Barry Kornbluh. رابرت فرانک در استودیو بلیکر استریت، نیویورک، ۱۹۹۴
جیانگ رونگ: ایدهی سفر در پهنهی ایالات متحده و انجام پروژه آمریکاییها چطور به سرتان زد؟
رابرت فرانک: پیش از این کار ۸ یا ۹ سالی در ایالات متحده بودم اما تنها در حد یک سفر یکروزه به نیوجرسی و یک سفر به سنلوئیس آنجا را دیده بودم. بنابراین طبعاً دربارهی این کشور کنجکاو بودم، این که چقدر بزرگ است، از یک اقیانوس به اقیانوس دیگر. کنجکاوی و انرژیای که داشتم باعث شد سوار ماشین بشوم و در میان این کشور سفر کنم. این سفر در دو بخش انجام گرفت، فکر کنم بخش اول سفر به دیترویت [شمال شرق مرکز آمریکا] و بازگشت به نیویورک [شرق آمریکا] بود. و سپس با خانوادهام از نیویورک به تگزاس [جنوب آمریکا] رفتیم. و از تگزاس تنهایی تا سنفرانسیسکو [غرب آمریکا] و لسآنجلس [جنوب غرب آمریکا] رفتم.
رونگ: برخی واکر اونز را راهنمای شما میدانند. او بود که به شما در ثبت نام برای دریافت کمکهزینهی گوگنهایم برای انجام این پروژه کمک کرد. همه میدانیم که چند سال پیش از این در سال ۱۹۳۸ او کتاب بدعتگذار خود با عنوان عکسهای آمریکایی را منتشر کرده بود. تأثیر واکر اونز بر شما، بهویژه در انجام پروژه «آمریکاییها» تا چه حد بود؟
فرانک: فکر میکنم که او یقیناً یک منبع الهام بود. اما این سفر ارتباط چندانی به واکر اونز نداشت. صرفاً دوست داشتم عکسهایی بهیادماندنی مانند عکسهایی که از واکر اونز دیده بودم تهیه کنم. بنابراین خودِ سفر در پهنهی آمریکا واقعاً ارتباطی به واکر اونز ندارد. این سفر از سر کنجکاویام بود. اما نحوهی عکاسی او از مردم بر من تأثیر داشت، چرا که با واکر اونز کار کرده بودم. گاهی اوقات در تهیهی بعضی عکسها در حوالی نیویورک یا کارخانهها کمکش میکردم. هنوز هم بعضی از کارخانههایی که او عکاسی کرد را به یاد دارم. واقعاً تحت تأثیر شیوهی کارش و نتیجهی کارهایش قرار میگرفتم. الهامبخش بود (برای آشنایی بیشتر با واکر اونز، مصاحبه دانشگاه ییل با واکر اونز را بخوانید).
رونگ: همان طور که میدانید، واکر اونز امکانات و ظرفیتِ تبدیلِ چیزهای معمولی مثل یک خودرو، مغازه سلمانی و خانهی روستایی استیجاری به عکسهای اصیل و موثق را کاوید. شما نیز در سال ۱۹۶۱ گفته بودید: «حالا میتوانید از هر چیزی عکاسی کنید.» منظورتان از این حرف چه بود؟
فرانک: در آن دوران، منظورم دهه ۱۹۶۰ است، آزادی زیادی بود و آدمهای جدیدی پا به عرصه میگذاشتند، از جمله نقاشان جدید، نویسندگان جدید و شاعران جدید. همچنین، میتوانستید فیلمهای جدیدی بسازید. آزادی بیشتری بود. بنابراین حس میکردم که این آزادی در عکاسی هم هست. و احساس میکردم که صداقت در قبال هر چیزی که میبینم به من بستگی دارد. احساس میکردم که مهم است دیگران آن را ببینند.
