«در خیابان قدم میزدم. برای وقتگذرانی. قرار بود فردا از ماراتن عکاسی کنم. دوربین به دست راه افتاده بودم تا کمی در خیابان بچرخم و با شهر آشنا شوم. کمی آنطرفتر دختری جوان و بیخانمان را دیدم که خودش را در کیسهخوابی ژنده جمع کرده بود. نمیدانم چرا دلم میخواست ازش عکاسی کنم. به جز اتفاقات ورزشی هیچ چیز دیگر سوژههای عکاسی من نبودهاند. دوربین را آماده کردم اما در همین حین او متوجه من شد که کمی دورتر روبهرویش ایستاده بودم. ترسید. داد و فریاد راه انداخت و من هراسان از لحظهای که در آن قرار گرفته بودم توان تصمیمگیری نداشتم. خواستم فرار کنم اما بیاختیار ایستادم. دوربین را به شانهام انداختم و به سمتش رفتم. کنارش نشستم. چشمهایش نگران و وحشتزده به من خیره بود. دستش را به آرامی گرفتم و تلاش کردم آرامش کنم و بابت کاری که کرده بودم عذرخواهی کنم. همانجا فهمیدم که من این مردم را هیچگاه ندیدهام و درگیر شدم. درگیر صورتهای غمگین و چشمان منتظرشان. درگیر غم و اندوهشان. و دلم خواست تمام زندگیم در جستوجوی آنها بگذرد. جستوجویی که باعث شد خدا را ذره ذره در تمام آن مردم بیابم.»
پرترههای لی جفریس پرترههایی قدرتمند است از بیخانمانهایی که گوشه و کنار شهر را به اجبار برای زندگی برگزیده اند. احترام و منزلت خاصی که او برای این دست از آدمها قائل است به راستی ستودنی است. به اعتقاد او عکاسی از این مردم یک جور پیکرنگاری معنوی و مذهبی است. مردمی که به خدا اعتقاد محکمی دارند و بر این باورند که اگر او خواسته ما تنها و رها باشیم حتما روزی ما را در آغوش خواهد گرفت و با ما زندگی خواهد کرد….
در عکسهای جفریس اولین چیزی که مخاطب را مجذوب این پرترهها میکند چشمهاست. با وضوحی کامل. گویی لپ مطلب را جفریس در همین چشمها خلاصه کرده است. تمام احساسات و عواطفی که او را در همان لحظه که نگاهش به این چشمها گره خورده، دست و دلش لرزیده و ثبتشان کرده است… به همین دلیل نوری که بر این چهرهها دمیده بر چشمها متجلی شده است نوری که راه را مخفیانه و مگو بر آنها فاش میکند تا از تاریکی که به دامشان انداخته رها کند.
در عکسهای جفریس زمان معنی و مفهومی ندارد. ما نمیدانیم چه وقت از شبانهروز است؟ نمیدانیم این کاراکتر کجای این شهر و خیابان پیدایش شده! هیچ گونه المانی در عکس وجود ندارد جز خود کاراکتر. جفریس مستقیما بدون هیچ حاشیهای به خود موضوع پرداخته است و حذف همه چیز در عکس حس انزوای این آدمها را به خوبی نشان داده است.
انتخاب تم سیاه و سفید با کنتراستی کنترل شده به جا و منطقی است. حذف رنگ و گرفتار شدن آنها در دنیایی خاکستری به روایت داستان غمگین جفریس کمک کرده است. پر رنگ کردن چین و چروکها در عکس و نشان دادن زخمها و دستهایی پینه بسته مخاطب را به جایی میان همدلی و همدردی پرتاب میکند. جفریس تلاش دارد نه حس ترحم بلکه حس انسان دوستی و عشق را در مخاطبانشان بیدار کند. احساسات، صمیمیت و احترام کلماتی هستند که میتواند برای توصیف عکسهای جفریس به کار رود. صمیمیتی که در ابتدا و قبل از عکاسی میان او و شخصیتها شکل گرفته است. آسودگی خاطری که از بازی آنها مقابل دوربین میتوان حس کرد و حس اطمینانی که عکاس به آنها بخشیده است.
باید به این نکته نیز اشاره کرد که جفریس هدفش از عکاسی بیخانمانها تنها نگاه هنری و حرفهای به بخشی از عکاسی خیابانی نیست. بزرگترین و مهمترین هدفش کمکهای مالی و جذب کردن کمکهای مردمی است. او تمام جوایزش را که از برگزاری نمایشگاههای متعدد از همین پرترهها داشته وقف امور خیریه و کمک به مردم فقیر و نیازمند کرده است.
این اتفاق، این چرخش نگاه لی جفریس به زندگی، به ما و به دنیا طعنه میزند که نشانههای رستگاری را دریابیم. لی جفریس نشانهاش را برای اولین بار در چشمان دخترک بیخانمان دیده (اشاره به داستان لی جفریس در پاراگراف اول). و به یقین برای هرکس به واسطه روح آمادهای که دارد نشانههای متفاوتی وجود دارد. تنها چشمی بینا میخواهد و ذکاوتی بیدار تا که از دستش ندهد، تصرفش کند و رسالتش را آن طور که برایش رقم خورده به سرانجام برساند.
منابع:
Time
Lomography