کاوه بغدادچی متولد قزوین، فارغ التحصیل مهندسی مکانیک در طراحی جامدات و فارغ التحصیل دورهی فیلمسازی انجمن سینمای جوانان ایران است.
بغدادچی پنج، شش سالی است عکاسی را به شکل حرفهای دنبال میکند و در این مدت یک نمایشگاه انفرادی و پنج نمایشگاه گروهی در داخل و خارج داشته اما حاصل این حضور کوتاه مدت کسب ده جایزه ملی و یک جایزه بینالمللی عکاسی است.
او را از آن جهت که یکی از جوانان فعال عرصه عکاسی است به این مصاحبه فراخواندیم.
او معتقد است باند بازی وجود دارد اما گاهی هم کاستیهای دیگر، به اشتباه، باند بازی تعبیر میشوند. او هم گلایه و درد دل میکند و هم راهی را که برای گریز از حلقه بسته مراد و مریدی یافته، نشان میدهد.
سایت عکاسی-گیتا جاودانی
در گپ و گفت بین عکاسان دائما عبارات باند و باندبازی شنیده میشود. تعریف شما از این عبارات چیست؟
واژه باندبازی امروزه در ادبیات عکاسی ما گسترهی معنایی زیادی پیدا کرده و بسیاری از پدیدهها و رویدادهای عکاسی ما با این چوب رانده میشوند. برخی از این پدیدهها را شاید بتوان تنها یک «جریان» نامید نه «باندبازی» که بار منفی از آن برداشت میشود. برداشت کلی از عبارت باند بازی این است که فردی، عکاس، منتقد و یا دستاندرکار عکاسی، که اسم و رسم و برو و بیایی در این عرصه دارد جماعتی از عکاسان را به دور خود جمع میکند و هر از گاهی امکانات یا حقوق ویژهای را در اختیار آنها قرار میدهد. جماعت مورد لطف قرار گرفته هم به عناوین مختلف سعی در جبران الطاف او دارند و اینگونه حلقهی بستهای از عکاسان حول منافعی محدود شکل میگیرد. در این سیستمها معمولا امکانات موجود تنها در اختیار عدهی معدودی قرار گرفته و ورود به این دایرهی بسته برای دیگران کار آسانی نیست. یکجور سیستم مراد و مریدی است. البته گاهی استفاده از این واژه فقط یک سوتفاهم است و گاهی هم چماقی است برای کوبیدن بر سر موفقیتهای همکارانمان و توجیه کمکاری خودمان.
باندها چرا و چگونه تشکیل می شوند و کار میکنند؟
همیشه آدمهای کوچکی هستند که آگاهانه یا تنها بدلیل دنبالهرویهای کورکورانه دوست دارند با نزدیک کردن خودشان به بزرگترها بیشتر به چشم بیایند. خوب یادم هست روزهایی که کاوه گلستان تازه فوت کرده بود چنین جوی در ایران به شدت پررنگ بود. آن روزها من تازه عکاسی را به صورت جدی شروع کرده بودم. خیلی به رفتار عکاسان باتجربهتر از خودم دقت میکردم. هر جایی که میگشتم صحبت از دوستی با گلستانها بود. مثلا زیاد میخواندم یا میشنیدم که «امروز ناهار را با گلستانها بودم»، «امروز پنچری پاترول گلستانها را گرفتم… کاری نبود، وظیفه بود! با کاوه بیشتر از اینها رفیق بودم»، «امروز رفتم سر قبر کاوه فقط من بودم، کس دیگری نیامده بود کلی با کاوه درد و دل کردم.» و مانند اینها. عکاسان جوان و تازهکاری مثل من وقتی چنین جوی را میدیدیم ناخودآگاه تحت تاثیر قرار میگرفتیم. فکر میکردیم آنطوری درست است.
