عکس: مریم وحدتی / استراسبورگ، فرانسه / ۲۰۱۶
اختصاصی «سایت عکاسی» – رشد تکنولوژیک عکاسی و بهرهمندی همۀ اقشار جامعه از ابزار ارتباط جمعی و به ویژه عکس و تصاویر، عکاسی را به امری عام و همگانی تبدیل کرده است. اطلاعات سیاسی، تاریخی، فرهنگی و هر چه میخواهیم، به گونهای همشکل، کماهمیت، در عین حال حیرت آور و در قالب تصویر در دسترس تمام اقشار جامعه قرار میگیرد.
تولید انبوه عکسهای رنگین، مستند و واقعی از جهان اطراف از خانهها گرفته تا محصولات و اشیای مصرفی باعث شده تمام فراوردههای زندگی شهری مدرن که به نحو بصری قابلانتقالاند، به گونهای رمانتیک ارائه و عرضه شوند. نتیجۀ بلافصل این امر، انباشتگی کارهای به ظاهر هنری با کیفیت پایین برای جلب توجه مخاطب و متعاقب آن، مواجهه با اثر هنری به مثابه کالایی قابلتصرف و تملک و همچنین، عرضه و تقاضای آن در بازار مصرفی است.
میتوان گفت به روز شدن تکنیکهای عکاسی و دسترسپذیری عکس، واقعیت را به گونۀ دیگری به ما نشان میدهد. هر عکس گویی جعل، اغراق، تکرار یا دروغی در خود دارد. چیزی را به ما عرضه میکند که شاید پیش از این زبان گفتاری عاجز از توصیف آن بود. چیزی بیشتر یا حتی کمتر از آنچه شی هست. به عبارتی، هر عکس واقعیتی تحریفشده را آبستن است.
در فرهنگ مصرفی، اطلاعات و حتی فرهنگ جنبۀ نمایشی مییابند و به نشانهها تقلیل پیدا میکنند. نشانههایی که هرچند تمثیلی از وقایع و مصیبتها هستند یا بیانی انتقادی دارند، اما امنیتبخشاند. چنانکه بودریار میگوید، آرامش را به دلیل فاصله گرفتن از جهان برای ما تضمین میکند و حتی هنگام اشاره به واقعیتهایی که جنبۀ خشونتآمیز دارند، بیشتر سبب تسلای خاطر ما میشوند تا آنکه آرامش ما را بر هم بزنند.
بودریار معتقد است تولید و اشاعۀ انبوه تصاویر رسانهای، جهان را به تالار آینه بدل کرده و به انفجار معنا به درون منتهی شده است. ما در میان انبوهی از این نشانهها گرفتار شدهایم که دقیقا میتوان گفت بر چیزی دلالت نمیکنند. علائم و نشانههایی نمایشی که قابل لمس و تجربه و شاید مسرتبخشاند اما فاقد معنا و مفهوماند، چنانکه به نظر میرسد منطق مصرف آلت دست نشانهها شدهاند.
زندگی در محیطهای شهری همانگونه که گئورگ زیمل بهدرستی میگوید، انسانهای جدیدی را پرورش میدهد، که در پی ثبت و حفظ خودمختاری و فردیت وجود خویش در تقابل با نیروهای مسلط اجتماعیاند. این افراد در کلانشهرها مصرف میکنند تا هویت ازدسترفتۀ خویش را بازیابند. مصرف عام تصاویر، وقایع و اطلاعات نیز هدفش تداعی واقعیت در نشانههای واقعیت یا تداعی تاریخ در نشانههای تغییر است.
ما واقعیت را به نحو پیشینی و با فاصله مصرف میکنیم؛ این فاصله را نشانه پر میکند. رؤیاهای ما هستند که در قالب تصویر معنی پیدا میکنند و به مصرف میرسند. اما این جنبه روانی کمتر از آنچه وارد تصویر میشود، برای ما اهمیت دارد. جهان واقعی، وقایع و تاریخ وارد تصویر میشوند تا به واسطۀ آن مصرف و دفع شوند.
