راه خانه، تام هانتر، ۲۰۰۰، از مجموعهی زندگی و مرگ در هاکنی
اُفلیا، جان اورت میلی، ۱۸۵۱
اختصاصی «سایت عکاسی» – موضوع عکسهای تام هانتر با الهام از تیتر روزنامهها، «لندن شرقی امروز» است. افزون بر این او متأثر از نقاشان بزرگ اروپایی پیش از سدهی هجدهم است؛ به امید اینکه بتواند با توسل به آنها به موضوعات روزمره شکلی حماسی ببخشد و آنها را در کانون توجه بگذارد. آثار او به عنوان اولین نمایشگاه عکاسی در گالری ملی لندن به نمایش گذاشته خواهد شد.*
طی دههی گذشته هانتر از دوستانش در منطقهی هاکنی لندن عکاسی کرده است. آنها مثل او ساکنین غیرقانونی این منطقهاند. با اینحال عکسهای هانتر یادآور فضای کار نقاشان تاریخیست. در واقع تجدد شهری در عکسهایش به زبان نقاشی کلاسیک بازنمایی شده است. عناوین عکسهای مجموعهی جدید هانتر، زندگی در جهنم و داستانهای دیگر، برگرفته از تیترهای روزنامهی رسمی هاکنی گِزت است. عکسها شامل صحنههایی از زندگی در لندن شرقیاند؛ موضوعاتی نظیر دعواهای خیابانی، خودکشی، تجاوز جنسی و کلابهای رقص. کمپوزیسیون آنها مجلل و از هر نظر زیبا و به یادماندنیاند. برخی از عکسها وهمآور و مغشوشاند اما همگی خاموش و آراماند. این اولین باریست که در گالری ملی لندن، نمایشگاه عکس برگزار میشود.
گرچه عناوین عکسها متعلق به روزنامههاست اما اسلوب هانتر متفاوت از عکاسی مطبوعاتیست زیرا عکسها با دقت و وسواس زیاد صحنهآرایی شدهاند و هر فریم به طریقی با یک نقاشی مشهور کلاسیک پیوند میخورد. شیوهی نورپردازی چند عکس پرترهی این مجموعه اقتباسی از کار یک استاد نقاشی قدیمیست. عکسهای دیگر در کمپوزیسیون یا رنگ همانند نقاشیهایند یا در برخی، ژست و حالت بدن تداعیکنندهی حس سوژهی متناظرش در نقاشیهاست. هانتر با انعکاس زیباشناسی آثار استادان بزرگ در عکسهایش یک مفهوم سیاسی ویرانگر را مطرح میسازد. او این کار را با کشف زیبایی و معنا در امور روزمره، مغفول و پنهان انجام میدهد.
امید و پناه، تام هانتر، ۲۰۰۹
دنیای کریستینا، اندرو وایت، ۱۹۴۸
هانتر میگوید: «بیشک آنچه نقاشان قدیمی هلندی در زمان خودشان کردند، کاری بنیادین بود. آنها به جای نقاشیکردن از یک شاهزاده، از آدمهای معمولی مثل یک کُلْفت نقاشی کردند که رویکردی بیسابقه و به شدت سیاسی و مدبرانه بود. کار من هم به همان اندازه سیاسیست. ایدهی اصلیام ترفیع منزلت و شأن سوژههایم بود که با تصاحب ویژگیهای نقاشی کلاسیک و افزودن آنها به فضای عکس امکانپذیر گردیده است. این همان انگیزهی سیاسی من است. همواره فردی سیاسی بودهام و برایم خیلی مهم است که مردم، منطقهی هاکنی را همچون مکانی اسطورهای و غیرواقعی نپندارند. هاکنی مکانی واقعیست و هر کسی از شمال و جنوب کشور میتواند به آن وارد شود. لزومی ندارد برای دیدن منطقهی جنگی به افغانستان بروید، مردم در هاکنی هر روز با یکدیگر در حال جنگاند.»
