واکر اونز. سلفپرتره، دهه ۱۹۳۰
واکر اونز: فکر کنم من تنها بازماندهی نسلم از مدرسهی هنرمندان غیرتجاری جوان و کاملاً خودسری هستم که وقتی هم سن و سال شما بودم در زمرهی آنها قرار داشتم. ما هیچ چیزی که از ما خواسته میشد را انجام نمیدادیم، و سر این جدال بود. البته، چنین رفتاری بیشترِ افراد را میکُشد. اما به دلیلی، من کشته نشدم. و احساس میکنم چون دوران پیشرفت نسبتاً کندی داشتهام، هنوز هم راه درازی در پیش دارم.
دانشگاه ییل: کمی دربارهی تجربهی همکاریتان با جیمز اِیجی (James Agee) در کتاب اجازه دهید اینک انسانهای نامی را بستاییم (۱۹۴۱) بگویید.
اونز: اوه بله. البته که این چشمگیرترین کاری است که انجام دادهام، همهاش هم بهخاطر اِیجی بود. من شهرت خیلی زیادی دارم که سزاوارش نیستم و همهاش هم بهخاطر این است که با مردی فوقالعاده کار کردهام. و وقتی میخواهم دربارهاش صحبت کنم خجالت میکشم چرا که شخصیت ایجی با دوران اوج شهرتی که پشت سر گذاشت جور نیست. او مرد بسیار فروتنی بود و همچنین مخالف هر گونه نهادی، بهویژه آکادمی، و این که بخواهیم نام او را در چنین جایی مطرح کنیم—خب میدانی، او دوست نداشت در چنین فضایی باشد. اما من میگویم، او دوست فوقالعادهای برای من بود پیش از آن که راهی شویم و در جنوب [آمریکا] با یکدیگر همکاری داشته باشیم. و او بهطور مشخص رهبر و محرکِ آن پروژه بود و گمان هم نمیکنم که اگر استعداد او در مواجهه با مردم نبود میتوانستیم در این پروژه موفق شویم.
خوب است که بخشی از استعداد عکاس در نحوهی مواجههاش با مردم باشد. زمانی میتوانید کار فوقالعادهای انجام دهید که بدانید «چطور میتوانم به مردم بفهمانم که چه کار دارم میکنم» و در آنها حس خوبی دربارهی کارتان ایجاد کنید. ولی اگر آنها را در موضعی تدافعی قرار دهید، رفتاری که همهشان در آغاز کار دارند، کارتان میتواند فاجعه شود. باید بتوانید آنها را از موضع تدافعی خارج کنید و کاری کنید که با شما همکاری کنند. ایجی در این کار بسیار خوب بود. او و من به نقاطی بسیار دوردستی رفته بودیم که البته خانوادههای کشاورز خیلی عادی در آنجا بودند، در دوران رکود بزرگ، زمانی که همهچیز بوی فقر میداد. آنجا یک سِنت هم پیدا نمیشد. و این مردم در وضع فلاکتباری قرار داشتند، اما این عادی بود چرا که همه این طور بودند. و فکر میکنم که، بیآنکه بدانم، کاری که میکردم عکاسی کردن از فقر انسانها بود. کمکی از دستم بر نمیآمد. ما همگی گرفتارش بودیم. همه ناامید بودند. فهمیدم که توصیف چنین چیزی بسیار سخت است.