رونگ: البته، شیوه عکاسیتان با واکر اونز فرق دارد، او غالباً با دوربین قطع بزرگ عکاسی کرده در حالی که شما از دوربین ۳۵ میلیمتری لایکا استفاده میکردید. و سبک عکاسی شما خودآیندی و بداهگی بیشتری دارد در حالی که عکسهای او قاعدهمندتر هستند. برخی از عکسهای شما حتی خارجازفوکس هستند. از نظر فنی، برخی گمان میکنند که عکسهای شما قابهای بدی دارند. اما بهگمان من شما بهنوعی هدفمندانه میخواستید آن کار را انجام دهید تا قواعد و سنتهای عکاسی را بشکنید. پس بگذارید بپرسم که به نظرتان مهمترین چیز هنگام گرفتن عکس چیست؟
فرانک: شما آزادید و با گرفتن هر عکس ریسک میکنید. این یک عکس سردستی (اسنپشات) از خواهرتان نیست. این ریسک است چرا که شاید با توقع مردم با نحوه عکاسی کردن جور نباشد. بنابراین، قدم در راه متفاوتی میگذارید. ریسک کردن بخشی از این راه است. و به گمانم هنرمندی که ریسک نمیکند شایستگی ندارد.
رونگ: انگار که در این کشور هر نسل کسی را داشته که بخواهد میان آمریکا سفر کند. در دهه ۱۹۳۰ واکر اونز بود، در دهه ۱۹۵۰ شما بودید، و در دهه ۱۹۷۰ استیون شر. و البته، عکاسان دیگری نیز هستند که کار مشابهی انجام دادهاند، مثلاً عکاس مکزیکی پدرو مایر و برخی عکاسان جوان آمریکایی. نظرتان دربارهی عکسهای استیون شر چیست؟ او نیز به تگزاس و دیترویت رفته. اما عکسهای او با مال شما خیلی فرق میکنند و او بیشتر روی مکانها و مناظر خیابان فاقد حضور انسانها متمرکز است. البته، او برای گرفتن عکسهایش از فیلمهای رنگی هم استفاده کرده.
فرانک: خب، من زیاد دربارهی کارهای او نمیدانم. هر بار که کارهایش را دیدم، خیلی شفاف و خیلی تمیز بوده. و به نظر میرسد که او در قبال چیزی که عکاسی و منتشر میکند خیلی مطمئن و خاطر جمع است.
رونگ: یک بار گفته بودید: «لحظه تعیینکنندهای وجود ندارد. باید آن را بسازید.» اما به نظر من در عکسهای مجموعهی «آمریکاییها» میتوانم لحظات مهم زیادی را ببینم. آن را «لحظه تعیینکننده (لحظه قطعی)» (decisive moment) نمینامم. ترجیح میدهم آن را «لحظه جنبی» (off moment) بنامم، چرا که آنها بیشتر شبیه لحظاتی پیش یا پس از لحظهی بهاصطلاح قطعی کارتیه برسون هستند. به نظرم لحظهی کارتیه برسون بیشتر دربارهی دقت هندسی یک لحظه است در حالی که لحظهی شما بیشتر دربارهی ثبت یک وضعیت است، یا حالتی بیگانه و تهی بر چهرهی مردم. لحظه را در عکسهای خود چگونه تعریف میکنید؟
فرانک: راستش فکر میکنم که لحظات من بهتر از کارتیه برسون یا هر کس دیگری هستند. شما عکسهایتان را در کتاب قرار میدهید. شاید ۸ یا ۱۰ عکس یا بیشتر. خب نگاه کردن به این کتابِ پر از عکس تأثیری روی شما میگذارد. دیگر چندان به لحظات فکر نمیکنید. به این فکر میکنید که این عکاس چه احساسی دربارهی چیزی که میبیند دارد. این دیگر کمتر دربارهی ظاهر زیباشناختیِ چیزی است که بهخوبی ترکیببندی و نورپردازی شده. دیگر دربارهی این چیزها نیست. فکر میکنم که عکسهای واکر [اونز] بهنحوی همواره این ویژگی را در خود دارند. ظاهر عالیِ عکس گرفتهشده در زمان درست، بیواسطه و واضح. اما بهگمانم من سریعتر کار میکنم و کمتر به راههای عالی شدن عکس فکر میکنم (در مقاله «تفاوت دو نگاه: مقایسه آثار رابرت فرانک و هانری کارتیه برسون» تفاوت نگاه رابرت فرانک و کارتیه برسون بررسی میشود).