منبع الهام هر عکس مجموعهی زندگی در جهنم و داستانهای دیگر، یک خبر است. هانتر پس از خواندن تیتر خبر ایدهای از آن میگیرد و به تدریج همانطور که عکس در ذهنش شکل میگیرد، ارتباطش با یک نقاشی کلاسیک نیز پدیدار میگردد. او از آدمهای حرفهای برای عکسهایش استفاده نمیکند، سوژههای هانتر دوستان یا آشنایانش در هاکنی هستند.
هانتر میگوید: «هرگز برای نمایش ایدههایم دنبال راههای پیچیده و فکرشده نمیگردم. موقعیت به وقت خودش فراهم میگردد. مایلم صرفاً از افراد نزدیک به خودم استفاده کنم؛ درست همانطور که عکاسی در فضاهای واقعی را به استودیوهای حرفهای ترجیح میدهم. چنین فضاهایی باورپذیرتراند. بسیاری از عکاسان، حرفهایها را به کار میگیرند، اما به عقیدهی من برای خلق فضایی واقعگرایانه، میبایست نسبتی منطقی میان اثر و واقعیت وجود داشته باشد.»
هانتر چهل ساله معمولاً تنها عکاسی میکند فقط گاهی اوقات برای ساخت صحنههایش از یک دستیار کمک میگیرد. ممکن است مهیاکردن صحنه و خلق عکسی هجده ماه طول بکشد. عکس زندگی در جهنم در آپارتمان دوستِ دوست هانتر گرفته شده. این تنها عکس این مجموعه هست که به دلیل بیماری سوژهی اصلی در آن از یک مدل حرفهای استفاده شده. هانتر با دقت و زحمت زیاد دکور اتاق را تغییر داد؛ او با خرید مبل و خرتوپرتهای عتیقه و هنری از فروشگاههای ایست اِند لندن و چسباندن ۱۵۰ سوسک مرده به دیوارها، اتاق را آمادهی عکاسی کرد. مرجع این عکس نقاشی قرن هفدهمیِ برادران لِ ناین، چهار نفر سر میز، است. در این نقاشی خانوادهای فقیر دیده میشود. هانتر دربارهی این عکس و نقاشی میگوید: «حداقل آنها خانواده داشتند؛ چهار نفر بودند. میخواستم با این عکس بگویم این روزها همهی آدمها تنها زندگی میکنند.»
چهار نفر سر میز، برادران ل ناین
زندگی در جهنم، تام هانتر
عکسِ راهبه مشتری کلاب را به تندی سرزنش میکند ملهم از داستان راهبهای از آمریکای جنوبیست که به سراسر جهان سفر میکند؛ او مردانی که در کلابهای رقص به زنان برهنه نگاه میکنند را مورد ملامت و سرزنش قرار میدهد. ارتباط این اثر با مرجع کلاسیکش، نقاشی دیگو ولاسکز تقریباً ناپیداست این ارتباط تنها با حضور راهبه و ارجاعش به مفهوم پاکدامنی در نقاشی مذکور مشخص میشود. اما در برخی از عکسها این ارجاع به نقاشی مشهود و واضح است. عکسِ قتل: دو مرد تحت تعقیب، مرد و سگی را در پارک نشان میدهد که مرد نشسته و به جسد زن جوانی نگاه میکند. هانتر به وضوح کمپوزیسیون نقاشی قرن پانزدهمیِ پیرو دی کوزیمو، یک ساتیر بالای سر دختر زیبا سوگواری میکند، را بازآفرینی کرده است.