عکاسی امروز فرزند خلف همین جامعۀ مصرفی است. عکاسی با مجموعه ای از این نشانهها سروکار دارد. دوربینها تصاویری را ثبت میکنند که به دردی بخورد و به کاری آید. این کارکرد طیفی از بازار تبلیغات تا بازار نمایشگری را شامل میشود.
اما موضوع به مصرفی شدن به مثابه یک ناپاکی همهگیر محدود نیست. موضوع را شاید بتوان به گونهای دیگر هم تماشا کرد. در دهۀ پنجاه وارهول [۱] به نمایندگی از مکتب نوظهور و مردمیِ پاپ آرت [۲] موزهها را به فروشگاههای زنجیرهای تشبیه کرد. این جریان تمایز میان هنرهای کاربردی و هنرهای زیبا را از میان برد. وارهول نه تنها به بیانی تولید انبوه را به نمایش گذاشت، بلکه میخواست آثار پاپ آرت خود را به تولید انبوه برساند. به عقیدۀ او، عکسی با تیراژ بالا بیش از یک کالای تجاری مورد استفادۀ روزانه، عناصری در درون خود دارد که میتوان آنها را تبدیل به آینه ای کرد و در برابر درک اجتماع قرار داد. زیرا هر اثر هنری برخاسته از روح دورۀ خویش است و ذوق و سلیقه روز را نشان میدهد. از این منظر، عکاسی و در معنای عامترش، هنر، تجربه ای همگانی را بهدست میدهد که وحدت جمعی طیفهای مختلف انسانهای عصر صنعتی را فراهم میکند.
همانطور که به قول سیسرون [۳]، «سقراط فلسفه را از آسمان به زمین و به خانهها و شهرها آورد»، هنر پاپ آرت و این یکیسازی هنر و زندگی روزمره، عکاسی را از آسمانها و طبیعت به میز غذا و درون خانهها و انضمامیترین و خصوصیترین حیطههای زندگی شهری آورده بود و این یعنی یافتن زبان جدیدی برای بیان و شاید تغییر وضعیت. این کارکرد را در میان عکسهایی میتوان دید که توانستهاند درک ما از جهان اطراف را با بیان صریح واقعیت تغییر دهند. عکسهایی که با تصویر کردن سیاهیها ابزارهایی قوی برای انتقاد و با ثبت شادیها پیغامآور امید شدهاند. چنانکه بتوان گفت دوربین هم درد است و هم درمان.
به رابطۀ عکس و جامعه مصرفی بازگردیم. عصر نوین عکاسی به معنایی بازگشت به دوران پیش از کلمه و زبان است. امر واقعی که تا پیش از این در متون مقدس برای ما و در معنای یگانهای تفسیر میشد، اکنون اما در گسترۀ نامتناهی از نشانههای تکه تکه شده و انعطافپذیرعرضه میشود. چنانکه فویر باخ در پیشگفتار چاپ دوم ذات مسیحیت مینویسد، «عصر ما تصویر را به شیء، کپی را به اصل، بازنمایی را به واقعیت و نمود را به وجود ترجیح میدهد». این تصاویر و به بیان بودریار این نشانههایند که درک ما از واقعیت را میسازند. واقعیت مثله شدهای از سازوکارهای جهانی که در آن زندگی میکنیم. اطلاعات تصویری با تاریخ مصرفِ نهایتاً بیست و چهار ساعت، هر روزه به زندکی انسان مدرن وارد میشوند، مصرف میشوند و به زبالهدان افکنده میشوند.
زبان امروز چرخشی به زبان تصویری کرده است. عکسها با تبدیل واژگان و مفاهیم انتزاعی به نشانهها و تصاویر به مثابه اموری انضمامی، جای خالی تخیل و استعاره را در این میان بیشتر کردهاند. ما با تصویر حرف میزنیم. کادرمیبندیم، فوکوس میکنیم، به ترکیببندی واژگان تصویری خود میپردازیم و با گزینش کنتراستها، هایلایتها، سایهها و رنگها جملات این زبان را پیرایش میکنیم. امور بااهمیتِ امروزی آن است که به تصویر میآید یا به تعبیری تودستی است. چیزی که قابلتصرف و مصرف است. عکاسها از این جهت پیامبرانیاند که سعادت ما را تضمین میکنند. حال آنکه تا پیش از این، احساس سعادت امری درونی و فردی بوده است. ما با خرید نمادین تولید دیگری سعادت را به تملک و تصرف خود درمیآوریم.