رونگ: شما عضو تیم کیوریتریال بهریاست ادوارد استایکن در نمایشگاه «خانواده بشر» بودید، اما درست پیش از گشایش نمایشگاه از این تیم خارج شدید. و پروژهی خودتان با عنوان «آمریکاییها» را در همان سال ۱۹۵۵ زمانی که این نمایشگاه در موزه هنرهای مدرن نیویورک افتتاح شد شروع کردید. چرا تصمیم به خروج از تیم کیوریتریالی گرفتید که از اول عضوی از آن بودید؟
فرانک: چون من هیچ گونه احساساتیگری و سانتیمانتالیسم نمیخواستم.
رونگ: کتاب «خانواده بشر» تا به امروز بارها تجدید چاپ شده. این کتاب را یکی از محبوبترین کتابهای عکس در جهان میدانند. آیا به نظرتان عکسها برای ارزشمند شدن باید زیبا (بهمعنای مرسوم) یا تعالیبخش باشند؟
فرانک: به هیچ وجه. عکسها باید روی تماشاگر تأثیری داشته باشند، و اگر شد، بیشتر از عکس روزنامه یا عکسهایی که روی تلویزیون میآیند در خاطرش باقی بمانند.
رونگ: گفته میشود که کتاب شما آمریکاییها نوعی طعنه و پارودی به کاتالوگ نمایشگاه «خانواده بشر» (۱۹۵۵) بود. میگویند که شباهتهای روشنی میان این دو کتاب هست، از جمله مقدمهی کتابتان بهقلم جک کرواک، که گفته میشود مقدمهی کارل سندبرگ برای «خانواده بشر» را دست میاندازد. آیا با این ارزیابی موافقید؟
فرانک: من هیچ وقت این مقایسه با سندبرگ را نداشتم. «خانواده بشر» در زمان متفاوتی منتشر شد. در سال ۱۹۵۵، اگر اشتباه نکنم. درست است. من در مسیر متفاوتی قرار داشتم. من نور متفاوتی را روی این کشور میخواستم، خالی از نورِ «خانواده بشر».
رونگ: معمولاً شما را متعلق به جنبش «نسل بیت» میدانند. و کتابتان آمریکاییها بیان دیداری یا متن حاوی ارزشهای «نسل بیت» تلقی میشود. اما قبلاً گفتهاید که با آنها فرق دارید، چرا که مسئولیتهای خانوادگی داشتید. شما فرزند داشتید و سبک زندگیتان شبیه آنها نبود. آیا پیش از انجام پروژهی «آمریکاییها» با «نسل بیت» آشنایی داشتید؟
فرانک: در نیویورک دوستانی داشتم که میشناختمشان. اما نمیدانستم که به کدام گروه تعلق دارند. آنها صرفاً شاعر، نقاش و عکاس بودند. میدانی، واژهی «بیت» (Beat) بعداً آمد. نمیدانم چه کسی این واژه را ابداع کرد یا این که چطور پدیدار شد. اما در نظر من آنها صرفاً گروهی با علایق مشترک بودند که از حضور هم لذت میبردند. شاید به یک معنا، آنها علیه قوانین کلی آن دوران بودند. و احساس میکردند که میتوانند متفاوت باشند و کارها را بهشکل متفاوتی انجام بدهند. و ضرورتاً هم لازم نبود حتماً کاری بکنی که عضو آنجا بشوی. در آن زمان، مثل این بود که مجبور نیستی شبیه سایر مردم کار کنی. امکانات دیگری وجود داشت. رویاها شدنی بودند.
رونگ: شما در سال ۱۹۵۷ جک کرواک را ملاقات کردید و از او خواستید مقدمهای برای کتابتان بنویسد. همچنین با او سفری به فلوریدا داشتید. این سفر چه زمانی اتفاق افتاد؟
فرانک: دقیقاً نمیدانم کی بود، اما میدانم که پس از ملاقات او انجام شد. او میخواست مادرش را از فلوریدا به خانهای که در آن زمان در لانگ آیلند خریده بود ببرد.
رونگ: شما همچنین گفتهاید که از کتابهای آلبر کامو و آهنگها و شعرهای باب دیلن خوشتان میآید. آیا به نظرتان فلسفه اگزیستانسیالیزم[۱] در عکسهای شما هم نمود یافته؟ باب دیلن چه تأثیری روی کارتان داشت؟
فرانک: فکر میکنم در کارهای شخصیام، بهویژه در جایی که واژهها را داخل عکسها آوردهام یا واژههای خراشیده را درون نگاتیوها، یقیناً این طور است. در آنها تلاش شده که جنبهی سرراستتری پیدا کنند. و شاید تأثیر آهنگها و صدای دیلن است که باعث شد با اطمینان خاطر بیشتری چنین کاری انجام بدهم.