من بر این باورم که به روشنی میتوان ریشه شرایطی که باعث رشد چنین پدیدهای شده را در تاریخ اجتماعی ایران و بیشتر کشورهای شرقی دید. در طول تاریخ، جستجوی شرقیها برای یافتن انسان کامل، اسطورهخواهی و حتی در برخی موارد اسطورهسازی بسیار پررنگ است. نمونه بسیار عام آن همین شمس و مولاناست که هنوز هم بسیار تقلید میشود. ولی امروزه بیشتر افراد تمایل دارند مولانا باشند تا شمس. اینجور رفتارها در تاریخ اجتماعی ایران زیاد دیده شده و هنوز هم میشود. یک دلیل مهم دیگری که به نظرم میرسد این است که هنر تجسمی به معنای امروزیش در مملکت ما عمر چندانی ندارد. مثلا در فرانسه از دویست سال پیش گالری وجود داشته و بحث ارائه و خرید و فروش آثار هنری بطور جدی مطرح بوده است. فرانسه که زادگاه عکاسی است سالها پیش از عکاسی با نقاشی، هنر تصویری و آداب متعاقب آن را تجربه کرده است ولی ما هنوز در مرحله آزمون و خطا هستیم. سرعت ما برای هماهنگی با این دنیای پیچیده زیاد نیست و ما هنوز شناخت درستی از خیلی از این روابط نداریم. هنرهای تجسمی ما تازه چند سالیست که جانی گرفتهاند و گالریهای زیادی ایجاد شدهاند و کارهای هنرمندان ایرانی در رویدادهای جهانی بیشتری حاضر میشوند.
شما دانش و تجربه کم را یکی از علل گرایش به باندبازی میدانید؟
بله- جامعه عکاسی ایران بخصوص بدنه جوان آن در مباحث تئوریک عکاسی و دانش فکری ضعیف است. شناخت کمی از تاریخ عکاسی، سیر تکاملی آن و افراد جریانساز و اصلا چگونگی جریانسازی وجود دارد. یکی از دلایلی هم که بیشتر عکاسان جوان ما در ژانرهای مختلفی عکاسی میکنند و بقول معروف پراکنده کار میکنند و از هر چیزی عکس میگیرند، همین است. چون خیلی زود در یک ژانر به بنبست و تکرار میرسند. دانش تئوریک راههای جدیدی برای فرد باز میکند. واقعیتیست که بسیاری از عکاسان جوان ما خروجیهای انجمنهای سینمای جوان و کارگاههای کوتاهمدت و مقطعی عکاسیاند. یعنی در ابتدا فقط با عکاسی بصورت خیلی کلی آشنا میشوند و بعدا آن را بیشتر بطور تجربی یاد میگیرند و دنبال میکنند. باز در اثر دو پدیدهی عام اجتماعی دیگر یعنی ضعف در دانستن زبان انگلیسی و محافظهکاری سنتی ما مردم خاورمیانه، بیشتر این عکاسان توان برقراری ارتباط با دنیای عکاسی روی اینترنت و استفاده از امکانات و منابع ارزشمند آن را ندارند و نمیتوانند به این باور برسند که اگر دنبال شمس هم میگردند بهترین شمس آنها همین اینترنت است. اینترنت حاوی تجربههای صدها هزار عکاس دیگری در سراسر جهان است که روی پای خودشان ایستاده و کار کرده و میکنند.
مثلا نگاهی به دوسالانه گذشته بیندازیم. حجم انتقادات و مخالفخوانیها با آن بینظیر بود. اما نکته جالب اینجاست که همه منتقدین، این اشکالات را متوجه هیات داوران و باندبازی آنها میدانستند و هیچ کس حتی ذرهای هم به این نتیجه نرسیده بود که شاید ضعفی هم در کار خودش است.
البته ناگفته نماند که وقتی فلان استاد عکاسی به عنوان داور دوسالانه برگزیده میشود به آثاری رای میدهد که به جریان و سبک عکاسی مورد پسند او نزدیکتر باشند و مسلما این جریان و سبک مورد پسند او در کارهای شاگردانش حضور پررنگتری دارد. داوری هنری پیش از هر چیز امری سلیقهایست. مشکل در این شرایط بیشتر از شورای سیاستگذاری است که نمیتواند داورانی با سلایق متفاوت و وزن رای یکسان را دور هم جمع کند.