ییل: آیا سخت بود که بر ترسشان غلبه کنید؟
اونز: نه زیاد، چون ایجی در این زمینه بسیار بااستعداد بود—به وجود آوردن حس خوب در مردم. در واقع، آنها کمکم عاشق ایجی میشدند و بسیار علاقهمند. او همچنین بسیار مراقب بود که در آنها این اطمینان ایجاد شود که این کار مزاحمت یا اسباب زحمتشان نیست. در آن زمان نمیدانستیم که این پروژه قرار است کتاب شود—هدف اول تهیهی مقالهای برای مجله بود—و او به آنها همهچیز را دربارهاش میگفت و در آنها این احساس را ایجاد میکرد که دارند در این کار مشارکت میکنند. ما میهمانانی شده بودیم که پول خودشان را میدهند. آنها برای مدت مدیدی بود که هیچ پولی ندیده بودند. اگر چه این را نمیتوان نادرست تلقی کرد، اما باید بگویم در آنها این احساس ایجاد میشد که دارند میبَرند. چرا که آن وقت بازی مساوی میشد.
ییل: این کار تا زمان انتشارش چقدر طول کشید؟
اونز: راستش را بخواهید، زمان نسبتاً زیادی طول کشید. آنچه اول انجام شده بود یک مقالهی دو بخشی بود که مجلهای که سفارشش را داده بود ردش کرد و ایجی درخواست واگذاری حقوقش را داد. او سپس کمی پیشپرداخت از یک ناشر گرفت و کتاب را نوشت اما این کار سه یا چهار سال طول کشید. مطمئنم که ما در سال ۱۹۳۶ آنجا بودیم اما کتاب در سال ۱۹۴۱ منتشر شد، بنابراین زمان زیادی طول کشید و ماجراهای زیادی داشت—کتاب را اولین ناشر قبول نکرد و به ناشر دومی سپرده شد. داستان پیچیدهای دارد که چندان جذاب نیست. اما هر کار پرریسکی از این داستانها دارد. وقتی کاری را شروع میکنید باید با شکستها و موانعی روبهرو شوید تا در نهایت کارتان به ثمر برسد. هر معاملهای یک جادهی سنگلاخی است. تعلیم و تربیتتان نیز همینطور است.
ییل: دربارهی شوریدنتان علیه نهاد و بداقبالیهای دوران رکود گفتید، اما عکسهای شما انتقادی نیستند. به نظرم آنها بیشتر تکریمکنندهاند—ستایشی از واقعیتهای صاف و ساده.
اونز: خوشحالم که این حرف را از شما میشنوم، چرا که خودم برچسبی را که ناخودآگاه در حکم یک هنرمند معترض اجتماعی بهدست آوردهام دوست ندارم. من هیچ وقت این تعهد را در خودم ندیدم که بخواهم دنیا را عوض کنم. و آن دسته از معاصرانم که این فکر به سرشان زد که حکومت ایالات متحده را سرنگون کنند و جهان جدیدی بسازند، در نظر من فقط احمق بودند. آن زمان میدانستم که هیچ کسی این کار را نمیکند. و این تاریخ خودش را تکرار میکند. مردم در اواخر دههی ۱۹۶۰، که خیلی هم دور نیست، دوباره چنین تفکراتی به سرشان زد. اما حتی یک خراش کوچک هم روی نیروهایی که آنها قصد سرنگونیاش را داشتند نیافتاد.
ییل: اما بعضی عکسها واقعاً دارای محتوای سیاسی هستند. بهعنوان مثال، عکسهای لوییس هاین از کار کودکان در کارخانهها در اوایل سدهی بیستم را در نظر بگیریم.
اونز: خب، برای آن هدف از هاین بیشتر از من میتوان استفاده کرد—به یک دلیل واضح. هاین قصد برانگیختن کنشی سیاسی را داشت، یا حداقل جلب توجهات به کار کودکان. من مراقب بودم که چیزهای خاصی در کارم برداشت شود، اما واقعاً قصد این را نداشتم که ایدهها، کارم و نگاهم در قالب کنش سیاسی مورد استفاده قرار بگیرد.
