اختصاصی «سایت عکاسی» – مقالهی دو بخشی دارِن کمپین (بخش اول و بخش دوم) که دربارهی سوزان سانتَگ است باعث شد به کتاب «دربارهی عکاسی»، نوشتهی سانتگ و پرسشهایی که در باب آن دارم، بیندیشم. در واقع مطمئن نیستم که سانتگ واقعاً دربارهی عکاسی مینویسد. بله، روشن است که مقالههای مختلفش عکاسی را مورد بحث قرار میدهد اما اگر به مؤخرههای او نظری کنید و تمام کاستیها و تناقضها را نادیده بگیرید، در خواهید یافت که عکاسی نزد این نویسنده خاص اهمیتی در حد یک شیء تزئینی دارد. شکایت وی چندان از عکاسی نیست بلکه از فرهنگ ماست. در اینجا مسئلهام توجه به نقد فرهنگمان بدست سانتگ نیست بلکه میخواهم برداشتهایم از چیستی عکاسی را مطرح کنم.
به هر جهت، پرسشم این است: عکاسی چیست؟ وقتی از عکاسی حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟ آیا وقتی فتوژورنالیستها دربارهی عکاسی حرف میزنند دقیقاً منظورشان همان چیزیست که عکاسان تبلیغاتی به آن اعتقاد دارند؟ آیا حرف افرادی که در اینستاگرام عکس آپلود میکنند همان حرف کیوریتورهای موزههاست؟ وقتی من دربارهی عکس صحبت میکنم (همانطور که اینجا مشغول این کارم)، آیا شمای خواننده، با من در اینباره اشتراک نظر دارید؟ شک دارم. تقریباً مطمئنم که ایدهی عکاسی سانتگ کاملاً با ایدهی من متفاوت است. این درست است که قاطبهی عکاسی بر عکسها تمرکز دارد اما توافقی بر سر اینکه عکس دقیقاً چیست، وجود ندارد چه برسد به اینکه بدانیم کار عکسها چیست یا چگونه کارشان را انجام میدهند.
بنظرم عکسها میتوانند معانی متفاوتی داشته باشند که این خود مسئلهی جذابی است. اما اگر بخواهیم به درستی بدانیم که عکاسی چیست، یا اینکه عکاسی چگونه عمل میکند یا به بیانی دقیقتر، چگونه آنرا بکار میگیریم، هم باید به زمینههای مطروحه واقف باشیم و هم اهداف و انتظاراتمان را بشناسیم. اگر به این مسائل توجه نکنیم آنگاه ناخواسته درگیر مشکلات مختلفی میشویم، بدین معنی که استدلال و خواست ما برای سایرین چندان روشن نخواهد بود.
برای مثال، وقتی فتوژورنالیستها دربارهی انواع مجاز دستکاریِ عکسها بحث میکنند، امکان دارد نظراتشان در آن زمینهی بخصوص منطقی و روشن باشد اما منع استفادهی آزادانه از فتوشاپ برای یک عکاس تبلیغاتی، دیدگاهی به شدت مضحک به نظر میآید. کدام عکاس، محصولی را با تصاویری بد و بیارزش تبلیغ خواهد کرد؟! و یا چرا در فتوژورنالیسم شاهد عکسهای سیاهوسفید پرکنتراست با خطوط افقی کج هستیم؟ یک جائی نمیتوانید تصاویرتان را دستکاری کنید اما در مواقعی میتوانید؟! این وضعیت متضاد ضرورتاً بدین معنا نیست که یک دیدگاه بر دیگری ارحجتر است بلکه هر کدام در زمینهی خاص خودش نتیجهبخش است؛ ضمن اینکه امکان دارد هر دیدگاه موضوع گفتگوهای جدی باشد. به ویژه، وقتی بدانیم زمینهها و اهداف متغیرند.
توجه داشته باشید که در اینجا، زمینه شامل دو معناست: نخست زمینهای وسیع که عکس در آن بکار میرود (مثلاً خبر) و دوم زمینهای مشخص (مثلاً مراقبتهای بهداشتی یا هر چیز دیگری). هر دو نوع زمینه، با اهدافشان همراه میگردند اما زمینه به معنای نخستش، معمولاً مهمتر از معنای دومش است.
در نتیجه، وقتی از عکاسی حرف میزنیم، معمولاً از عکاسیای حرف میزنیم که بدان زمینهی مشخصی افزوده گردیده و میبایست آنرا تشخیص دهیم زیرا که عدم شناخت زمینه، ما را در معرض مشکل قرار میدهد. مسئلهی حائز اهمیت این است که مردم در «زندگی واقعی» نسبت به عکاسی، خود را کاملاً انعطافپذیر و کاردان جلوه میدهند. بگذارید داستانی برایتان تعریف کنم: چند وقت پیش در صف صندوق فروشگاهی ایستاده بودم. پشت سر من مادری با بچهاش ایستاده بود. بچه به یکی از مجلههای موجود در قفسه اشاره کرد. نفهمیدم چی گفت اما خیلی خوب متوجه شدم که مادرش به او میگفت نباید همیشه به عکسهای روی جلد مجلات اطمینان کند چون آنها برای اینکه جذاب و فریبنده به نظر آیند ویرایش شدهاند. بنظرم اتفاق جالبی بود؛ درسی از سواد بصری در صف صندوق یک فروشگاه.
