گناه او معصومیت اوست


   در چند روز گذشته پهنه دیوارهای خانه هنرمندان میزبان نخستین تجربه‌های عکاسی هنرمندی نام‌آشنا در عرصه سینما شده بود.

   
    آثار عکس این ستاره سینما و اقدام مشابه از سوی همکاران وی در این زمینه طی سال‌های اخیر موجب شده موافقان و مخالفان بسیاری در مقابل این فعالیت ثانوی از سوی بازیگران حرفه‌یی سینما واکنش نشان دهند و بر سر مواضع اصولی و حقوق صنفی خود به دفاع برخیزند.
 

    ظاهراً این اتفاق از منظر آسیب‌شناسی فرهنگی نشان از سردرگمی و بی‌ضابطه بودن یک فرهنگ بومی دارد که تا زمانی که خود را با اصول حرفه‌یی و ساختار ضابطه‌مند مانوس نکند همگی در آن خسارت می‌بینند و هیچ‌کس قادر به شناسایی معایب کار و اشکالات موجود در مکالمات اولیه میان اصحاب اهل فن نخواهد بود. در این فضا آشکار نیست چه کسی معلم و مشوق خوبی است، چه اثری ارزنده و کیفی است، چه ملاکی محک بد و خوب آثار است، اساسا‌ً شیوه‌های ورود به عرصه‌های هنری تحت چه شرایط و قانونمندی حاصل می‌شود.


  تاریخچه‌ها چگونه و با چه ضوابطی شکل می‌گیرند و ارزش‌ها در چه شرایطی آشکار می‌شوند. اینها همه بخشی از ضابطه‌هایی است که از تخریب‌ها و آشوب‌های ذهنی حاشیه‌گر ما جلوگیری می‌کند.


     متاسفانه در این دیار این ضوابط از سوی مراجع حرفه‌یی ما مورد تاکید واقع نمی‌شود و ناخواسته همگی ما در یک سردرگمی و نزاع تاریخی با خود به سر می‌بریم. وقتی پژوهشگر ما  قادر به تبدیل طرح‌های ذهنی خود به یک ماده قابل لمس، کاربردی و راهگشا در زندگی روزمره ما نیست، وقتی ریشه همه اختلاف‌ها بر سر نبود یک شیوه علمی و متد عملی در حل مسائل این جهانی است، قهراً حاشیه‌هایی مملو از توهم و مطلق‌گرایی متن زندگی ما را تصرف می‌کنند و ملتی می‌شویم که در حاشیه اندیشه‌های خود و دلبستگی به حاشیه دیگران زندگی می‌کنیم.

     در این شرایط مسلماً تعداد بایدهای زندگی او از شایدهای آرمانی‌اش پیشی می‌گیرد. باور کنید هر بار که از چهارراه خیابانی عبور می‌کنم و چشمم به چراغ راهنما می‌خورد آن مبتکر را دعا می‌کنم که توانست با خلق وسیله‌یی ساده همچون چراغ راهنمایی آرمانخواهی انسانی خود را برای رعایت حقوق دیگران به چراغی قابل لمس و رویت نشان دهد و به نشانی برای اجرای حق تقدم افراد تبدیل کند. که اگر نبود این ماده تبدیل‌شده ذهن انسانگرای او در قالب چراغ راهنما، ما امروز بر سر چهارراه‌ها به جنگی ابدی مشغول می‌شدیم که بالاخره حق تقدم برای عبور با چه کسی است؟


    وقتی علائم و ضوابط در تشخیص بد و خوب ارزش‌ها از میان برود چه چیزی به سامان می‌رسد. مطمئن باشید شکل و شمایل امروز متعلق به ما نیست. هیچ‌یک از ما شباهت تاریخی و قومی به واقعیت این صحنه‌ها که در آن زندگی می‌کنیم. ندارد. در هیچ دوره‌یی از تاریخ این سرزمین روحیه مخاطبان تا این حد تسلیم و زبون نشده بود که از خود بپرسد این همه نگاه‌های پر از ابهام و حسرت و تحقیر را از چه کسی به ارث برده که این‌گونه سرگردان و هراسان در آستانه دری ایستاده که شاید ستاره مورد علاقه‌اش از آن عبور کند.


    چه می‌شود که طبع عالی آدمی به این حقارت تن دهد. من هیچ کس را مقصر این نابسامانی‌ها نمی‌دانم. همه ما به نوعی درگیر آرزوها و حسرت‌های حاشیه زندگی خود هستیم. فرق نمی‌کند چه هدیه تهرانی باشیم، چه دربان خانه هنرمندان، چه منتقد دلسوز و مهاجم و چه مشوق و مشاور مصلحت‌اندیش و چه مسوول نازنین و ساده میراث فرهنگی که برای ارث گذشتگان دل می‌سوزاند و از ارث و سهم امروز ما سخنی نمی‌گوید.