چون که پرسیدید آیا من یک هنرمند با تفکرات سیاسی هستم یا نه، پاسخم نه است. من هنرمند سیاسی نیستم. هیچ وقت فعالیت سیاسی مستقیمی نداشتم. هر وقت که یک ایدهی سیاسی به سرم زد ثابت شد که آن ایده کاملاً غلط است. بهعنوان مثال، وقتی سخنرانی آقای نیکسون را شنیدم—آن سخنرانی معروف را یادتان هست که با سگ کوچکش داشت—کاملاً متقاعد شده بودم که «خب، کار ریچارد نیکسون تمام است.» صبح روز بعد، مردم آمریکا او را در حکم ناجی ستودند.
ییل: در عکسی که از کارگران لنگرگاه در کوبا گرفتید، بهوضوح با یک زیست دشوار مواجه هستیم. چهرهها بهسیاهی خاکهی زغال هستند، یا هر چیزی که با آن کار میکردند، با این حال عکسهای شما آنها را کمابیش مسرور نشان میدهند.
اونز: خب، باید یادتان باشد که من سعی نداشتم این را در آن عکسها بگنجانم. فقط میخواستم آن چیزی که آنجاست را ثبت کنم. و حق با شماست—آن آدمها هیچ حس ترحمآمیز و اغراقی از خود نشان نمیدهند. در واقع، آنها صرفاً همانقدری شادند که شما هستید. آیا شما شاد هستید؟ شاید نسبت به آنها ایام بدتری داشته باشید.
ییل: آیا فکر میکنید که در عکاسی، مثلاً عکاسی از حاشیهنشینان در آمریکا—که بخش بسیار بزرگی از زندگی آمریکاییهای امروز را تشکیل میدهد—میتوانید همین رویکرد را اتخاذ کنید؟ این که برای تصویر کردن چیزی صرفاً به سطح و چیزی که از خود نشان میدهد رضایت دهید.
اونز: این رویکرد جواب نمیدهد. من امتحانش کردهام. با خودم گفتم که «اینجا بخشی بزرگ و مهم از آمریکاست» اما وقتی به کار آنهایی که این کار را انجام داده بودند نگاه میکردم، برایم خستهکننده بودند، کارهای خودم نیز برایم خستهکننده بود.
ییل: آیا هیچ ایدهی خوبی در عکاسی از آمریکای حاشیهنشین به چشمتان خورده است؟
اونز: فیلمی با عنوان The Graduate که هجوآمیز اما کاملاً درست بود، کاملاً نافذ، اما خب عکاسی به حساب نمیآید. سنت دیرینی از این موضوع در ادبیات نیز وجود دارد، وجه شاخصش سینکلر لوییس (Sinclair Lewis) است. شخصیتهای داستانهای او مثل «بَبیت» تصویری بیرحمانه از زندگی آمریکای طبقه متوسط ارائه میدهند. اما من نمیتوانم خودم را در حال عکاسی کردن از گروهی از مردم تصور کنم که درون یک کانتری کلاب، یا هر چیزی که به آن میگویید، نشستهاند. هیچ گاه آنها را بهقدر کافی هجوآمیز نیافتهام.
ییل: برخی میگویند که شما دربارهی آمریکای دههی ۱۹۳۰ بیشتر از هر کس دیگری میدانید. شما آمریکا را فهمدهاید. چگونه؟
اونز: خب، بله، اما صرفاً بهطور غریزی. این سؤال و سؤالهای دیگر را اکنون بهشکل سؤالهایی بیجواب و غیرقابلتوضیح میبینم. چیزهای بسیاری را بهطرز غریزی و ناخودآگاه فهمیدم—با بازنگری گذشته اکنون میتوانم ببینمشان. این موافق با نظریهی خودم است: کمابیش تمامی هنرمندانِ خوب با نیروهایی کار کردهاند که کاملاً از آنها آگاه نیستند. آنها ناقلِ حساسیتهایی هستند که از داشتنشان آگاهی ندارند، ناقل نیروهایی که در فضای دورانشان وجود داشته. من کارهای زیادی انجام دادهام که اکنون از این که نشانگر دانش زیادی هستند که نداشتم یا نمیدانستم که دارم شگفتزدهام میکنند. اکنون میتوانم از عکسهای خودم یاد بگیرم.