اهمیت زمینه و اهداف وابسته به آن، زمانی آشکار میگردد که با عکسی مواجه شویم که زمینهاش ناواضح هست یا عکسی که زمینهاش را نقض میکند. یک مثال خوب برای عکسی که از زمینهاش خارج شده و در زمینهای دیگر جای گرفته، استفادهی بنتون از عکس دیوید کربی است، مثال دیگر عکسِ سرباز مردهی طالبان است که لوک دلاهی آنرا گرفته است. اگر عکسها واقعاً موجودیتهایی مستقل و کامل بودند چنانکه غالباً اینگونه تعریف میشوند آنگاه بیرون کشیدن عکسی از یک زمینه و گذاشتنش در زمینهای دیگر اهمیتی نداشت اما آنها اینگونه نیستند. هر چقدر تفاوتهای میان دو زمینه (و اهداف وابسته به آنها) زیاد باشد، امکان دارد بیننده بیشتر گیج شود.
دیوید کربی در بستر مرگ، اوهایو، عکاس Therese Frare
در حقیقت عکسها موجودیتهایی مستقل و کامل نیستند. بطور معمول به هر عکسی بر پایهی فرم و مفهوم، زمینهای میدهیم (یا دستکم سعیمان این است). یک عکس سیاهوسفیدِ دانهدار با خط افقی کج، تصویری فتوژورنالیستی به حساب میآید زیرا که چنین تصاویری را در تبلیغات نمیبینیم. عکسها حامل اهداف و انتظارات بخصوص ما هستند، به آنها زمینهای اختصاص میدهیم و آنها را اعمال خواهیم کرد (البته این بدین معنا نیست که چنین اهداف و انتظاراتی نمیتوانند تغییر کنند): مثلاً تصویری، چنان مینماید که خارج از زمینهای مشخص قرار دارد لذا این موضوع را خواهم پذیرفت.
چند سال پیش در کلاسی، سواد بصری تدریس میکردم. در آن کلاس به هنرجویانم عکسهایی بدون هیچ اطلاعات افزودهای نشان میدادم (به جز زمینههای وسیعتری نظیر خبر). وظیفهی هنرجویان شرح تصاویر و تشخیص معنای (احتمالی) آنها بود. جالبترین نمونهها عکسهایی بودند که هنرجویان حقیقتاً هیچ نظری دربارهی آنها نداشتند. یکی از آن تصاویر را خیلی خوب به یاد دارم؛ عکسی رنگی بود از روزی که به بندرگاه پرلهاربور، در هاوایىِِ آمریکا حمله شد. هیچ کدام نتوانستند بگویند عکس دربارهی چیست. همگی بر این باور بودند که عکس نشتِ نفت در محلی را نشان میدهد: مقدار زیادی آب، دودی غلیظ نزدیک سازهی نیروی دریایی و یک عکس رنگی.
راهحل فهم عکس (و هدف کلاس) واکاوی چنین مکانیزمهایی است؛ آنجا که بر پایهی محتوای عکسها و چگونگی بازنمایاندن آنها، زمینهها و معانیای را به آنها میافزائیم. هر چقدر بیشتر به این مسائل بیندیشید، جهان عکسها را بیشتر در مییابید.
بر پایهی پرسش اساسیتری که پیشتر مطرح شد، نمیدانم عکسها به خودیخود به چه معنا هستند. در حقیقت میتوان گفت، عکسها موجودیتهای قابلانعطافِ شگفتانگیزی هستند که میتوانیم به آنها اهداف، زمینهها و ایدههایمان را ضمیمه کنیم و این همان چیزیست که عکاسی را شدیداً فوقالعاده و هیجانانگیز میکند. از اینرو، هزاران ایده و هدف و زمینهی متفاوت وجود دارد.
بنابراین وقتی به عکسها نگاه میکنیم، لزوماً با تصاویری مستقل و محض که صرفاً نمایانگر جهاناند، روبرو نیستیم، بلکه میدانیم که کسی (عکاس) دارد به چیزی اشاره میکند که ممکن است آن چیز در عکس باشد یا نباشد. بر پایهی این فهم با عکسها ارتباط برقرار میکنیم و لحظهی به اشتراک گذاشتهشده را تجربه میکنیم؛ این یعنی عکاسی. امکان دارد این تجربه بسیار خاص باشد، مثلاً زمانیکه پزشکتان عکسِ اشعهی ایکس یک استخوان شکسته را به شما نشان میدهد یا اینکه به طرز باورنکردنیای مبهم باشد همچون ایستادن روبروی یک تصویر بزرگ انتزاعی.
ممنون
سپاس از مقاله جذاب