ولی باز در اثر همان ضعف دانش فکری برخی انتظارات هم غیرطبیعیست. مثلا اینکه عدهای اعتراض میکنند که چرا عکس خبری به دوسالانه راه پیدا نمیکند نشان میدهد شناخت از دوسالانه هنری و آشنایی با نمونههای مشابه آن در جهان چقدر در بین ما ضعیف است. بعد هم فوری در وبلاگشان جار و جنجال راه میاندازند که عدهای باندبازی راه انداختهاند و عکس خبری به دوسالانه راه نمیدهند.
به طور مشخص باند و گروهی در جامعه عکاسی میشناسید؟
در سالهای گذشته بیشتر این اصطلاح در حوزه عکاسی خبری و مطبوعاتی ما به کار میرفت. سالهایی که این ژانر عکاسی در ایران پر سر و صداتر و هیجانیتر از امروز بود و توجهات زیادی را به خود جلب میکرد. ولی چند سالیست که بحث نمایش در گالریهای معتبر داخلی و خارجی و همچنین برپایی نمایشگاههای گروهی از عکاسی ایران در خارج از کشور و به تبع آن رسیدن به فرصتهای بازاریابی بهتر آثار عکاسان ایرانی برای بخشیدن جانی تازه به اقتصاد کم رمق عکاسی هنری ایران بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.
با اینکه اصطلاح باندبازی در عرصه عکاسی خبری – مطبوعاتی ما امروزه کمرنگتر از گذشته شده ولی هنوز کاملا از بین نرفته است. معتقدم عکاسی خبری ما بعد از جهش پرشتابی که از اواسط دهه هفتاد داشت الان چند سالیست که به شدت به تکرار افتاده است. به دلایلی، که خود میتواند موضوع بحث مفصلی باشد، جریان و جو حاکم بر عکاسی خبری در این مدت آسیب جدی به روند عکاسی ما وارد کرده است. بیشتر آماتورها و تازهکارانی که قصد دنبال کردن جدی عکاسی را دارند در همان ابتدای راه ناخودآگاه به این باور میرسند که راه عکاس خوب شدن از فتوژورنالیسم – آنهم به سبک پر ایراد ایرانیاش – میگذرد. برای اینکه عکاس خوبی شوند باید هر روز خروجی خبرگزاریهای ایرانی را چک کنند و برای ترکیببندی و انتخاب موضوع هم از آنها ایده بگیرند. یعنی تنها منابعی که در ابتدای امر برای ارضای نیاز عکس دیدن مییابند. طبیعتا کارشان را برای نقد و بررسی فقط به همان عکاسان خبری نشان میدهند. شما اگر به خروجی بیشتر جشنوارههای ایرانی بنگرید رد پررنگی از جریان عکاسی خبری کشور در آثار عکاسان آزاد جوان ما مشهود است. این موضوع در مورد خود من هم صدق میکند و الان دو سال است که تلاش میکنم از آن دید و از آن فضا فاصله بگیرم و مستقل عکس بگیرم.
به جز فراخوان اخیر سرویس عکس خبرگزاری مهر، که کار خوبی است و امیدوارم در درازمدت هم نتیجه مطلوبی داشته باشد، یادم نمیآید خبرگزاری یا روزنامهای که در شرف تاسیس بوده، فراخوانی داده باشد برای جذب عکاس و از همه داوطلبان خواسته باشد رزومه و نمونههایی از کارشان را برای بررسی و گزینش ارسال کنند. همیشه با ارتباطات محدود دبیر سرویس عکس بوده که گروهی برای کار دور هم جمع شدهاند. از طرفی هم شاید باید به دبیر عکس حق داد که به دلیل مسوولیتی که دارد ترجیح دهد با افرادی کار کند که با آنها راحتتر است و به خصوصیاتشان بیشتر آشناست. ولی به هر حال دایرهی بستهای شکل میگیرد که عکاس جوان ما برای آنکه راهی به آن بیابد انرژی و زمان زیادی را باید تلف کند و چون فکر میکند برای عکاس خوبی شدن راهی جز این نیست مدت زیادی به این تلاش فرساینده ادامه میدهد. البته همیشه هم اینطور نیست و هستند دبیرانی که اگر به آنها مراجعه شود با حوصله برای دیدن رزومه طرف وقت میگذارند و از همکاری هم استقبال میکنند. ولی واقعیتیاین است که چنین افرادی بسیار کم اند.