راهبه مشتری کلاب را به تندی سرزنش میکند، تام هانتر
نقاشی از دیگو ولاسکز
هانتر دربارهی این عکس و نقاشی میگوید: «وقتی به آن نگاه میکنید احساس میکنید بالای سر این اتفاق ایستادهاید و ماجرا تازه رخ داده است؛ شاید دختر جوان همین الان به قتل رسیده، اما کاملاً مطمئن نیستید که دقیقاً چه اتفاقی افتاده. تصمیم با شماست که چه بکنید. میتوانید از کنار این اتفاق بگذرید، درست شبیه سینما رفتن که دقیقاً یک مسیر مشخص را طی میکنید بدون اینکه جای دیگری بروید. این شمائید که باید سعی کنید صحیحترین روایت از علت این اتفاق را بدست دهید. امیدوارم با ربط این عکس با روایت تخیلی/افسانهای کوزیمو، تماشاگر با این پرسش مواجه شود که آیا در این حادثه امری جادوئی یا افسانهای مشاهده میشود!؟ در این میان عوامل زیادی وجود دارد که در هم آمیخته و در هیئت یک اتفاق ناگوار نمایان شده است.
یک ساتیر بالای سر دختری زیبا سوگواری میکند، پیرو دی کوزیمو
قتل: دو مرد تحت تعقیب، تام هانتر
عکس دیگری از این مجموعه تحت عنوان بلند: رفتارهای جنسی دختران در کلاب: طبق قانون پلیس رابطهی بدون پوشش ممنوع است، برآمده و شکلگرفته از ریاکاریِ مقرارتِ کلابی در هاکنیست که به موجب آن ارتباط فیزیکی مشتری و دختران ممنون است. هانتر کمپوزیسیون این عکس را از نقاشی قرن شانزدهمیِ لوکاس کراناخ آلمانی، کوپید در حال نالیدن پیش روی ونوس، به عاریت گرفته است. در این نقاشی کوپید (خدای عشق و پسربچهی ونوس که به صورت برهنه تجسم میشود) میگرید و در حالی که زنبور او را گزیده کندوی عسلی در دستش هست. ونوس عریان با گردنبندی زیبا به او چشم دوخته است.
هانتر راجعبه این عکس میگوید این فریمش صرفاً بازتابدهندهی کمپوزیسیون نقاشی کراناخ نیست بلکه تا اندازهای دربرگیرندهی معنای ضمنی این اثر نیز هست. «کراناخ سعی داشته زنِ عریانِ زیبایی را نقاشی کند که از پس چنین روایتی تلویحاً بیانگر یک ندامت باشد. وی این اظهار ندامت و پشیمانی را در زمینهای اخلاقی با طرح قصهی چشیدن عسل و درد گزیدگی که از سر لذت آن دچار کوپید شده، بیان میدارد.»
«چه خوب چه بد» عنوان عکس دیگری از این مجموعه است که از داستان دعوایی در یک جشن عروسی در تالار شهر هاکنی الهام گرفته شده. این فریم نقاشی دیگری از دی کوزیمو، نبرد میان لاپیتها و سانتورها که نبردی خیالی و وحشتناک است را بازگو میکند. هانتر در اینباره میگوید: «اما اینجا هاکنیست در شب یکشنبه. این اوضاع همیشه تکرار شده، هر هفته، هر ماه و هر هزاره. اینها چیزهای عجیبوغریبی نیستند، مدام اتفاق میافتند. این زندگی در هاکنیست. نقاشی دی کوزیمو دربارهی این دو قبیلهی باستانی یونان بود و در این عکس خانوادههای عروس و داماد مسافران کولی هستند. لذا هر دو روایت به شدت همعصرند.»
نبرد میان لاپیتها و سانتورها، دی کوزیمو
چه خوب چه بد، تام هانتر
میان عکسهای هانتر و نقاشیهای تاریخی رابطهای دوسویه وجود دارد. این همبستگیِ زیباییشناسانه با بخشیدن درونمایهی تاریخی/هنری به عکسها موضوعات مدرن تام هانتر را در کانون توجه قرار داده است. افزون بر این، از نظر هانتر چنین ارتباطی میبایست ما را به جورِ دیگر دیدنِ نقاشیهای کلاسیک ترغیب کند.
