دیوار برلین در طول سه دهه حیاتش شاهد وقایع گوناگونی بوده است که گاهی نه تنها تاریخ یک ملت، که سرنوشت جمعی انسانها را برای همیشه تغییر دادهاند. دیوار حائلی که شرق را از غرب، گویی روح را از کالبد، یا سر را از بدن جدا کرد و آنها که در یک سوی دیوار ماندند، بلا شک کسی را، چیزی را، یا تکهای از حافظهای را در سوی دیگر جا گذاشتند.
دیوار برلین بخشی از تاریخ معاصر است که روایتهایش را در داستانهایی همچون «مسافر یک لنگه پا» از هرتا مولر و «آنکه از روی دیوار پرید» از پیتر اشنایدر و فیلمهایی مهم مثل «خداحافظ لنین!» از ولفگانگ بِکِر و «پل جاسوسان» از استیون اسپیلبرگ شنیدهایم و دیدهایم. اما روایت عکسهای مستند اجتماعی، گویی به سبب روایتِ صریحشان، یا شاید آنطور که عموم میپندارند به دلیل بیواسطهگیشان، در حافظهی جمعی مردمان رسوب میکند. از میان عکسهای مستندی که از دیوار برلین و کنشی که به حیث وجودش در میان زندگی مردم آلمان بر آنها تحمیل کرد، دو عکس سیاه و سفید بخصوص که به روایت تاریخنگاران عکاسی به فاصلهی دو روز از هم ثبت شدهاند برجستهاند.
عکس نخست (عکس چپ) که نامی از عکاس آن، یا سوژههای ثبت شده در آن، و نیز سرنوشت هیچ کدامشان اطلاعی در اختیارمان نیست، و در بسیاری وبلاگها و حتی تارنماهای خبری فارسی همراه با متنی ملودرام منتشر شده[۱]، به تاریخ سیزدهم آگوست ۱۹۶۱، دقیقاً در روزی که مرزهای آلمان شرقی و غربی از هم جدا شد ثبت شده است. پدری که همراه فرزندش به غرب برلین سفر کرده بود، به ناگاه خود را جدا از همسرش یافت که در شرق برلین و سوی دیگر مرز سکونت داشت. او که باور داشت کودک خردسالش باید با مادرش زندگی کند، کودک را به دیوار و به سیمخاردار رساند و آنجا سربازی بود که از دستور سرپیچی کرد و سیمخاردار را کنار زد و کودک به قلمروی تاریکی قدم گذاشت که از آن روز به بعد بلوک شرق نام گرفت.
عکاسی مستند اجتماعی ثبت میکند و آنچه را ثبت میکند با بیرحمی تمام در برابر دیدهگانمان میگذارد. این عکس، به سبب نگاه نگران سرباز تکان دهنده و هولناک است. نگرانی این سرباز از سرپیچی دستورات است یا نگاه نگران او که به جایی در سمت چپ قاب و رو به شرق است خبر از آنچه پیش روست میدهد؟ به واقع پاسخ این پرسش را عکاسی میداند که این قاب را برای ثبت این لحظه انتخاب کرده است.
جان سارکوفسکی در چشم عکاس میگوید عکاس عکس را با انتخاب قاب شروع میکند، همانگونه که نقاش از میانهی کاغذ میآغازد. قاب است که محتوای عکس را تعیین میکند و آنچه هست را با واقعیتی به نام لنز همجوار میکند و این هندسهای است که معنا را میسازد. معنا اینجا سیمهای خارداری است که همچون خطوطی در هم، یک سوم پایینی عکس را در بر گرفتهاند. سرباز با دست برهنه آنها را بالا برده و دستان کودک که در هواست گویی درخواست کمک دارد. سیمخاردار چندان بلند نیست و ارتفاعش تا سر کودک میرسد. بعید است پاهای نیمهعریان کودک بیآنکه سیمها را لمس کنند به سوی دیگر آن خزیده باشند. لمس این سیمهای خاردار شاید زخمی و بعدها ردی سمج را بر دستان سرباز و پاهای کودک به جا گذاشته باشد. همان زخمی که هستی این سیمها و بلوکهای سیمانی که به فاصله چند روز آنجا کار گذاشته شدند بر تن مردم آلمان به جا گذاشت. این چیزی است که رولان بارت پنکتیوم عکس میخواند؛ زخمی که پیشتر تمام جنگها بر تن مردمان جهان نهاده، اکنون و در قاب عکاس از دستان سرباز شروع میشود، به پاهای متعلق به کودکی که مدلولِ آیندهی نسلی نو زاده شده است تسری مییابد، و از درون قاب به چشمان بیننده میرسد.
عکس دوم (عکس راست)، در تاریخ ۱۵ آگوست همان سال در دیوار برلین ثبت شده است. سربازی به نام هانس کنراد شومان (Hans Konrad Schumann)، سربازی در آلمان شرقی است که از روی سیمخاردار میپرد و موفق میشود خود را به سوی دیگر، به روشنایی غرب برساند. عکس را عکاس آلمان غربی به نام پیتر لیبینگ (Peter Leibing) ثبت کرده و آن را «پریدن به سوی آزادی» نام نهاده است.