امروزه اصطلاح باندبازی بیشتر در زمینه عکاسی هنری به کار میرود. گالریهای داخلی و نوبتدهی آنها برای نمایشگاه و مهمتر چگونگی بازاریابی و فروش آثار عکاسی ایران در حراجیهایی که فقط قیمتهای عجیب و غریبش اعلام میشود و از جزئیاتش پنهان است، موضوع داغی شده. بسیاری از عکاسان ما هیچ ارتباطی با گالریها و بازارهای فروش عکس ندارند و گالریها هم برای شناسایی جامعه عکاسان کشور و تهیه یک بانک عکس غنی از تمام پتانسیلهای عکاسی کشور، هیچ تلاشی نمیکنند. البته میپذیرم که با توجه به تعریف عام نقش یک گالری در حوزه هنر و شرح وظایف آن خیلی از انتظاراتی که ما عکاسان جوان از گالریها داریم در حیطه وظایف آنها نیست. مثلا شاید کمتر پیش آمده باشد که در دنیا گالریای فراخوانی عمومی داده باشد تا برای خود بانک عکس تهیه کند. خیلی وقتها عکاس باید به سراغ گالری برود. اما از طرفی با شرایطی که در ایران وجود دارد، تنها اگر نام یا پشتوانه و معرفی داشته باشید، کارتان مجالی برای دیده شدن مییابد. و حقیقت این است که نخستین کار حرفهای و جدی عکاسان جوان برای دیده شدن با مشکلات زیادی روبروست. شاید این درست باشد که برخی مفاهیم و کارکردهای وارداتی نیاز به بومیسازی دارند. همین اقتصاد نصف و نیمهای هم که در این چند سال اخیر برای هنر حاصل شده در دست گالریهاست و ارتباط آنها با بدنه عکاسی بسیار مهم است. هنوز دگردیسی و چرخهی گالریها، موزهها، نهادهای فرهنگی و خریداران جدی و روابط آنها با تولیدکنندگان آثار در ایران کامل نشده است. ما کیوریتورهای ثابت و دائمی هم نداریم. پس به ناچار روابط فردی کماکان نقش مهمی دارد.
دیدیم این قضیه با نمایشگاهی که زیر عنوان سنگین «صد و شصت و پنج سال عکاسی ایران» سال گذشته در فرانسه برگزار شد خیلی مطرح شد. در حالی که تنها تعداد اندکی از نامهای عکاسی ایران برای شرکت دعوت شده بودند عنوانی بسیار کلی برای آن برگزیدند. انتظارات و انتقادات از همینجا بالا گرفت. خیلی از عکاسان از خود پرسیدند از این صد و شصت و پنج سال عکاسی در ایران دیگر سهمشان دستکم یک هزارم درصد که میشد. این سهم در آن نمایشگاه کجا بود؟ حداقل آنقدر سهم داشتند که کارشان برای راهیابی به نمایشگاه داوری میشد. انتظار این بود که وقتی با شایستگی و روابط خوب یک گالری ایرانی فرصتی فراهم شده بود تا نمایشگاهی زیر این عنوان کلی، در یکی از بهترین ماههای سال و در یکی از شهرهای پیشروی هنرهای تصویری دنیا برگزار شود، حداقل این شانس به همه داده میشد که کارشان دیده شود و صد البته که در صورت ضعیف بودن کارها از نظر استانداردهای هنری و فنی، رای به حذف آنها داده میشد.