هانتر میگوید: «به محض اینکه به یک نقاشی رنسانسی یا یک اثر هنری تاریخی فکر میکنید، تصویر تماشاگران آن اثر در گالری به یاد میآید. مردم فقط به قیمت آن اثر، حرکات قلمو و شهرتش توجه میکنند و در این بین، تمام امور سیاسی از آن زدوده و درکشیده میشود. اما بچه مدرسهایها به گونهای دیگر به آن مینگرند و خودشان را در قیدوبند دیدگاههای رایج نمیبینند یا اینکه صرفاً آنرا به منزلهی یک تصویر در نظر میگیرند. از اینرو باید بگویم که حقیقتاً اظهارت این بچهها در مورد اثر شامل موارد سیاسی فراوانیست که مربوط و مهماند. برداشت آنها به دور از لفاظی و تخیل است. وقتی به بهترین رفیقم گفتم در گالری ملی لندن نمایشگاه گذاشتم کمی تعجب کرد اما بعداً کارم را تأیید کرد و گفت: لعنتی! موضوع عکسها تجاوز جنسی، قتل و .. است. بنابراین بهتر است دوباره گذشته را بیدار کنیم به امید اینکه گذشته نیز دوباره حال را بیدار کند.»
تام هانتر
هانتر در دورسِت یکی از شهرهای انگلستان بزرگ شد، سپس در ۲۵ سالگی به هاکنی رفت. آنجا بطور غیرقانونی در خانهای در خیابان الینگفورد زندگی کرد. در آنجا گروهی از هنرمندان کل خیابان را اشغال کرده بودند. پس از اینکه شهرداری اقدام به اخراج ساکنین غیرقانونی محله کرد هانتر درگیر نزاعی طولانی بر سر حفظ خیابان الینگفورد برای هنرمندان شد. هانتر وقتی متوجه شد که توماس هاردی (رماننویس و شاعر انگلیسی) سابقاً برای نوشتن رمانهایش به سراغ خبرهای روزنامهی دورچستر ایونینگ اکو میرفته، شیوهی این رماننویس را اسلوب کار خود ساخت و اولین عکسش را گرفت. این عکس برگرفته از خبری در روزنامهی هاکنی گِزت بود که در آن خیابان الینگفورد همچون محلهای جرمخیز و ویرانه به نمایش درآمده.
از آن پس هانتر عکاسی از همسایههایش را با دوربین قطع بزرگ و نوردهیهای بلندمدت آغاز کرد و آنگاه کارهایش را برای کسب مدرک عکاسی، به دانشکدهی چاپ لندن ارائه کرد. وقتی استاد راهنماهایش از او خواستند منبع الهام عکسها را مکتوب کند، چون ردپای نقاشان قدیمی هلندی را در عکسهایش مشهود و واضح میدید، از این سخن آنها متعجب شد. « لذا منابع را درج کردم اما در حقیقت بیشتر از اینکه منبعی صریح باشند، توضیح افزوده بودند که برای توجیه پروژه تقریباً کار اشتباهی بود.»
هانتر اتفاقی متوجه چیزی شد که منجر به ارتقاء و رشد بنمایهی کارهایش در مقطع ارشد دانشکدهی سلطنتی هنر شد. عکسِ زن در حال خواندن حکم تخلیه خانه در سال ۱۹۹۸ موفق به دریافت جایزهی پرترهی عکاسی جان کوبال شد و از آن موقع به بعد عکسهایش توسط هنرمندان و دلالهای سرشناس انگلیسی از جمله جی جپلینگ (صاحب گالری معروف مکعب سفید) خریداری شد. دیوید فرنیش یکی از عکسهای هانتر را خرید و به التون جان هدیه داد و بقیه عکسها نیز در سراسر جهان به فروش رفت.
زن در حال خواندن حکم تخلیه خانه، تام هانتر
دختر در حال خواندن نامه روبروی پنجرهی باز، یوهانس فرمیر
با این وجود به نظر میرسد که هانتر از نظر شخصیت بیشتر به تام هاردی شباهت دارد تا هاکستون. کیوریتور گالری ملی لندن دربارهی او میگوید: «او مرد جوان بسیار کمادعا و متواضعیست که این ویژگیِ غیرعادیای برای هنرمندی از نسل هرستـاِمین است.» لهجهی غربِ کشوریِ آرام و بیتکلف، چهرهی رنگپریده و موی کتانی ضخیمِ هانتر هویت روستاییاش را برملا میسازد.