هانس بر خلاف عکس اول، از روی سیم پریده و در حین پریدن جایی میان آسمان و زمین معلق است. این عکس از این نظر حائز اهمیت است. لحظهی قطعی این عکس، به بیان سارکوفسکی، به آنچه در بیرون رخ میدهد ارتباطی ندارد. بلکه لحظهای است که فرم بصری شکل میگیرد. بدن این سرباز سیم را لمس نکرده و شاید پرشش از شرق به غرب، و نامِ پرآوازهی عکس که در سال ۲۰۱۱ به عنوان یکی از اسناد فروپاشی دیوار برلین در برنامهی «حافظهی جهانی یونسکو» ثبت شد، میتواند خوانشی روشنتر از عکس اول داشته باشد. اما این استودیوم عکس است و چیزی است که عکاسِ مستقر در غرب در لحظهی ثبت این رخداد برای بیننده در نظر داشته است. سیمهای خاردار در این عکس نیز حاضرند و شاید این نقطهی پیوند این دو عکس باشد. آیا سربازی که سیم را لمس نمیکند از سربازی که آن را لمس میکند کمتر زخمی میشود؟ پاسخ روشن است: هانس کنراد شومان در پس درگیری با بیماری افسردگی، در سال ۱۹۸۸ و تنها چند ماه پیش از آنکه دیوار برلین از واقعیتی چیره به خاطرهای در ذهن جهان بدل شود، خود را در باغ میوهی منزلش حلقآویز کرد و به حیات خود پایان داد؛ جایی میان آسمان و زمین.
پیگفتار:
* عنوان مقاله مصرع یکی از سرودههای رسول یونان از کتاب اشعار او به نام «مردهای به کشتن ما میآید» است که توسط نشر افکار چاپ شده است.
۱ – در قریب به اتفاق صفحات وب فارسی، متنی «پُرگو» و به اصطلاح «انگیزشی» منتسب به شخصی به نام «رابرت سانچز» و کتابی به نام «خاطرات جنگ» همراه با این عکس منتشر شده است. همچنین ادعا شده که این سرباز پس از این رویداد به جوخهی اعدام سپرده شده است. نگارنده در جستجو برای یافتن کتاب «خاطرات جنگ» از نویسندهای به نام «رابرت سانچز» به انبوهی دلنوشتهی فارسی برخورد که گویا عیناً کپیبرداری شدهاند. برای اطمینان بیشتر نام «رابرت سانچز» در تارنمای کتابخانهی ملی ایران نیز جستجو شد و فاقد هر گونه نتیجه بود. نگارنده در بررسی عمیقتر، در جستجوی کتابهای موتور جستجوگر گوگل نیز به هیچ کتابی با عنوانی مشابه «خاطرات جنگ» و نویسندهای به این نام برخورد نکرد. تنها نکتهای که میتواند تا اندازهای روشنگر باشد سربازی به نام «رابرت اِل. سانچز» است که در نیروی هوایی ارتش ایالات متحدهی آمریکا مشغول به خدمت بوده و در ایالت باواریای آلمان دستگیر و زندانی شده است. آخرین اطلاعی که از او در اختیار ماست این که وی آزاد و به ارتش ایالات متحدهی آمریکا تحویل شده است.
بر خلاف ادعای متون فارسی که در بند پیش به آن اشاره شد، سربازِ ناشناس عکس اول زندانی یا تیرباران نشد و اساساً مجازات او چندان سنگین نبوده است. این عکس همواره با این توضیح همراه بوده که «هیچ کس از آنچه بر او رفت اطلاعی ندارد».
منابع
۱) تارنمای rarehistoricalphotos.com که عموم صفحات در اینترنت، عکس اول را با ارجاع به آن منتشر کردهاند. تاریخ انتشار عکس با استناد به تارنمای دانشگاه کارولینای شمالی آمریکا، ۲۶ ژانویهی ۲۰۱۸ ذکر شده است.
۲) تارنمای sonsoflibertymuseum.org که دربارهی رابرت ال. سانچز سرباز نیروی هوایی ایالت متحدهی آمریکا توضیحاتی را در بر دارد.
۳) دائرهالمعارف اینترنتی ویکیپدیا
۴) کتاب World War II Glider Pilots که توسطTurner Publishing Company در ۱۹۹۱ منتشر شده است و نام «رابرت سانچز» در آن به چشم میخورد.
۵) ارجاع به مقالهی چشم عکاس نوشتهی جان سارکوفسکی به ترجمهی آقای اسماعیل عباسی که در شماره ۹ مجلهی حرفه-هنرمند به طبع رسیده است.
۶) ارجاع به مفاهیم استودیوم و پنکتیوم در کتاب «اتاق روشن» نوشته رولان بارت به ترجمه آقای فرشید آذرنگ که توسط حرفه-نویسنده به طبع رسیده است.