ییل: آیا پس از رفتن به [آکادمی] اَندُوِر (Andover) درک آمریکا سخت شد؟
اونز: خب، این سؤال بزرگ و ظریفی است، و همچنین چیزی است که زیاد دربارهاش نمیدانم، اما دربارهاش فکر کردهام. بله، من محصول نهادی مثل اَندور هستم، اما همیشه کمابیش علیه آن بودم، حتی در آن زمان. نمیخواهم قبول کنم که در چنین نهاد کلاسیکی بودم، و عادت کردهام که وانمود کنم این گونه نبوده یا این که اصلاً تحصیل نکردهام. این شور جوانی بود. تفکر اشتباهی بود، اما اکنون به تعادلی در رابطه با آن رسیدهام.
اگر بسیار سختگیر باشید، داشتن امتیاز چیزی غیراخلاقی و غیرمنصفانه میشود، اما وقتی آن را داشته باشید دیگر دربارهی داشتنش تصمیم نمیگیرید و احتمالاً استفادهاش میکنید. شما که در دانشگاه ییل هستید دارای امتیاز هستید، اما میدانید که برای تلافی آنچه به شما داده شده وظایفی بر عهده دارید.
در واقع، در نسل من افراد خیلی کمی ضد-نهاد، انقلابی یا هنرمند بودند. اما اکنون تغییرات بزرگی رخ داده، یکی از چشمگیرترین انقلابها در اندیشه و سبک که تا کنون دیدهایم. از یک جهت، جوانان امروز اگر بخواهند از جایی بروند، جای دیگری برای رفتن دارند. اما ما جای دیگری برای رفتن نداشتیم. حزب کمونیست با معاهده استالین و با محاکمههای مسکو ما را مأیوس کرد. ما در کلِ جهان هیچ راه گریز دیگری از وضع فعلیمان و از گذشته و مسئولانمان نداشتیم. نمیتوانستیم آن شرایط را ترک کنیم. اما اگر به پدیدهای مثل [جشنواره موسیقی] وودستاک (Woodstock) نگاه کنید، میفهمید که جمعیت انبوهی وجود دارند که همگی درون یک قایقاند و هوای هم را دارند. ما قدرت اتحاد نداشتیم. هیچ اتحادی وجود نداشت.
ییل: آیا فکر میکنید که این تغییر در آگاهی بود که منجر به گسترش عکاسی خوب شد؟
اونز: سؤال پیچیدهایست. نظر من این است که گسترش علاقه به عکاسیِ غیرتجاری که اکنون میتوان آن را جدی تلقی کرد، ناشی از پیوند ذهنیات شما و حسرتی آرمانگرایانه برای دستیابی به صداقت و حقیقت است. با خود میگویید که عکاسی یک رسانه هنری است و برای کار صادقانه مناسبتر از کلمات، طراحی و نقاشی است. اعتقاد دارم که این دلیلِ افزایش قابل توجه علاقه به عکاسی غیرتجاری است، اگر چه مطمئن نیستم با این موافق باشید که عکاسی رسانهی راستگوییست یا رسانهای که دروازههای بیان صادقانه را به رویتان میگشاید.
ییل: به نظر من شما از اولین پیشگامان جنبشی هستید که به آن اشاره کردید. یکی از دلایل جذابیتتان این است که شما همیشه عکاسِ صداقت و سادگی بودید—آنچه در آمریکا به دنبالش بودهاید چیزی ناپیراسته و صاف و ساده بود.