هانتر از همان بچگی از هنر تنفر داشت. مادرش نقاشی پارهوقت و پدرش معلم هنر بود، «آنها همیشه مرا به نمایشگاههای هنری میبردند و از سوی دیگر به هنر انتزاعی دههی ۶۰ علاقه داشتند؛ هنری به شدت ملالآور و بیمعنی که هرگز نتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم. چیزی شبیه وراجیهای پرمدعا و پوچ طبقهی متوسط؛ که از این هنر درآمدی حاصل نمیگردد. هنری کاملاً بیمعنی و بیفایده. شدیداً تشنهی رهایی از این وضعیت بودم.» او در ۱۶ سالگی مدرسه را رها کرد و ساکن خانهای سیار شد و همچنین برای یک شرکت جنگلداری کار کرد. وقتی برای اولین به لندن آمد شغلش هرس درختان بود.
هانتر حتی پس از ثبتنام در دانشکدهی چاپ لندن هم نکتهی حائز اهمیتی در برخی از آثار معاصر آنجا مشاهده نکرد. او میگوید: «به شدت از چنین هنر سیاسیای متنفر بودم؛ وقتی صرفاً آنها نوشتههایی سیاهوسفید هستند، مثل آثار تجسمی توجهتان را جلب نمیکنند. هر دفعه کار سیاسیای دیدم که دربرگیرندهی ارزشی زیباشناسانه نبوده مرا خسته و گیج و منگ کرده و سریعاً گالری را ترک کردهام.» از نظر هانتر سلیقهی هنری جدید همواره امور سیاسی و زیباشناسی را مغایر یکدیگر انگاشته است. زمانی که عکسِ زن در حال خواندن حکم تخلیه خانه مورد تحسین واقع شد، هانتر شگفتزده شده بود. «فکرش را نمیکردم که این عکس یک مرتبه اینقدر دیده بشود و موفق از آب در بیاید. سعی داشتم به روش نقاشان قدیمی، به لحاظ دیداری، مردم را برانگیزم و توجهشان را جلب کنم اما گمان نمیکردم آنها تا این اندازه بدان علاقمند شوند.»
وقتی گالری ملی لندن خبر نمایشگاه عکسهای تام هانتر را اعلام کرد، شماری از هنرمندان سنتی به نشانهی شگفتی ابروهایشان را بالا کشیدند. در گالری ملی آثار هنرمندان زنده به ندرت دیده میشود از این رو برگزاری یک نمایشگاه عکس رویدادی بیسابقه بود. آیا هانتر خودش را عکاس میداند یا هنرمند؟
او در مواجه با این پرسش لبخندی میزند و میگوید: «خب من عکاسی خواندهام و همیشه میخواستم عکاس باشم» سپس لحظهای نفس میکشد و ادامه میدهد: «اما الان خودم را هنرمند میدانم. هرگز تلاش نکردهام تا بهترین تصویر عکاسانهای بدست دهم که چیزی را مصور سازد بلکه کوشیدهام تا ایدههایم را در باب شرایط به عکس در بیاورم؛ میخواهم چیزی بیافرینم مثلاً پرترهای از هاکنی؛ چشماندازی نقاشیگون از هاکنی؛ همانگونه که هست» لذا با توجه به علاقمندیهایم احساس میکنم هنرمندم.