     من به درستی نمی‌دانم تاریخ تولد و زمان شروع به کار ذهن حاشیه‌نگر و حسرت به دل در این سرزمین از کی و چگونه آغاز شد و چه کسانی به گسترش آن در عرصه‌های زندگی ما دامن زدند که این‌گونه معادله‌های چندمجهولی از ابهام، توهم و حسرت ذهن هوشمند و چاره‌ساز ما را اشغال کند.


    مسلماً رفتار روحی و اجتماعی ما ربطی به پیشرفت‌های تکنیکال دوربین‌ها ندارد. اینکه این تحولات باعث شده همه با شادی معصومانه‌یی دوربین به دست بگیرند موجب نمی‌شود ضوابط حرفه‌یی در تشخیص مراتب این پیشرفت زیر سوال نرود و راهنمایی‌های غلط معلمان و ساده‌انگاری آنان در قبول و تایید هر اثر عکسی نادیده گرفته شود که موجب سردرگمی در تشخیص ضوابط درست یک عکس خوب خواهد بود.


    اتفاقاً سخن بر سر بی‌ضابطه بودن این تاریخچه غیرحرفه‌یی است که حرفه‌یی‌های پیشکسوت ما آن را رقم می‌زنند.‌ این اختلالات رفتاری امروز ناشی از آموزه‌های غلط آنان است که از خود به ارث گذاشته‌اند.


     اگر بزرگان ما این عرصه را ضابطه‌مند می‌ساختند و برای شئونات آن حفظ مراتب قائل بودند امروز تکثیر تکنولوژیک دوربین‌ها موجب رونق تجربه‌های نو در نسل امروز عکاسی می‌شد. چرا نمی‌پذیریم مقوله عکاسی قبل از وابستگی به پیشرفت تکنیکی نسبتی مستقیم با فرهنگ ذهنی افراد دارد؟ در همین دو دهه اخیر پیشرفت تکنولوژیک دوربین‌ها و هزینه‌های صرف‌شده برای در اختیار داشتن امکانات آن از سوی صدها عکاس ایرانی نتوانسته نگاه آنان را نسبت به اطراف‌شان متحول سازد؛ عکاسانی که شبیه هم عکس می‌گیرند و جالب است از همه چیز عکس می‌گیرند و همین عمل نشان از غیرحرفه‌یی بودن ضوابط تولید عکس در این سرزمین دارد.


    غفلت و سازش بزرگان بر سر مصلحت‌های آنی و زودگذر و بی‌تفاوتی آنان نسبت به سرنوشت رهاشده این هنر پویا و نوین خسارت امروز ماست نه چشمان معصوم و کودک هدیه تهرانی که نگاه کردن به اطرافش را آغاز کرده است. اگر عکاسی ما می‌توانست به بزرگان خودش تکیه کند امروز هیچ مسوولی جرات نمی‌کرد هزینه یک پروژه ملی در زمینه عکاسی را چشم‌بسته تقدیم اولین تجربه‌های یک نوآموز هنر عکاسی کند. اگر عکاسی ما می‌توانست بر ضوابط حرفه‌یی خود با تکیه بر اصرار بزرگان این هنر پافشاری کند احدی به خود اجازه نمی‌داد خانه بزرگ هنرمندان این سرزمین را که هر آجرش متعلق به یک هنرمند ایرانی است در تصرف آرزوهای یک نوآموز عکاسی قرار ‌دهد و اگر عکاسی ما به اصول حرفه‌یی خود در قضاوت آثار پایبند بود و به عکس‌ها می‌اندیشید نه به عکاس‌ها هیچ بازیگری به خود اجازه نمی‌داد در این سرزمین حرمت این قضاوت را ناآگاهانه به بازی بگیرد و اولین تجربه‌ها و سیاه‌مشق‌های کنتاکت خود را در سطحی کلان به نمایش بگذارد.


     و اگر عکاسی ما مناعت‌طبع خود را افزایش می‌داد می‌توانست توصیه‌های مفید و راهگشا برای آینده عکس‌های هدیه تهرانی  ابراز کند و به او بیاموزد که یک عکاس در هر شرایطی از درآمد ذهنی و تجربی خود نباید همه عکس‌هایش را به نمایش بگذارد زیرا آنچه یک عکاس می‌بیند، الزامی ندارد آن را بگیرد و اگر گرفت الزامی ندارد آن را نشان دهد. نمایش یک عکس آخرین تصمیم مهم در زندگی یک عکاس است. آن را ارزان از دست ندهیم و در نگاه کردن به اطراف‌مان چشم‌ها را به چیزی کمتر از فوق‌العاده عادت ندهیم.


