دونالد ترامپ بار‌ها در سخنرانی‌های کمپین‌های انتخاباتی‌اش به «good old days» اشاره می‌کرد. اما این روزهای خوش گذشته چه روزهایی بودند؟ بسیاری در تحلیل این جمله گفتند که منظور او از این دوران خوش، دهه‌ی هفتاد تا نود میلادی (خصوصا دوران ریچارد نیکسون) است. 

   در میان عکاسانی که از آن دوران خوش گذشته‌ی آمریکا (که در اوج قدرت خود بود، در ویتنام هرچه می‌خواست می‌کرد و پلیسی فعال در خاورمیانه به اسم ایران داشت) عکاسی کرده‌اند؛ عکس‌های ویلیام اگلستون از چند جنبه قابل توجه و بررسی است. اولین مسئله‌ی قابل توجه، نگاه بی‌طرف و معمولی به تمامی عناصر اطراف عکاس است؛ چه مردم، چه فرهنگ آن‌ها و چه خانه‌ها و خیابان‌هایشان. این عکس‌ها زمانی ارزشی دوچندان پیدا می‌کنند که وقتی آن‌ها را با آثار عکاسان بزرگی چون رابرت فرانک یا دایان آربس در آمریکا مقایسه می‌کنیم.
 


 

   در عکس‌های رابرت فرانک عموما سفید پوستان در حاشیه‌ به تصویر کشیده شده‌اند، کلاه کابوی بر سر دارند یا پشت میز بارهای پایین شهر در حال فعالیت‌های نه چندان مثبت یا حتی خلاف کارانه هستند و یا بازنمایی‌هایی که دایان آربس از مردم آمریکا دارد، آدم‌هایی دارای نقص، همراه با مشکلات جسمی و روانی. 
 


 


 

   بیشتر عکاسان معاصر و هم دوره با اگلستون، بر این عقیده بودند که تنها عکس‌های سیاه و سفید، عکس‌هایی جدی و قابل تامل و واجد شرایط هنر نامیده شدن هستند. اینجاست که ویژگی اساسی کار اگلستون آشکار می‌شود‌؛ توجه به ویژگی‌های بیانی رنگ در زندگی روزمره‌ی آمریکایی. رنگی که اساسا در عکاسی جدی مهجور مانده بود، در حالی که آن دوره‌ی زمانی، پررنگ و لعاب‌ترین دوره و شاید بتوان گفت اوج دوران زندگی آمریکایی با همه جوانبش (موسیقی، لباس‌ها، مد، سبک زندگی، تبلیغات و…) بود. 
 


 

   اگلستون در یکی از مصاحبه‌هایش می‌گوید، ساعت‌های بسیاری را درلابراتوار ظهور عکسی که یکی از دوستانش اداره می‌کرده، حضور داشته و عکس‌هایی را که مردم معمولی از لحظات زندگیشان گرفته بودند را با لذت مشاهده می‌کرده است. او از این تجربه به عنوان کلاسی آموزشی یاد می‌کند‌. (۱) این مسئله بار دیگر به ما بی‌طرفی اگلستون نسبت به موضوعات و مردم اطرافش را یادآور می‌شود؛ او موضعی انتقادی یا منفی به این سبک زندگی ندارد، بلکه به شکل هوشمندانه و آگاهانه‌ای، خود کنار می‌ایستد و قضاوت درباره‌ی عکس‌هایش را به مخاطب می‌سپارد تا مخاطب خوانش خود را از عکس‌هایش داشته باشد. دیدن عکس‌های اگلستون از آن دوره‌ی زمانی به مثابه دیدن بخشی از بافت کلی جامعه‌ی آمریکایی آن زمان است، با دیدن این عکس‌ها احتمالا بیشتر خواهیم فهمید که آمریکایی‌ها می‌خواهند به چه زمانی بازگردند.
 


 

   نکته دیگر در عکس‌های اگلستون در نحوه‌ی برخورد او با رنگ در عکاسی رنگی است. می‌توان گفت درصد زیادی از عکاسان رنگی آن زمان بسیار تحت تاثیر نقاشی اکسپرسیونیسم انتزاعی بودند که سبک مسلط و رایج آن دوران بود و با چنین دیدگاهی به دنبال ثبت آن در دنیای واقعی و حتی در سطح شهر بودند؛ به عنوان مثال ارنست هاس. اما اگلستون را در برخورد با فرهنگ آمریکایی بیشتر می‌توان تحت تاثیر پاپ آرتیست‌ها دانست، چرا که به شکلی مستقیم به نشانه‌های هنر پاپ ارجاع می‌دهد، البته همراه با بیانی که بیشتر متکی بر امکانات عکاسی و عمل عکاسانه است. 
 


 

   در کنار سایر نکات مذکور، شاید همین نکته‌ی آخر بود که جان سارکوفسکی را قانع کرد تا نمایشگاهی از آثار او در موما برگزار کند و ۴۸ عدد از عکس‌های او را همراه با مقدمه‌ای در کتابی به نام «guide» چاپ کند. 

پانوشت: 
۱. این توجه اگلستون به عکس‌هایی که مردم معمولی می‌گیرند، یادآور نظر سارکوفسکی درباره عکاسی بومی (native) است و به نظر می‌رسد در بها دادن سارکوفسکی به اگلستون بی‌تاثیر نیست.