اونز: باید توجه داشته باشید که این یک پدیدهی ناخودآگاه بوده. این برای من نوعی تصادف شگفتانگیز از تاریخ هنر و تاریخ روانشناختی و تاریخ آمریکاست که بهصورت ناخودآگاه انجام میدادم و، آن طور که میبینید، در نسل شما خود را نشان داده. دربارهی سادگی گفتید. وقتی آن اوایل عکاسی میکردم، عکسهایم بهقدری ساده بودند که نمیتوانستند آنها را هنر تلقی کنند و من هم هنرمند به حساب نمیآمدم. به هیچ وجه هیچ توجهی به من جلب نشد. مردمی که کارهایم را میدیدند فکر میکردند که خب این که فقط یک عکس سردستی ساده از حیاط پشتی خانه است. اما من جور دیگری فکر میکردم و با سرسختی و لجاجت پای کارم ماندم. بهگمانم میدانستم که دارم چه کار میکنم اما نمیدانستم که دارم این ویژگیهایی که شما برشمردید را به کار میگیرم. از صداقت گفتید. نمیدانستم که صادق هستم—این کار را صرفاً بهطور غریزی انجام میدادم.
ییل: وقتی عکس میگرفتید تغییراتی رخ میداد. میان عکسهای شما فرقهایی هست. وقتی به مکان عکاسی میرفتید و با چشمان غیرمسلح نگاه میکردید، برایم سؤال است—شما باید به این فکر کرده باشید—که در لحظهی تصمیمگیری آگاهانه برای فشردن شاتر در ذهنتان چه میگذشت.
اونز: بله البته. بهنظرم این موضوعی شگفتانگیز است، اما حلنشدنی نیز هست. اما، اگر که توانستهام این کار را بهشیوهای فروتنانه انجام بدهم، میتوانم ادعا کنم که هنرمند هستم. و این که چه چیزی هنرمندان را به حرکت وامیدارد، این یک راز بزرگ است. چه کسی میداند که چرا پاراگرافی از تولستوی به یک چیز الهامبخش و کمابیش جاودان تبدیل شده. این یک تکه از ادبیات و هنر والا است، اما سرمقالهی نیویورکتایمز هیچگاه این طور نیست. نمیتواند باشد. با آن که هر دو از زبان استفاده میکنند.
ییل: آیا به نظرتان ممکن است که دوربین دروغ بگوید؟
اونز: مسلماً. تقریباً همیشه همین کار را میکند.
ییل: آیا درست است که دوربین دروغ بگوید؟
اونز: نه، فکر نمیکنم که دروغ گفتن در مورد هر چیز و هر کس دیگری نیز درست باشد. اما این خارج از حد کنترل است. حس میکنم که صداقت کمابیش در مردم در اینجا و آنجا وجود دارد.
ییل: فکر کنم چیزی که سعی دارم بپرسم این است که، اگر شما عکسی زیبا از یک زبالهدان بگیرید، آیا این یک دروغ است؟
اونز: خب، فردی یک مقاله کامل با عنوان «هیچ چیزی با عنوان زیبایی وجود ندارد» نوشته. ارزش فکر کردن را دارد. زبالهدان، هر از گاهی، حداقل برای من، میتواند زیبا باشد. به این علت که این شما هستید که دارید میبینید. برخی میتوانند آن را ببینند—ببینند و حسش کنند. من به افسون و قدرت بصریِ سوژههایی که از نظر زیباشناختی کنار گذاشته میشوند علاقهمندم.
ییل: آیا این صرفاً به این خاطر است که آنها چالشی را پیش رویتان قرار میدهند؟
اونز: نه، فقط به این شیوه عمل میکنم. بخشی از آن را میتوان نوعی لجبازی تلقی کرد. من خیلی از انگیزه و انرژی اولیهام را از بیزاری از تفکرات جاافتاده در قبال زیبایی به دست آوردهام، و این تا حدی خوب است، تا حدی اصیل است. همچنین تا حدی مخرب است. من مرد جوان خیلی خوبی نبودم. اگر امکان داشت همهچیز را متلاشی میکردم. وقتی به گذشته نگاه میکنم فقط این را میبینم. این در من بود، همان طور که چیزهای خاص نامتعارفی در شما هست که بعداً وقتی به سن من رسیدید شگفتزدهتان خواهند کرد.
