طبق اعلام دبیرخانه پنجمین جشنواره سراسری عکس زمان که از ۲۰ مهرماه ۹۲ در اراک برپا می‌شود، به منظور آشنایی بیشتر مخاطبان با مفهوم زمان، پس از افشین شاهرودی و حسن غفاری، کریم ملک مدنی نیز یادداشت زیر را با عنوان «زمان در مهار عکس» در اختیار این دبیرخانه قرار داده است:

  صبح ست ساقیا قدحی پرشراب کن/ دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
 «حافظ» 

   «زمان» شتابان در گذر است. هیچ پدیده‌ای از این گذار در امان نیست. و ارمغان آن در دامان حیات انسان «گذرعمر» است. از این رو تقابل «مرگ و حیات» در نزد اندیشمندان بزرگ در عرصه‌های گوناگون تاریخ از اهمیت بسزایی برخوردار بوده است. «هراکلیت» فیلسوف یونانی قرن پنجم قبل از میلاد، عبارت جالبی را در خصوص «بی‌ثباتی زمان» عنوان کرده است که: «دریک رودخانه بیش از یک بار نمی‌توان آبتنی کرد.» مفهوم این عبارت پس از گذشت بیش از بیست قرن شالوده‌های مکتب- ماتریالیسم دیالکتیک قرار گرفت. 

بی‌ثباتی زمان و گذرعمر در نزد فلاسفه و شعرای بزرگ ایران نیز جایگاه ویژه‌ای داشته است. عصاره‌ی این اندیشه در رباعیات حکیمانه‌ی عمر خیام شاعر و ریاضی‌دان قرن پنجم هجری به وضوح جلوه‌گر است: «این قافله‌ی عمر عجب می‌گذرد/ خوش باش دمی که با طرب می‌گذرد» و یا: «ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم/ وین یک دم عمر را غنیمت شمریم.»

  جلوه‌ی چنین تفکری را در رابطه با بروز فصل پیری در این سخن کنایه آمیز «شاملو» شاعر معاصر کشور نیز می‌توان سراغ یافت: «نه دیگر این برف را سر باز ایستادن نیست.» هر چند سرشت زمان گریز به سوی آینده و بحرانش هر آغازی را به پایان بردن است؛ اما آیا انسان در قبال این بحران قادر به مقابله است؟ 

  باید اعتراف کرد که «عشق» تنها فریادرس انسان در قبال بیداد زمان است که با به ارمغان آوردن جلوه‌های شوق‌انگیزعاشقانه، تصویر وهم‌آلود مرگ را از خاطر می‌زداید. چنین است که در وادی عاشقان بی‌دل، در موسم پیری نیز شور جوانی موج می‌زند. برجستگی این نگاه به روشنی در کلام «حافظ» آشکار است: «هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم/ هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم» و یا: «قدح پرکن که من از دولت عشق/ جوانبخت جهانم گرچه پیرم» و چون به موسم هجران، غم جانان بر ساحت جان سایه افکند می‌توان «سایه‌سان» با دیدگاهی استعاری نگاهی امیدوارانه بدان ابراز کرد: «گذشت عمر و به دل عشوه می‌خریم هنوز/ که هست از پس شام سیاه صبح سپید»

   بدین سان «عشق» به مثابه‌ی تنها پدیده‌ای است که مانع از جولان زمان است، و به سان دردانه‌ای خوش رنگ، آهنگ عبور زمان را در نظر بی‌رنگ می‌کند. اما در این میان نقش «هنر» چیست؟ «هنر» که خود جلوه‌ای از عشق است، همسان و همسوی عشق در زدایش دغدغه‌های انسان از گذار زمان مؤثر است. قرابت و آمیختگی «عشق و هنر» چنانست که هنر عین عشق و عشق عین هنر است. با این قول حافظ: «بکوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش/ که بنده را نخرد کس به عیب بی‌هنری»

حال از میان هنر‌ها «عکاسی» به مثابه‌ی تنها هنریست که به شکل اعجازانگیزی با زمان آمیخته است و «عکس» به منزله‌ی تنها پدیده‌ای است که لحظه‌های گریزپذیر را به انجماد در چارچوب خود ناگریز می‌کند. چنین خاصیت نایابی را در بین هیچ پدیده‌ی هنری نمی‌توان سراغ جست. اما آیا تظاهر هر لحظه‌ای در عکس مهم و در خور توجه است؟ یا لزوما باید از وجهه‌ای خاص در عکس برخوردار باشد؟ 

اهمیت «لحظه» در عکس مستلزم تفکیک میان «تثبیت» و «تسخیر» لحظه است. «تثبیت لحظه» در عکس اکتفاء کردن به برخورداری از امکان مکانیکی دوربین است و هر بار با فشردن کلید خلاص در عکس حاصل می‌شود. اما اثر چنین لحظه‌ای در عکس فاقد هرگونه جلوه‌ی هنری و مضمون بدیع است. عکس‌های بی‌شماری که شتابانه حافظه‌ی بسیاری از دوربین‌ها را به طور بی‌وقفه اشغال می‌کنند در زمره‌ی این دسته‌اند. 

