه او بی اختیار اشک مرا هم در آورد. شاید اشک من شبیه اشک دخترک بود نمی دانم؛ اما این فکر که غم ها و شادی هایمان تنها چیزهایی هستند که خودمان را به آنها می آویزیم مرا یاد اندوه شما و همسرتان انداخت تا از این فاصله به شما بگویم رنج هر انسانی اندوهناک است همچنان که شادی اش شادی آور… و اینگونه ما در کنار یکدیگر با هم هستیم.
به امید بهبود کامل شما
کوچکتان
بهنام صدیقی
۲۰ آبان ۱۳۹۰ ساری
برای شما ،دعایم ،شفای عاجل،سلامتی وسربلندی است
پایداری شما استاد گرامی آرزوی ماست
از آنجایى که ما نفرت را بیشتر از هر چیز دیگر در ایران آموخته ایم مى گویم. مرگ بر میکروبى که دل نگرانت کرده و ما را از دیدن نگاهها ى تند وسریعت محروم کرده. همیشه شادى و سربلندى را برایتان آرزومندم اى یار ستودنى وبا وفاى کاوه گلستان. دیدن در ذات و وجود شما نهفته است نه در چشمانتان.
سلام آقای فرنود. برای شما آرزوی سلامتی و بهروزی دارم. انشالله که هر چه زودتر سلامتی خود را بازیابید.
بسم الله
شفای هر درد، فقط نزد یکتای رحمان است و بس ، و او ست خالق هر آنچه ما می بینیم و نمی بینیم .
از خالق زیبایی ها خواستار بهبود این استاد گرامی هستم .
محمد شریفی راد
سلام آقای فرنود عزیز………..از شنیدن خبر کسالتتون خیلی ناراحت شدم………کاری که از دستم بر میاد اینه که برای سلامتی تون از ته دلم دعا کنم……..امیدوارم به حق این ایام عزیز هر چی زودتر حالتون خوب شه……..آمین
تنات به ناز طبیبان نیازمند مباد / وجود نازکات آزردهی گزند مباد…
سلامتی و بهروزی شما عزیز را از درگاه خداوند منان آزومندم…
سلام بر استاد گرانقدر.
از خداوند متعال آرزوی سلامتی و سعادت برای شما دارم.
مهدی ظریف – مشهد
به امید سلامت برای تو و باز هم شاهد چشم دوختن تو از پشت ویزور دوربینت به جهانی که در حال گذر و تغییر است باشیم. آنچه که می ماند حاصل دیدن چشمان عکاسانی چون تو است.چشمان تو چشمان منهم است چه فرقی می کند که دردهایمان هم یکی است.
فرنود عزیز، استاد گرامی از اینکه با تاخیر برایت می نویسم پوزش
می خواهم، از شنیدن خبر کسالت شما بسیار متاثر شدم، برایت آرزوی سلامتی و تندرستی آرزو می کنم.