عدهای گفتند باندبازی شده است. اما من معتقدم باندبازیی در کار نبود، ولی کار اشکال داشت. روشن است که در همه جای جهان هر گالری با هنرمندان ثابتی کار میکند چون مشتریان خود و سلیقههایشان را میشناسد. اگر به همه امکان دیدهشدن و داوری آثارشان داده نشود و روال شکلگیری چنین نمایشگاههایی هم روشن نباشد و حاصل کار هم با آن عنوان بزرگ معرفی شود، برای افرادی که آگاهی چندانی از روابط حرفهای عالم هنر ندارند، ناخودآگاه این گمان، پیش میآید که حتما روابطی خارج از اصول فنی و هنری عکاسی هم در میان است. زندهیاد «بهمن جلالی» که بدون تعارف حق بزرگی به گردن عکاسی ایران دارد، کیوریتور اصلی آن نمایشگاه بود. کسانی که با او از نزدیک کار کردهاند به خوبی میدانند که در مقام داوری و گزینش عکس آدم بسیار سختگیری بود و با کسی تعارف نداشت و به همین دلیل همیشه ترجیح میداد با آدمهای محدودی که از فیلتر سختگیریهای او گذشته اند کار کند. همان آدمهای محدود اغلب رده سنی متفاوتی دارند و این نشان میدهد که معیار ورود به آن حلقه کم تعداد، صرفا شایستگی هنری و فنی بوده و نه چیزی دیگر. ولی باز این حسرت برای خیلیها باقی ماند که کاش میتوانستند بختشان در گذر از آن فیلتر، امتحان کنند.
مثال دیگری می آورم. دو یا سه سال پیش نمایشگاه بزرگی از آثار عکاسی در موزه هنرهای معاصر تهران برگزار شد که باز هم «کیوریتورش» یکی از پیشکسوتان ما یعنی «سیفالله صمدیان» بود. من روز گشایش نمایشگاه دائم به این فکر میکردم که من چرا فراخوان چنین رویداد مهمی را از دست داده ام. پرس و جو کردم و متوجه شدم نه تنها فراخوانی داده نشده، بلکه بسیاری از عکس ها، بدون اطلاع عکاس به نمایش در آمده. اما در کمال شگفتی آقای صمدیان در مراسمی در همان نمایشگاه اعلام کردند بدلیل نبود زمان کافی آثار آن نمایشگاه را با استفاده از حافظهی تصویری خودشان انتخاب کردند و از عکاسان بابت کپی رایت حلالیت خواستند. با شناختی که بعدا از آقای صمدیان به دست آوردم، یقین کردم که اصلا بحث باندبازی در کار نبوده است اما این تصور اذیتم میکرد که شاید من هم میتوانستم در صورت وجود فراخوان برای ارسال عکس، در چنان رویداد مهمی عکسی داشته باشم ولی وقتی پای حافظهی تصویری یک فرد در میان باشد، مسلما کسانی که تا آن روز کارشان در آن حافظه ثبت شده است یا از نزدیکان او هستند، بیشتر شانس انتخاب دارند. پس باز همان بحث گمان های ناخواسته پیش میآید. من، همانطور که گفتم، به اصل سلیقه در داوری معتقدم و معمولا اعتراضی نمیکنم که چرا فلانی بعنوان داور فقط به افراد خاصی بها میدهد و اشکال را بیشتر متوجه سیاستگذاران میدانم ولی باز مثلا در همین جشن تصویر سال امسال بارها شنیدم که چرا باید از برخی افراد چندین فریم عکس معمولی و تکراری در نمایشگاه باشد در حالیکه خیلیها دیده نشده بودند. از دید من این کار باندبازی نیست بلکه اشکال در سیاستگذاری و نوع نگاه به مقوله داوری است.
اما از سوی دیگر کارهایی انجام میشود که شیوه اجرای صحیحی دارند. چند سال پیش «محمدرضا طهماسبپور» برای نمایشگاه عکسی درباره ایران که در ایتالیا برگزار میشد، فراخوانی عمومی منتشر کرد. من شرکت کردم و یکی از کارهایم در آن پذیرفته شد. نه باندبازی در کار بود و نه رابطهای. من اولین بار در عمرم آقای طهماسبپور را در روز افتتاحیه در ونیز دیدم. آن نمایشگاه برای عکاس جوانی چون من امکان بازدید از چندین کشور اروپایی را فراهم کرد و نقطه عطف پررنگی در زندگیم شد. جهانبینی من تا حد زیادی تغییر کرد و چیزهای زیادی از تجربههای آن روزهای نمایشگاه و سفر در اروپا یاد گرفتم. این رویداد آنقدر برای من تاثیر گذار بود که خیلی چیزها از جمله سبک و نوع کارم را تغییر داد و الان احساس میکنم تا پیش از آن سفر خواب بودم. آن روزها من موقعیتی نداشتم تا چنین فرصتی برای خودم فراهم کنم ولی فراخوانی که منتشر شد این شانس را به من داد تا کارم دیده شود و برایم فرصت بزرگی پدید آورد و شتاب پیشرفت کاری من را بیشتر کرد.