رونگ: همچنین گفته میشود که بهخاطر نحوهی تهیهی مجموعهی «آمریکاییها»، زیباشناسی عکاسی و نگاه مردم به عکسها را تغییر دادهاید. وقتی نوبت به طراحی کتاب آمریکاییها در زمان انتشارش در این کشور در سال ۱۹۵۹ میرسد، کار خیلی خاصی به نظر میرسد که کنار عکسها زیرنویس نیاوردهاید. شما تمامی زیرنویسها را در آخر کتاب قرار دادید. این هم نوعی نوآوری بود.
فرانک: دربارهی دو چیز صحبت کردی. در رابطه با نحوهی نگاه مردم به عکس، من این را تغییر ندادم. اما فکر میکنم که امکانات و گزینههای دیگر برای تهیهی گزارش یا حرف زدن دربارهی یک سفر را نشان دادم. برای انجام یک کار درست مجبور نیستید خط مشیهای ژورنالیستی را دنبال کنید. و همه چیز به این برمیگردد که یک عکاس جوان خطر میکند و میگوید که میخواهم این کتاب حاوی ۸۳ عکس به انتخاب خودم باشد. و البته، این انتخاب انتخابِ ادیتور نیست. چرا که من میخواستم در خط واکر اونز باشم یا کتابی که از نمایشگاه «خانواده بشر» ساختند. منظور این است که این کار صرفاً نوعی بیانیهی شخصی بود.
رونگ: به گمان برخی شما «یک عکاس سوئیسی، اما یک شاعر آمریکایی» هستید. به عبارت دیگر، شما عکسهایتان را با نگاه اروپایی میگیرید و نه نگاه سنتی آمریکایی. اما همچنین، همان طور که گفتید، پیش از انجام پروژه «آمریکاییها» برای ۸ یا ۹ سال در این کشور زندگی کرده بودید. بنابراین، آیا به نظرتان هنگام گرفتن عکسهای «آمریکاییها» نگاه اروپایی داشتید؟
فرانک: اگر بهعنوان یک مرد جوان از اروپا به آمریکا آمده باشید، رفتهرفته به یک آمریکایی تبدیل میشوید. سفر کردن در میان این کشور و عکاسی کردن و این که به مردم بگویی آمریکا این است و چنین احساسی دربارهی آن دارم و تأثیر این کشور بر من این بوده، روش خوبی است.
رونگ: خب پس به نظرتان بهعنوان مرد جوانی که تازه به آمریکا آمده، هنوز تحت تأثیر نگاه اروپایی قرار داشتید. اما وقتی مدتی را در این کشور زندگی کردید، همچنین خواستید که با نگاه آمریکایی به چیزها سازگار شوید.
فرانک: به نظرم تحصیلات یا نگاه اروپاییام ارتباطی به این کار ندارد، چرا که خیلی زود این کشور را پذیرفتم. پیشینهام هیچگاه آن تأثیر را نداشت. یگانگی آمریکا بود که تأثیر داشت، از جمله ماشینهای زیاد، جمعیت زیاد، شهرهای مهیب، مردم سختکوش و کشور پهناوری که همه در آن به یک زبان صحبت میکنند. ظاهراً منحصربهفردی این کشور بود که باعث شد فکر کنم تنها بهشکل شهودی میتوانم بر آن جنبه از آمریکا متمرکز شوم. یک جور معمولی بودن.
رونگ: همچنین، عکسهای شما را بسیار روایی تلقی کردهاند، درست مثل فیلمها. و شما بعد از انجام پروژه «آمریکاییها» فوراً خودتان را در حقیقت نوآفرینی کردید. شروع کردید به فیلمسازی. و در سال ۱۹۵۹، بهاتفاق دیگران، فیلم مهم Pull My Daisy را ساختید، که هنوز هم یکی از بهترین فیلمهای مستقل به حساب میآید. چرا به فیلمسازی روی آوردید؟
فرانک: این یک قدم منطقی بود. وقتی عکس میگیرید و از میان منظرهیاب نگاه میکنید و لحظاتی را انتخاب میکنید، بعدش فکر میکنید که یک عکس چیزهای بیشتری قبل و بعدش دارد. بنابراین فوراً به فکر فیلمسازی میافتید. و همچنین میتوانید چیزهای بیشتری را ابراز کنید، چرا که در فیلم صدا هم دارید.