ییل: به فرق میان عکاسی غیرتجاری و ژورنالیسم برگردیم. به نظر من اگر عکسی صادقانه باشد دیگر فرقی ندارد که آیا این عکس در یک گالری به نمایش درآمده یا روی صفحات نشریه چاپ شده.
اونز: برای من هم فرقی ندارد. در واقع، نسبت به آویزان شدن عکس در گالری بدبین هستم. من همیشه عکسهای چشمگیر را از داخل روزنامهها میبُرم.
ییل: آیا هیچ وقت فیلم رنگی را امتحان کردهاید؟ به نظرتان عکس رنگی صداقت کمتری نسبت به عکس سیاه و سفید دارد؟
اونز: نه. بله امتحانش کردهام. الآن در مرحلهی جدیدی قرار دارم که در آن باید با رنگ کار کنم و دوستش دارم. فکر نمیکنم که عکاسی رنگی بتواند بیشتر از دستکاری روی چاپ در عکاسی سیاه و سفید دروازههای دروغ و فریب را روی ما بگشاید. شما همچنین میتوانید آن را دچار کژنمایی کنید. قسمت این بوده که من یک مرد خاکستری باشم؛ من مرد سیاه و سفید نیستم. فکر میکنم خاکستری درستتر باشد. شما این را در سایر حوزهها نیز میبینید. مثلاً نثرِ فُرستر (E. M. Forster) خاکستری و شگفتانگیز است.
ییل: به نظر میرسد بیشتر کسانی که با رنگ کار میکنند به امر دراماتیک گرایش دارند، کسانی مثل ارنست هاس (Ernst Haas).
اونز: میدانم چه میگویی، اما من الآن یک دوربین کوچک اساکس۷۰ برای سرگرمی دارم که بسیار به آن علاقهمند شدهام. با آن بسیار احساس آزادی میکنم. اما یک سال پیش گفته بودم که رنگ مبتذل و عوامانه است و نباید در هر شرایطی امتحانش کرد. این تناقضی است که اکنون دچارش شدم و در واقع قصد دارم آن را بهشکلی جدی دنبال کنم.
ییل: شما اول گفته بودید که دیر شروع میکنید و حس میکنید که هنوز راه درازی در پیش دارید. اکنون چه کار میکنید؟
اونز: خب، همین الآن یک چیز را به شما گفتم. من خیلی در رابطه با آن وسیلهی کوچک که اوایل فکر میکردم فقط یک اسباببازی است هیجان دارم.
ییل: میخواهید با آن چه کار بکنید؟
اونز: بسط نگاهم و گشودن راههای سبکی تازه، راههایی که تا کنون در آنها پا نگذاشتهام. این از چیزهای خاصی است که بهشکلی غیرمنتظره دربارهی این دوربین کشف کردهام. یک عکاس باتجربه آن را ضمیمهی کاملاً تازهای مییابد. شما با آن از چیزهایی عکاسی میکنید که قبلاً فکر عکاسی از آنها را هم نمیکردید. حتی هنوز هم نمیدانم چرا، اما متوجه شدم که این دوربین طراوت کاملاً تازهای در من ایجاد کرده.
ییل: نظرتان دربارهی تکیه بر فناوری در این روزها چیست؟
اونز: خب، من زیاد به آن فکر نمیکنم و آن دوربین جدید کاملاً سردرگمم کرده. آن را تابستان گذشته در انگلستان گرفتم و دوستم که منتقد هنری است گفت: «سختکوشی و دستیابی به مهارت در یک تکنیکِ سخت یک اصل و بخشی ضروری در کامیابی هنری است، از این نظر این [دوربین] را باید یک چیز غیراخلاقی در نظر گرفت.» راست میگوید، با آن دوربین کوچک بهمحض فشردن دگمه کارتان انجامشده است.