گاهی فکر میکنم اگر آن روز محمدرضا طهماسبپور هم تصمیم گرفته بود بدون فراخوان عمومی و با حافظه تصویریاش برای آن نمایشگاه عکس انتخاب کند، در زندگی امروز من چه تاثیری داشت؟ با تجربهها و بزرگان ما باید بهتر بدانند که عکاسان جوان و کمتجربه بیشتر به چنین فرصتها و تشویقهایی نیاز دارند تا کسانی که دیگر جا افتادهاند. البته برای ایدهآلتر شدن چنین نمایشگاههایی میتوان از ترکیبی از فراخوان برای عامه عکاسان و دعوتنامه برای باتجربهترها استفاده کرد تا همه فرصت حضور داشته باشند و در عین حال کیفیت نمایشگاه هم از پیش تضمین شده باشد.
آیا شما هم به بودن در گروه یا باندی خاص متهم شده اید؟
خیر. مستقل بودن را دوست دارم. کاری را هم دوست داشته باشم وقت صرف میکنم تا یاد بگیرم و از راهش وارد شوم. امروزه شاهد شکلگیری واسطههایی هستیم که با خریداران خارجی آثار هنری ارتباطاتی ایجاد کردهاند. این افراد مهارت بالایی در واسطهگری و بازاریابی دارند. من در جریان برگزاری نمایشگاهی در سال گذشته برای اولین بار با چنین افرادی برخورد کردم. از من خواستند که با آنها در تماس باشم، میگفتند در دبی برای فروش عکسهایم امکاناتی دارند، ولی نتوانستم به آنها اعتماد کنم. در رفتار و ظاهرشان کلی تناقض دیدم. وقتی درباره عکسهایم با من صحبت کردند فقط کلیگویی میکردند و به روشنی فهمیدم که کوچکترین اطلاعی از عکاسی ندارند. روشن است که تنها سهم بسیار اندکی از منافع ارائهی آثار هنری از راه این واسطههای بیارتباط با ذات هنر، نصیب شخص هنرمند میشود و جامعهی هنری سهم چندانی از این حضور در بازارها و نمایشگاههای بینالمللی نمیبرد و تاثیر چندانی در تقویت اقتصاد هنر ایران ندارد. اینجاست که نقش ارشاد و موزه هنرهای معاصر، گالریها و کاربلدان این عرصه بیشتر اهمیت مییابد.
همچنین باندبازی یا بهتر بگویم جریانسازی از سوی برخی استادان که در کار آموزش عکاسی هستند هم چند سالیست که نمود پررنگی پیدا کرده است. این قضیه را هم در شهرستانها و هم در تهران به روشنی میتوان دید. بها دادنهای بیش از اندازه، تعریف و تمجیدهای اغراقآمیز، نقدهای مثبت از سوی دوستان نزدیک، جایزههای الکی در جشنوارههای آبکی که استاد، داور یا برگزارکننده آن بوده بیشتر جریانسازی است برای مطرح شدن برخی نامها. اینکه در برخی جشنوارههای کوچک پیشاپیش از هیات داوران خواسته میشود که برگزیدگان را بدون رتبهبندی و بطور هم ارز انتخاب کنند چه دلیلی میتواند داشته باشد؟
اگر بخواهید با افرادی که به این جریانها تن میدهند سخنی بگویید چه خواهد بود؟
هر کاری را باید از جایی شروع کرد، آرام آرام به ریزهکاریها و روابط موجود در آن رشته تسلط یافت و در آن رشد کرد. ولی خیلی از ما عجله داریم و خیلی زود و بدون پشتوانه کاری و بدون تجربه کردن میخواهیم کارمان به نتیجه برسد که این غیرممکن است. نیاز به گذشت زمان و صرف هزینههای مادی و غیرمادیست. چارهای هم جز این نیست چون باید یاد گرفت و تجربه کرد. با شلوغکاری و آویزان شدن به باندها و افراد موفق هم نمیشود بالا رفت و رشد کرد. در غیر این صورت چنین رشدی کاذب خواهد بود.