رونگ: در دهه ۱۹۷۰، زمانی که به فیلمسازی ادامه میدادید، دوباره به عکس برگشتید. در سال ۱۹۷۲، دومین کتاب عکستان با عنوان خطوط دستم را منتشر کردید. «خطوط دستم» یعنی چه؟
فرانک: وقتی به چهرهی یک انسان نگاه میکنید میتوانید با آن مقایسهاش کنید و خطوط چهره را ببینید. آن وقت میتوانید بهنوعی احساس کنید که زندگی در طول سالیان با آن شخص چه کرده. «خطوط دستم» یک استعارهی ساده است.
رونگ: چرا در دهه ۱۹۷۰ تصمیم گرفتید به عکاسی برگردید؟
فرانک: وقتی تلاش زیادی برای فیلمسازی بکنید و بعد ده سال ساختن فیلم مأیوس شوید، با خودتان میگویید: «خب، حالا دیگر وقت برگشتن به یک چیز سادهتر است.»
رونگ: پس از بازگشت دوباره به عکاسی، این بار عکسهایتان واقعاً با عکسهای پروژه «آمریکاییها» متفاوت بودند. فکر کنم که آن پروژه را «آخرین پروژهی عکاسی انجامگرفتهتان» نامیدید. کارهایی که از دهه ۱۹۷۰ انجام دادید، برساختهترند، همان طور که گفتید واژهها درونشان هستند یا روی نگاتیو خراشیده شدهاند. بهعنوان مثال، عکس «خسته از خداحافظی» و بسیاری دیگر.
فرانک: آنها به تغییر قالب دوربین مربوط اند. دوباره از دوربین ۳۵ میلیمتری استفاده نکردم. میخواستم از دوربین بزرگتری استفاده کنم، دوربین پولاروید. یک دوربین ۵ در ۷ [اینچی] را به کار بردم. خیلی مراقب بودم که دوباره خودم را تکرار نکنم و از دوربینی استفاده کنم که واقعاً گسستی از عکسهای ۳۵میلیمتریام باشند.
رونگ: و شما همچنین عکسها را با هم ترکیب کردید و آنها را کنار هم گذاشتید. این کارها بیشتر شبیه کارهای هنری هستند تا عکسهای بیواسطه. همچنین با رنگ کلماتی را روی عکسهایتان نوشتهاید. کلمات میچکند. این شیوهی بسیار معاصری برای انجام کار هنری است. حتی این روزها هم این شیوهها را به کار میبرند. به نظرتان میتوان آنها را بیشتر اثر هنری در نظر گرفت تا عکس؟
فرانک: صرفاً میخواستم که روش کارم را تغییر بدهم. این که آیا هنر است یا کلاژ یا گرافیک برایم مهم نبود. صرفاً میخواستم روش ساختن عکسهایم را تغییر بدهم.
رونگ: کارهای متأخرتان بسیار شخصی و واجد عواطف و احساسات شدید و دردناک هستند. در یادداشتی شخصیتر، جرأت کردم که از شما بپرسم آیا این به مرگ نابهنگام و غمانگیز دخترتان مربوط است.
فرانک: لازم نیست سؤالات خیلی خاصی بپرسید. اگر میخواهید دربارهی زندگیتان صحبت کنید، میتوانید این کار را با نوشتن یا با عکسها انجام دهید. شاید بتوانید انجامش دهید. اما برخی نمیتوانند، چه با این چه با آن. من میتوانستم این کار را با بعضی عکسها و با بعضی نوشتهها انجام دهم. اگر نویسنده بودم، احتمالا یک داستان یا کتاب مینوشتم. عکاسی این امکان را در اختیارتان میگذارد که در زمانی نسبتاً کوتاه چیزی را که باید بگویید و سپس به زندگیتان ادامه دهید.