    نگاه کردن به اکنون لحظه‌ها ، اشیاء و شکل‌ها به خصوص آدم‌ها منزلتی است در شأن نگاه یک عاشق که آن را ارج می گذارد. وقتی عکاسی هزاران عکس به ما نشان می‌دهد ما نمی‌توانیم برآوردی از سطح امتیازهای عکس‌های او در ذهن داشته باشیم اگرچه همه عکس‌‌ها هم قوی باشند.


     این یک تاثیر روانی و مشترک میان همه عکاسان حرفه‌یی است که تنها دیدن ۳۰ عکس از او برای تشخیص قدرت نگاهش کفایت می‌کند. ما در ارائه و نمایش عکس‌ها قرار است با تماشاگر به تفاهم نسبی دست پیدا کنیم به خصوص آنکه قصد فروش آنها را نیز در سر داشته باشیم باید بپذیریم پروسه نگاه کردن به عکس‌ها از سوی تماشاگر آمیزه‌یی از تخیل ثابت ما عکاس و تخیل شناور تماشاگران عکس است.
 

   بنابراین مهم است به تخیل تماشاگران راجع به عکس خود بیندیشیم و آنها را نادیده نگیریم. تصرف دیواره‌های یک خانه بزرگ به دست عکس‌های ما یک تصور  غیرحرفه‌یی است که منزلت یک هنرمند را زیر سوال می‌برد. شما هنرمند بزرگ و مولفی در عرصه بازیگری سینمای ما هستید، بگذارید این منزلت نزد اهل نظر حفظ شود چون این رفتار کوچک شما به همه وجود و حیثیت هنری‌تان تعمیم داده می‌شود.
 

   تماشاگر آثار شما افراد هوشمندی خواهند بود که در قرائت زبان عکس‌ها توانمندند. آنها را دست‌کم نگیرید. بزرگ‌ترین آموزه در فهم عکس‌های خوب و ممتاز برای شما دیدن عکس‌های بزرگان است بدون واسطه، صریح و همراه با تامل و در پایان ای کاش عکس‌های هدیه تهرانی را فارغ از حواشی او به تماشا می‌نشستیم و اگر فکر کنیم این عکس‌ها را دختری ناشناس و علاقه‌مند این سرزمین گرفته، آنگاه ضابطه‌های نگاه ما به عکس‌ها از انعطاف بیشتری برخوردار می‌شد و قطعاً فرصتی حاصل می‌شد که بتوانیم او را با عکس‌هایش روبه‌رو کنیم.
 

    شاید توقعات ما از عکس حرفه‌یی و عکاس حرفه‌یی موجب شد حقی را برای چشم‌های او قائل نشویم. هراس من از این است که ذهن حاشیه‌نگر ما قادر نباشد به اکنون عکس‌ها بیندیشد. به عکس‌هایش نگاه کنیم، فارغ از آنکه دیوارهای یک خانه بزرگ در محاصره نخستین تجربه‌های اوست.


     به عکس‌هایش نگاه کنیم که جهانی را به شوق می‌نگرد، ساده، غیرحرفه‌یی و کودکانه من مطمئنم چشم‌های عکاس این عکس‌ها به قدری معصوم و علاقه‌مند است که از گناهان بزرگ خود که عده‌یی تصور می‌کنند در حق آنها روا داشته است، بی‌خبر است.


   ستاره‌های ما معصوم و بی‌خبر از نجابت درونی خودند، اگر جسارت پیدا کنند که خود را به نمایش نگذارند و لذت دیده نشدن را دریابند برای آنها زیبنده‌تر است.تصور می‌کنم منتقدان باید قدری همچون کشیشان آرام و با محبت باشند تا بگذارند هنرمندان به گناهان کوچک و بزرگ خود اعتراف کنند.


     من یقین دارم گناهان یک هنرمند نهایت پاکی اوست چون گناه غرض او نیست بلکه ناآشنایی، حسرت، شتاب و توهم اوست. اگر این‌گونه نباشد که افراد خلوت خود را پنهان ندارند پس ما قومی گناهکاریم.


   شاید گناه چشم‌های این هنرمند به ظن ما منتقدان پرهیزکار این بوده که او همه خلوت نگاه خود را به ما کودکانه نشان داده و چیزی را پنهان نداشته است.گناه او هدیه تهرانی بودن نیست، گناه او دیدن و گرفتن این عکس‌ها هم نیست، گناه او معصومیت اوست.