خوشبختانه ما در زمانهای زندگی میکنیم که فناوری دیجیتال کمک میکند تا اندیشههای فردی هر کدام از ما در هر کجا و هر سطحی که هستیم و با وجود تمام محدودیتهایی که داریم تبلور عینی یافته و حتی امکان ارائه داشته باشد. اینترنت بزرگترین دانشگاه دنیاست و تمام سدهای ارتباطی را هم از میان برداشته است. کسی که خوب یاد بگیرد و خوب کار کند نیازی به توصیه و آویزان شدن و باندبازی ندارد. اینترنت بهترین راه برای رشد و ترقیست. الان با همین اینترنت میتوانیم به آسانی با هزاران گالری و کیوریتور در هر کجای این جهان تماس بگیریم و اگر واقعا کاری در خور برای ارائه داریم شانس خودمان را امتحان کنیم. صد البته که باید بدانیم شرط اندیشیدن درباره چنین ارتباطاتی در درجه اول تولید اثر با کیفیت است. در دنیایی با این امکانات ارتباطی و تولید آسان و چنین عرصه گستردهای برای ارائه، دیگر عمر باندبازی و حلقههای بسته و آویزان این و آن بودن به سر آمده است. دنیای امروز دنیای همکاری و ارتباطات انسانهاست. هیچکسی نمیتواند مانع پیشرفت دیگری شود. هیچکسی هم جای کس دیگری را تنگ نمیکند. دنیای پرشتابیست که قوانین خاصی دارد. اگر این ضوابط و قواعد را یاد بگیریم و هماهنگ با نرخ شتاب این دنیا، زندگی کنیم حتما موفق میشویم. ما بیش از هر چیز به نگاه آزاد و شخصی نیاز داریم تا بتوانیم خلاق باشیم.
اگر امروز شاهد باندبازی و جریانسازی هستیم بیشتر از آنکه تقصیر این امر به گردن مرادها باشد به گردن مریدانیست که با آویزان شدن به این حلقههای نوچهپروری باعث تحکیم پایههای آنها میشوند. مراد از مرید سود میبرد و شکی نیست که وی با رفتاری محافظهکارانه نمیخواهد مریدش تغییر دنیا را حس کند پس این خود مرید است که باید چشم و گوشش را باز کند و ببیند که دنیا به چه سمت و سویی رفته و امروزه روابط شمس و مولانایی دستخوش چه تغییراتی شده است.
– سیف الله صمدیان و باند بازی/ آدم باید عاقل باشد +
– سایت عکاسی آماده انتشار و انعکاس نظرات شما در باره «پرونده باند بازی» و این مصاحبه است. لطفا قبل از درج نظر حتما دو یادداشت «پرونده یک موضوع: باند بازی در عکاسی ایران» و «باند بازی در عکاسی ایران؛ واقعیت یا توهم» را مطالعه و در درج نظرات خود به نکات اشاره شده در یادداشت دوم توجه کنید.
– از همکاران محترم رسانهای، سایتها، وبلاگها و نشریات چاپی و اینترنتی خواهشمندم حق نشر این مصاحبه را برای سایت عکاسی محفوظ بدانند و در صورت نیاز به ارجاع به این مطلب حتما مطابق «آییننامه بازنشر مطالب سایت عکاسی» عمل کنند.
باسلام
و عرض تبریک و تشکر از جسارت شما (سایت عکاسی )که به یکی از بنیادی ترین آموزه های حرفه ای- اخلاقی و معضلات خاص فرهنگی ورود نموده و آنرا به چالش کشاندید. در بحث انتخاب و داوری جشنواره های عکاسی و به طور کلی هنرشکی نیست که سلیقه ها و اعمال نظر ها تعیین کننده و گاهاً نقش افراد فرصت طلب و سودجو نیز قابل کتمان نیست اما باید به فکر راهکارهایی بود که خرد جمعی ، نظارت دقیق و موشکاف و مستمر بر فعالیت های عکاسی کشور حاکم شود.