رونگ: ادامه دادن به زندگی ظاهراً موضوع اصلی عکسهای متأخرتان است، چرا که عناوینی مثل «حرکت کن»، و «بمان، ادامه بده» دارید. بنابراین آیا «پیش رفتن» یکی از اهداف اصلی عکسهایتان است؟
فرانک: خب، به گمانم زندگی جاری است. اگر ثابت بایستید، بهنوعی میتوانید با در جای خود ایستادن و صرفاً ادامه دادن به کارهایی که انجام میدادید و عالیتر کردن و بزرگتر کردن آنها به زندگی ادامه دهید، که، به نظر من، موقعیت خطرناکی است، چرا که انرژیتان را برای انجام کارهای تازه از دست میدهید.
رونگ: در سال ۱۹۷۱، به نُوا اسکُشا [جنوب شرقی کانادا] رفتید و خواستید تنها بمانید. بیشتر اوقات، از مصاحبه خودداری کردید. نمیخواستید تویچشم باشید. همچنین در گذشته گفتهاید که برای عکاس خلاق بودن باید بتوان تنها کار کرد. بنابراین، آیا به نظرتان تنها بودن برای یک هنرمند اهمیت زیادی دارد؟
فرانک: خب، وقتی نیویورک را ترک کردم، تابلویی را آویزان کردم. «ده دقیقه دیگر برمیگردم». بله، تنها بودن خوب است. گاهی اوقات کمکتان میکند.
رونگ: همچنین قبلاً گفتهاید که همیشه به بیرون نگاه کردهاید تا بتوانید درون را ببینید. خب این را در مورد شما درک میکنم، شما اساساً سعی دارید خود و احساساتتان را با ثبت چیزهایی که در جهان میگذرند بیان کنید. با نظر به ۶۰ سال آفرینش هنری و عکاسی کردن، چه حرفی برای هنرمندان نسل جوان دارید؟ به نظرتان مهمترین چیزی که یک هنرمند باید سعی به انجامش داشته باشد چیست؟
فرانک: (بعد از یک مکث طولانی بیش از ده ثانیهای) فکر میکنم که همه باید شهامت ادامه دادن و فراتر رفتن را داشته باشند. فراتر بروید!
– برای آشنایی بیشتر با رابرت فرانک و آثارش، به مقاله «رابرت فرانک: نگاهی به دوران کاری و بررسی اهمیت آثار او در عکاسی» مراجعه نمایید.
– برای مقایسهی نگاه رابرت فرانک و کارتیه برسون به مقاله «تفاوت دو نگاه: مقایسه آثار رابرت فرانک و هانری کارتیه برسون» مراجعه نمایید.
پینوشت
[۱] existentialism، فلسفهای که طبق آن مردم در جهانی فاقد معنا—بدون هیچ گونه دانشی در قبال این که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است—آزاد، و مسئول اعمال و تجارب خویش هستند. م.
رابرت فرانک از مشهورترین عکاسان جهان است و ویویان مایر عکاس هنرمندی بود که هیچوقت رنگ تحسین و شهرت را ندید اما کارهایش از زندگی طبقه متوسط امریکا در دهه های ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ فکر نکنم دست کمی از عکسهای رابرت فرانک داشته باشد بی اینکه بورسیه ای از جایی گرفته باشد که عکاسی کند. دست کم تا جایی که ازش خبر دارم و بخصوص چیزهایی که از زندگیش در فیلم مستندی که از چگونگی پیداشدن عکسها و نگاتیوهایش این گنج پنهان دیدم بنظر میرسد سرنوشت بازی تلخ و تراژیکی با او داشته. البته بنظر میرسید ویویان مایر دنبال شهرت نبود و حتی عکسهایش را از دیگران قایم میکرد اما در مقایسه با کارهای رابرت فرانک ویویان مایر عکاس کمی تبود ولی مقدر بود که گمنام بماند. نمیدانم در زمان این مصاحبه ویویان مایر کشف شده بود یا نه اما همانطور که رابرت فرانک را با واکر ایونز و دیگران مقایسه کرده اند جذ دارد بررسی ای هم بین این دو عکاس صورت بگیرد. شاید هم شده و من خبر ندارم. بهرحال مقاله درباره رابرت فرانک بود اما در تمام مدتی که میخواندمش عکسهای ویویان مایر در ذهنم بود.
سلام. کشف عکسهای مایر ظاهرا به همین سال ۲۰۰۷ برمیگردد، اما عکسهای او در سال ۲۰۱۱ به نمایش درآمدند که بعد از این مصاحبه بوده.