 اما «تسخیر لحظه» در عکس هنگامی رخ می‌دهد که موجودیت لحظه با «مضمون عکس» عجین و با «ساختار هنری» آن کاملاً مأنوس باشد. با چنین گرایشی عکاس قادر است با برخورداری از ذهنیت و خلاقیت خویش نسبت به تسخیرلحظه‌های ناب و نادر در عکس توفیق یابد. از نگاه کلی دو نوع تقسیم بندی برای «لحظه» می‌توان قائل شد. 

۱. جنسیت لحظه 
۲. کیفیت لحظه


از لحاظ «جنسیت» سه شکل از لحاظ در عکس متصور است:

aks_1


۱- لحظه محسوس: شامل عکس‌هایی است که حس و اثر زمان در آن کاملا محسوس و چشمگیر است و نخستین خاصیتی که در عکس خود نمایی می‌کند. قطعیت و آنی بودن لحظه است. نمونه‌ی بارز آن عکس‌های خبری، ورزشی و طیفی از عکس‌های مستند اجتماعی است. (عکس بالا) 

aks_2


aks_3


۲- لحظه‌ی کم محسوس: چنین لحظه‌ای در عکس با آنکه از خصلت «آنی و قطعی» بودن برخوردار است اما تظاهر و خودنمایی آن در عکس به اندازه لحظه محسوس نیست، بلکه به صورت خزنده و کم محسوس در عکس نمود دارد. لحظه‌های کم محسوس گرچه در ظاهر از قطعیت کمتری در عکس برخوردارند، اما تسخیرشان از جهاتی از لحظه‌های محسوس هم دشوار‌تر است. نظیر این لحظه‌ها غالبا در عکس‌های مستند اجتماعی به چشم می‌خورند. (عکس‌های بالا) 

aks_4

 ۳- لحظه نامحسوس: نمودی از لحظه است که در چارچوب عکس به صورت ساکن و ایستا جلوه می‌کند. بنابراین حرکت و کنش فیزیکی قابل توجهی از خود در عکس بروز نمی‌دهد. نمونه‌ی چنین عکس‌هایی را می‌توان به طور بارز در زمینه‌ی عکاسی طبیعت و معماری و پرتره‌های آتلیه‌ای یافت. (عکس بالا) 

دومین شکل تقسیم‌بندی لحظه بر مبنای «کیفیت» است که آن هم به سه صورت در عکس خودنمایی دارد: 

 ۱- لحظه انیس با مضمون: اثر لحظه در چنین عکس‌هایی در ارتباط کامل و بی‌چون و چرا با مضمون آنست. به نحوی که فقدان لحظه در آن موجب کمرنگ شدن مفهوم عکس خواهد شد. در واقع وجود لحظه در عکس به نوعی تامین‌کننده محتوای آن است. چنین عکس‌هایی می‌توانند در صورت برخورداری از قابلیت عکاس در مواردی در بردارنده‌ی جلوه‌های هنری نیز باشند. مانند عکس‌ها خبری و بخشی از عکس‌های مستند اجتماعی. (عکس شماره ۱) 

۲-لحظه انیس با فرم: چنین لحظه یی با ساختار زیبایی‌شناسانه عکس در ارتباط است و چون بر جنبه‌های فرمالیک سوژه در لحظه‌ایی خاص تکیه دارد، به پیوند بصری جذاب و دلنشین در عکس منجر می‌شود. ضمن آنکه گه‌گاه از لایه‌های تفسیری کم‌رنگی نیز به لحاظ مفهوم برخوردار است. طبیعی است که حصول مفهوم غنی در چنین عکس‌هایی که مبتنی بر جنبه‌های فرمالیک در لحظه است، بسیار دشوار است. نمونه‌ این عکس‌ها را باید در آثار مستند – اجتماعی منحصر به فرد جست. (عکس‌های شماره ۲ و ۳) 

 ۳- لحظه فیزیکی: وجود چنین لحظه‌ای در عکس دربردارنده مفهومی خاص و غنی نیست. و حتی به لحاظ زیبایی‌شناسی به ساختار عکس وجهی در خور نمی‌بخشد، بلکه صرفا به مثابه ارائه حرکت یا کنشی خارق‌العاده در لحظه‌ای استثنائی است، که منجر به ارضای بصری مخاطب می‌شود، مانند لحظه‌هایی که در عکس‌های ورزشی جریان دارند. چنین عکس‌هایی هم می‌توانند همراه با خلاقیت عکاس در مواردی با جنبه‌های بصری نیز آمیخته شوند. 

  با تبیین ارائه شده در زمینه‌ی اشکال مختلف لحظه در عکس باید اذعان داشت که برخورداری از نوع لحظه تا حدود زیادی در گرو شاخه‌ای از عکاسی است که مورد توجه عکاس است، ضمن آنکه عکاس قادر است با تکیه بر بینش و خلاقیت شخصی در ارائه‌ کیفیت لحظه در هر شاخه‌ای از عکاسی نقش مؤثری ایفا نماید، و انس و الفـت بی‌همتایی را در پیوند میان لحظه و مضمون و ساختار هنری عکس برقرار کند. 

پایان سخن، گذر زمان بی‌امان است و به گریز آن همگان ناگریز. «عکاس» در گذار از لحظه‌های بی‌شمار، باید در پی شکار لحظه‌ای بر آید که تأثیرش در چرخه روزگار ماندگار شود. گرچه گذر زمان در چرخه هستی «بی‌درنگ» است اما تسخیر ناب و جانانه آن در عکس در گرو برخورداری از «ذهن» و «عشق» و «درنگ» است.