وحشت هالوین، تام هانتر، از مجموعهی زندگی در جهنم و داستانهای دیگر
به نظر میرسد هانتر آگاهانه دربارهی هنرمند بودنش اظهارنظر میکند «بله همینطور است من در دهکدهی کوچکی بزرگ شدم و با توجه به این پیشینه اگر جایی بگویی هنرمندی به تو میخندند و فکر میکنند خودنما و پرمدعایی. اما کاری که انجام میدهم مهم و معیار است. من دقیقاً همان کاری را میکنم که این هنرمندان در طول قرنها انجام دادهاند تنها با این تفاوت که از بهترین ابزار ممکن این روزها استفاده میکنم. میخواهم در کارم از ویژگی استنادی واقعیت استفاده کنم و عکاسی بهترین گزینه برای شکلپذیری هدفم است. به نظرم دارم از بهترین ابزار هنری موجود برای خلق ایدهام استفاده میکنم به امید اینکه کارم به مثابهی اثر هنری به شمار آید.»
چند وقت پیش بگوومگو پیرامون یکی از عکسهای هانتر شدت گرفته بود. مادر مقتول چاقوخورده مارگارت مولر عکسِ قتل: دو مرد تحت تعقیب را به بازنمایی مستقیم قتل دخترش تعبیر کرد. هانتر استدلال میکند که این فریم صریحاً به قتل آن دختر اشاره ندارد بلکه دربارهی کل زنانیست که در هاکنی مورد حمله قرار گرفتهاند.» با وجود موفقیت زیاد عکسهای هانتر، آیا او نباید در مورد آمیختگی بزرگنمایی معذلات موجود و سوءاستفاده از آنها، نگران باشد؟ و به تفکیک این دو بیندیشد؟
«نه، هرگز. من هنوز در هاکنی و در همان خیابان زندگی میکنم و همان دوستانم را دارم. درآمد زیادی هم ندارم. کاری را انجام میدهم که سایر هنرمندان انجام دادهاند. از شرایطم میگویم؛ از دور و برم. به این دلیل است که سوژههایم مرا استثمارگر نمیپندارند. آنها مرا دوست خودشان میدانند؛ کسی که آنها را به جهان معرفی میکند.»
در دو سال گذشته هانتر مشغول آمادهسازی عکسهایش برای نمایشگاه گالری ملی بوده و اکنون نمیداند در آینده چه باید بکند. اگر وضعیت مالی بهتری داشت، محتملاً میتوانست موضوعات جدیدی را پیدا کند. یازده سال پیش هانتر و سایر ساکنین غیرقانونی خیابان الینگفورد آنجا را از شهرداری خریدند، خانههایش را بازسازی کردند و کاربریشان را به تعاونی مسکن تغییر دادند و با کمک هم آنجا را مدیریت کردند. هانتر میگوید: «از همپستید نیامدهام تا تصاویری از قربانیان خیابانی تهیه کنیم این موضوع به تنهایی دغدغهی من نبوده است.»
اما از سوی دیگر هانتر اعتراف میکند که «عکاسی عملی استثماری است. به نوعی هر چیزی استثمارگر است مثل روزنامهها. رونامهی هاکنی گِزت برای فروشش از شرایط مردم سوءاستفاده میکند اما من میخواهم آنها را به عنوان موضوعی قابلبحث مطرح کنم؛ میخواهم در مورد مسائلی که پیرامونم رخ میدهد حرف بزنم. چرا آشنایانم و سایر زنان هاکنی و اصلاً خود من نمیتوانیم در شب در لندن قدم بزنیم» چرا باید این پیرزن دو سال در این آپارتمان رها شود و به خانهای جدید نرود؟ چه بلایی سر بافت اجتماعی آمده است؟ میخواهم از آنها بگویم.»
توضیحات:
* این نمایشگاه تحت عنوان زندگی در جهنم و داستانهای دیگر از ۷ دسامبر تا ۱۲ مارس ۲۰۰۶ در گالری ملی لندن به نمایش درآمد. متن حاضر گزارشِ Decca Aitkenhead از این نمایشگاه است.
منبع:
The Guardian
ممنونم از امید عزیز برای ترجمه بسیار عالیش و سپاس برای معرفی این هنرمند.
مرسی محمد عزیز، خوشحالم که مطلب رو دوست داشتی..