در جامعۀ مصرفزده رابطۀ سوژه و ابژه یا همان فاعل شناسا و موضوع شناسایی، به رابطۀ میان مصرفکننده و کالا تبدیل شده است. این اتفاق در هنر و به طور اخص عکاسی به عنوان هنر دمدستی نیز قابلتعمیم است. هر عکسی که ثبت میشود، با فروکاست به نشانهها قابل انتقال، اشتراک و دسترسپذیری میان خیل خریداران و مصرفکنندگان میشود و این روندی است که شباهتها و اشتراکات فرهنگ تصویری جامعه را افزون میسازد و همین شاید کارکرد عکس در زندگی امروزی است. تصویری که ما از خود داریم، تصویری است برآمده از تصویر دیگری، یا به بیانی، دیالکتیک بازنمایی و تجربه.
کیرکگارد نقل شده از سوزان سانتاک در سال ۱۸۵۴ نوشته است: «حالا به مدد داگروتیپ [۴] هر کسی میتواند پرترهای از خودش داشته باشد_ چیزی که قبلا فقط برای اشخاص صاحب نام امکانپذیر بود؛ و در عین حال، هر کاری انجام میشود تا ما شبیه به هم بهنظر بیاییم. چه بسا یک پرتره برای همۀ ما کافی باشد».
پینوشت:
۱- اندی وارهول، ملقب به شاهزادۀ پاپ یا شاهزادۀ تودهها. او با استفاده از چاپ سیلک برای تکرار مکانیکی موضوعاتش و حذف احساسات شخصی هنرمند از اثر، زندگی و تصویرهای زندگی انسان مدرن را به نمایش میگذاشت. از مهم ترین آثار او میتوان به «ﭘﺮده ﻛﻮﻛﺎﻛﻮﻻ» و ﻳﺎ ﺗﻜﺮار ﭼﻬﺮهﻫﺎی ﻣﺘﻌﺪد از ﻫﻨﺮﻣﻨﺪاﻧﻲ ﭼﻮن اﻟﻮﻳﺲ ﭘﺮﻳﺴﻠﻲ و ﻣﺮﻟﻴﻦ ﻣﻮﻧﺮو اﺷﺎره ﻛﺮد.
۲ – هنر مردمی، هنر عامه یا پاپ آرت (Pop Art) جنبش هنری در زمینه نقاشی و مجسمهسازی بود که در اوایل دهه ۱۹۵۰ در انگلستان و آمریکا پدید آمد و ۱۹۶۰ به اوج بیان تصویری رسید. دستمایههای اصلی هنرمندان پاپ برگرفته از فرهنگ روزمره، تولیدات انبوه، تبلیغاتِ محیطی و تلویزیونی بود. این مکتب سبکی روشنفکرانه با نگاهی انتقادی به پدیده مصرفگرایی داشت.
۳ – فیلسوف، سیاستمدار و نویسندۀ رومی قرن هفتم پیش از میلاد مسیح
۴- به فرانسوی: daguerréotype؛ نخستین روش موفق در ثبت عکسهای دائمی با استفاده از نقره و استفادهٔ تجاری از عکاسی بود. این روش را لوئی داگر مخترع و عکاس فرانسوی در سال ۱۸۳۷ میلادی اختراع کرد.
منابع:
– جامعۀ مصرفی؛ اسطوره ها و ساختارها، ژان بودریار، پیروز ایزدی، نشر ثالث، ۱۳۹۰
– دربارۀ عکاسی؛ سوزان سانتاگ، مجید اخگر، حرفه هنرمند، ۱۳۹۳
مقاله علمی و پرمحتوایی بود. تشکر