اما باید به این فکر کنید که چه چیزی درونش بیآید. شما باید کلی تجربه و تمرین و نظم کاری پشتتان داشته باشید، اگرچه اکنون میخواهم یکی از آنها را به دست یک شامپانزه یا یک کودک بدهم و ببینم که چه اتفاقی میافتد. خب، شامپانزه نه—این کار قبلاً انجام شده. اما میخواهم این دوربین را به دست کودکان بدهم و ببینم که آنها با آن چه میکنند. فکر کنم این اولین باری است که میتوانید یک ماشین را در دستان یک هنرمند قرار دهید و کاری کنید که او فقط بر نگاه و ذائقه و ذهنش تکیه کند.
ییل: شاید این یکی از بدترین ویژگیهای اساکس۷۰ باشد که هیچ مشکل و مانع تکنیکی در آن وجود ندارد. هر کسی میتواند با آن عکاسی کند.
اونز: خب، این بدترین ویژگی نیست. این همیشه در مورد هر چیزی صدق میکند، چه ضرورت تکنیکی در میان باشد یا نه. بهعنوان مثال، ما همگی نوشتن را یاد گرفتهایم، و هر کسی میتواند بنشیند و چیزی بنویسد. اما به هر حال، هر کسی نمیتواند چیز ارزشمندی بنویسد.
ییل: ظاهراً عکسهای بسیاری هستند که صرفاً میخواهند آن چیزی که درون عکس وجود دارد را نشان دهند بیآنکه هیچ گونه احساس عاطفی دربارهی آن وجود داشته باشد. آلفرد استیگلیتس (Alfred Stieglitz) گفته بود که به یک چیز بیشتر از هر چیز دیگری علاقه دارد و آن حدتِ احساسش نسبت به خودِ ابژه است.
اونز: به نظر من، تا آنجا که به استیگلیتس مربوط میشود، او زیادی مشغول واکاوی در مسائل هنری شده بود. هر چه بیشتر دربارهاش فکر میکرد، هنرمندیاش کمتر میشد. وقتی شروع کرد به فکر کردن در این باره که دارد خدا را عکاسی میکند، دیگر هیچ چیز را عکاسی نمیکرد. اما او کارهای شگفتانگیزی انجام داد، حوالی سال ۱۹۰۶ در خیابانهای پاریس. او واقعیتِ آن خیابانها را تصویر کرد. او یک تکنسین عالی بود، و آنها کارهای محبوبی هستند. اما عکسهای او از ابرها برای من هیچ اند، به معنای واقعی کلمه هیچ. و او فکر میکرد که آنها بهترین کارهایی هستند که انجام داده.
ییل: در آخر، به دانشجویانتان چه میگویید؟
اونز: اول از همه، به آنها میگویم که هنر را نمیتوان یاد داد، اما یک معلم بااستعداد میتواند انگیزه ایجاد کند و موانعی را بردارد. و فضایی را میتوان ایجاد کرد که در آن از فعالیتهای هنری استقبال شود. اما خودِ هنر راز است و دستنیافتنی. شما نمیتوانید هر کسی را خوشقریحه کنید. من به افسون و قدرت بصریِ سوژههایی که از نظر زیباشناختی کنار گذاشته میشوند علاقهمندم. بهگمانم باید همین الآن این را بگویی و سپس چیز دیگری را امتحان کنی. و این همان چیزی است که دانشگاه میخواهد، چیزی که باید باشد—مکانی برای ایجاد انگیزه و تبادل ایدهها و دادن شانس به افراد برای بهره بردن از امتیازِ دستیابی به غنای زندگی که در هر کسی هست و باید آن را بیرون کشید.
پینوشت:
عکسها از سوی مترجم به مقاله اضافه شدهاند.