به نظر اینجانب یکی از راهکار های پیشنهادی جدی گرفتن بحث نقد ونقادی در حوزه های متفاوت عکاسی است نقدی که در عین سازنده بودن محافظه کارانه و تخریبی نباشد . (به راستی چند نمایشگاه ، یاآثار یک جشنواره و … تا کنون نقد جدی شده است؟ آیا اصلاً منتقد جدی داریم؟)
در همین راستا وچون بحث نقد در عکاسی متولی خاصی ندارد می توان آنرا به عنوان یکی از فعالیت های پیشنها دی انجمن عکاسان ایران مطر ح نمود وحتی آنرا به عنوان سنگ محک فعالیت های آتی انجمن مذکور بر شمرد.
و راهکار دیگر در ترکیب و انتخاب داوران است پیشنهاد می نمایم از حوزهای دیگر ازجمله ادبیات ، سایر رشته های هنر های تجسمی ، صاحبنظران عرصه فرهنگ و هنرو….دعوت به عمل آید.
آقای بغداد چی به نکته درستی اشاره نمودند چربش یک سلیقه خاص حکایت از ضعف و در ست عمل نکردن سیاست گزار و دبیر آن می باشد. وبا توجه به نقش اساسی و تأ ثیر گذار دبیر جشنواره که معمولاً از عکاسان مطرح و صاحب نام انتخاب می شوندمی توان با نقد عملکرد وپاسخگو نمودن آنان ضمن کنترل و نظارت سلیقه ها واعمال نظر شخصی به طور نسبی از آن جلوگیری نمود.
همانگونه که استاد صمدیان فرمودند یک عکاس با قوت و نفوذ اثر خود می تواند از مرز سلایق و اعمال نظر ها عبور نموده و خود را اثبات نماید اما این چیزی از مسئولیت بزرگان نسبت به اخلاق حرفه ای و هدایت و راهنمایی دیگران نمی کاهد و اینجانب نیز بر حسب بار فرهنگی – اخلاقی موضوع و همدلی و وظیفه با سایت عکاسی نظر خود را اعلام نمودم.
با آرزوی موفقیت
ارادتمند
قاسم شیشه گری
باسلام موضوع جالبی را مطرح فرموده اید و با این اقدام، ماشۀ درد دلها را کشیدید. اما این درد از آن دردهایی است که نمی توان به صراجت بیان کرد.خیلی از ملاحظات است که سبب می شود که هم مصاحبه شوندگان و هم اظهار نظر کنندگان، دست به عصا باشند و دو پهلو صحبت کنند.آقای بغدادچی، موضوع را خوب تجزیه و تحلیل کرده اند اما باز هم به دلیل بعضی ملاحظات، نتوانسته اند نظر خود را صریحاً اظهار نمایند. ایشان دریک جا،فرموده اند که کارِ برگزاری نمایشگاه فرانسه اِشکال داشته و در همان جا، برگزار کننده را از اتهام مبرّا دانسته اند واظهار داشته اند که بعضی ها نتوانسته اند از فیلتر ایشان عبور نمایند و البته حق هم دارند چون بزرگمرد عکاسی ایران، دکتر هادی شفائیه، نمی توانست از فیلتری که زنده یاد جلالی اندازۀ آن را به سلیقۀ خود تعیین کرده بودند عبور کند. امّا چطور شد که فقط خود ایشان، همسرشان و تعدادی از آشنایا ن اجازۀ عبور گرفتند؟ این بدان معناست که ظرف این مدت ۱۶۵ سال فقط همین تعداد معدود، عکاسی کرده اند و هادی شفاییه و دهها عکاس سرشناس دیگر در این برهۀ زمانی زندگی نمی کرده اند. الیته بندۀ هیچگونه رابطۀ شمس و مولانایی یا مرید و مرادی با کسی ندارم . چیزی که عکاسی ایران را بر باد می دهد باند باز ی نیست بلکه خود محوری برخی از عکاسان است. زنده یاد جلالی در دو سالانه ای که دبیری آن را به عهده داشتند هرجا که اسمی از پیش کسوت به میان می آمد می فرمودند: من خاک مُرده روی پیش کسوت و پس کسوت می ریزم واین در حالی است که بیشتر مشاغل و مّـناصبی که به ایشان داده شده بود به خاطر پیش کسوتی ایشان بود.