اختصاصی «سایت عکاسی» – دوروتی دیس (Dorothee Deiss) به سال ۱۹۶۱ در آلمان به دنیا آمد. در برلین پزشکی خواند و در کنارش عکاسی به عنوان مشغله دوم کمکم رشد کرد و جان گرفت. او در عکسهایش به داستانهایی میپردازد که دغدغه ذهنی او میشود و لحظهای رهایش نمیکند. پزشکی به او کمک کرده است که احساسات آدمها را به خوبی بشناسد، درک کند و به واسطه عکاسی بتواند خیلی راحت با غریبهها و داستانهایی که حول آنها میگردد، ارتباط برقرار کند. مجموعه «As if nothing happened» به آدمهایی میپردازد که قربانی برقراری و فروپاشی دیوار برلین هستند.
انسانهایی که ۲۸ سال جدایی اجباری را متحمل شدند، ۲۸ سال خوانوادهاشان را ندیدند، دوستاناشان را از دست دادند و شاهد مرگ عزیزانشان بودند. دیوار برلین نماد دو قطبی شدن دنیا بود. و به عنوان اصلیترین نماد جنگ سرد به حساب میآمد. کشیده شدن نوار مرگ بر پای این دیوار و به سبب آن ویران شدن بسیاری از خانهها و از هم پاشیدن خانوادهها اثرات جبران نشدنی و زخمهای عمیقی بر قلب و جان آدمها انداخت. زندگی عادی و روزمره مردم را پوچ کرد و گرد خاموشی، سکوت و ویرانی را بر سر مردم ریخت.
عکسهای این مجموعه شخصیتهایی را روایت میکند که شاهدان این خشونت بودهاند و امروزه پس از گذشت سالها خانههایشان نزدیک و یا هم ردیف دیوار برلین و یا نوار مرگ است. حافظهاشان به خوبی تصاویر انسان هایی که تیر باران شدند را به خاطر دارد. اما چه خاطری؟ جز غم و اندوه و داغ از دست دادن…
اگر داستان این مجموعه و هدف عکاس را ندانیم عکسها از آرامش خاصی سرشار هستند. خانه و کاشانهشان بیتکلف است و شخصیتهایش به زندگی سادهشان مشغولند. باغچه را آبیاری میکنند، کنار هم پشت میز نشستهاند، درختشان را تزیین میکنند، به حیوان خانگیشان غذا میدهند و مشغول وقت گذراندن در نقطه امن خویش هستند. اما آن زمان که از راز پرترههای آرام و ساکت دیس مطلع میشویم همه این چیزها در هم میریزد.
نگاهشان معنی دیگری پیدا میکند و کمکم خشونت پنهان چشمهایشان ظاهر میشود و دردی را فریاد میزند که درمانی ندارد. درمییابیم که نگاه خیرهشان به نقطهای نامعلوم از سر استراحت و مرور خاطرات خوش نیست. از سر آن لحظهای است که خاطرات تلخ و وحشتآور گذشته که در پی فراموش شدن است همچون ضربهی ناگهانی بر روی درامز آنها را میخکوب کرده است. میفهمیم که همهی آنها کمابیش زندگی سخت و طاقتفرسایی را گذراندهاند و چیزهای ارزشمندی را طی این سالها از دست دادهاند که جبرانشدنی نیست.
صورت آنها به جای کلمات حرف میزند و خشونت سرکوب شدهشان را که تا حدی اختیاری است، به بهترین شکل به بیننده منتقل میکنند. عکاس تلاش میکند سرسختی کسانی را به تصویر بکشد که در دورهای از تاریخ زندگی کردهاند و همین تاریخ به واسطه ذات همیشگیاش تاثیرات روحی و روانی مخربی بر آنها متحمل کرده که حتی با تابش نور صلح هم از بین نرفته است.
اما حالا دیواری وجود ندارد. فروریخته است و مردم از شادی این فروپاشی غم عزیزانشان را فراموش کردند. وحشت تیرباران آدمها را پای این دیوار فراموش کردند. نداشتن نان شب، مهاجرت اجباری و بیخانمانشدنشان را فراموش کردند، وزش نسیم صلح را باور کردند و به زندگی عادیشان بازگشتند. اما عکاس تلاش دارد به مخاطب بفهماند که فراموشی در کار نیست. زندگی عادی در کار نیست و این مردم خوشحالیشان به مرور رنگ باخته است و خشونت و وحشت و درد نه تنها از بین نرفتهاست بلکه در چهرهای دیگر و به گونهای دیگر، همچون علفی هرز راه خودش را پیدا میکند و از نو به رشد خود ادامه میدهد.