ما به حقوق خودمان احترام نمیگذاریم.
فرزاد هاشمی از معدود افرادی است که گفتنیهای فراوان و روشنگری در زمینه فروش عکس، مشکلات و محدودیتهای آن دارد.
وی که متولد ۱۳۳۹ و فارغ التحصیل مهندسی معماری است، «صفیر» تنها آژانس عکس ایران را مدیریت میکند.
با وی درباره تاسیس آژانس عکس صفیر، مشکلات و چالشهایی که با آن روبرو بوده و هست، چگونگی ارتباط بیشتر با بازارهای جهانی و رونق بازار داخلی، آینده عکاسی در ایران، اکسپو و مسابقات عکاسی صحبت کردیم.
لطفا مختصری از سوابق کاری خود بگویید
ما در سال ۱۳۶۸ جایی را به نام صنایع فرهنگی ایران راه اندازی کردیم، که اولین کاری است که من در بخش غیردولتی شروع کردم. پیش از آن مدیر عامل انجمن سینمای جوانان و سردبیر و مدیر مسئول مجله عکس بودم. قبل تر هم سوابقی در صدا و سیما داشتم.
سال ۶۸ تصمیم گرفتم توانمندیهایی که برایم بوجود آمده را، در شاخه مستقلی به کار بگیرم که عمدتاً محور اصلی آن، عکاسی بود. تصمیم گرفتم یک آژانس عکس در ایران راه اندازی کنم. البته ایده از سال ۶۷ به وجود آمد و نهایتا یک سال بعد به ثبت رسید.
آژانس عکس صفیر چگونه آغاز به کار کرد؟
ما به همراه چند نفر از دوستان که بیشتر عکاسان حوزههای خبری و اجتماعی بودند و برای آژانسهای خارج از کشور کار میکردند، یک سری جلسات و بحثهایی داشتیم که چگونگی فعالیت آژانس را بررسی میکردیم.
واقعیت امر این است که ما نمیدانستیم جایگاه آژانس عکس درایران چیست.
تعداد عکاسان ایرانی که با خبرگزاریهای خارجی کار میکردند به تعداد انگشتان یکدست بودند به تعداد انگشتان دست دیگر هم عکاسانی بودند که به طور آزاد برای خارج از کشور کار میکردند.
این فکر به سبب این بود که انسجامی پیدا شود و ما بتوانیم بر اساس آن، تعدادی از عکاسان را کنار همدیگر جمع کنیم و یک سری پروژههای عکاسی انجام دهیم و برای فروش به خارج از کشور عرضه کنیم.
قبل از این که مؤسسه صفیر بخشی از فعالیتهایش را به عنوان آژانس عکس شروع کند، هیچگونه آژانسی در ایران نبود.
خیر. ما اولین آژانس عکس در ایران بودیم.
آیا آن زمان آنقدر بازار خرید و فروش عکس ایران رونق داشت که آژانس بتواند سر پا بایستد؟
بله- آنها مبلغ خوبی برای عکسهای مورد نیازشان پرداخت میکردند. البته مشکلاتی وجود داشت. در آن زمان وزارت ارشاد خیلی سختگیری میکرد. بچههایی که با آژانسهای خارجی کار میکردند، مشکل تهیه کارت داشتند و دائم مورد بازخواست بودند که شما که هستید و چه هستید و عکسها را چطور میفرستید. من با مدیر کل مطبوعات داخلی صحبت کردم و گفتم میخواهیم چنین کاری بکنیم و اگر بچههای عکاس از این طریق بفروشند، شما هم خیالتان راحت است واین سوء تفاهمها بر طرف می شود. آنها قبول کردند و من برای ۶ نفر از بچههای عکاس، درخواست دادم و آنها کارت خبرنگاری ۶ ماهه تا یک ساله گرفتند.
در واقع ما فکر نمیکردیم که آرشیوی داشته باشیم و بخواهیم عکسی بفروشیم. قرار بود صرفا یک آژانس عکس باشیم و آماده دریافت سفارش تهیه عکس برای مجلات و مطبوعات خارج از کشور و همان سیکل اقتصادی که ایجاد می شد، آژانس را روی پای خود نگه دارد.
آیا با شیوه راهاندازی و اداره آژانس عکس آشنایی داشتید؟
بله- پیش از این کار، با یکی، دو تا از دوستان، سفری به فرانسه داشتیم. قرار بود از چند آژانس عکس خرید کنیم. پروژه ما این بود که برای اجلاس سران کشورهای اسلامی تقویمی چاپ کنیم که از همه آن کشورها، تعدادی عکس در این تقویم گنجانده شده باشد. بنابراین باید عکسهایی از طبیعت، بناهای تاریخی، چهرههای مردم و زندگی حدود ۵۵ کشور اسلامی را میدیدیم. جستجو برای این حجم بسیار زیاد عکس، به من خیلی کمک کرد تا ببینیم یک آرشیو منسجم چگونه مرتب میشود و چگونه میتواند به مشتری سرویس بدهد و این دستمایه فعالیتهای بعدی ما شد، یعنی ما اطلاعات را برداشتیم و بعدها در سیستم خودمان به کار بردیم.
ما متوجه شدیم در این آژانسها، آرشیو بزرگی از عکس وجود دارد که از سوی عکاسان به امانت گذاشته شده است و کسانی که خریدار عکس هستند، موضوعاتی که میخواهند در آرشیو میبینند، انتخاب میکنند و قرار دارد میبندند که عکس را به چه منظوری و با چه قیمتی و خرید می کنند.
این شکل و شیوه اجرایی را در چند آژانس دیدیم. بزرگترین آژانس که در آن زمان وجود داشت و خیلی هم گسترش پیدا کرده بود آژانس سیپا بود که ما بیشترین آثار مورد نیازمان را هم از همانجا خریدیم.
بعد از الگوبرداری کلی از ساختار آژانسها، یکی دو سفر برای پروژهها و کارهایی دیگر پیش آمد که ارتباط ما را با آژانسها نزدیکتر کرد.
و شما هم کار را به همین شکل آغاز کردید؟
بله- تقریبا همزمان، در سال ۱۹۹۰ ، جنگ خلیج فارس رخ داد.
در آن زمان عراق با ایران رابطه ای دوستانه ایجاد کرده بود و تعداد از هواپیماهای نظامی و مسافربری عراق از فرودگاه بغداد به تهران آمده بود که صدمه نبیند. حکومت عراق در زمان جنگ اعلام کرده بود که به هیچ خبرنگار خارجی اجازه ورود نمیدهد، اما از سویی به خبرگزاری جمهوری اسلامی گفته بود که اگر میخواهید خبرنگار و عکاس بفرستید.
آن زمان ما نامه نگاری کردیم و برای آقای « کاوه کاظمی» اجازه ورود به عراق را گرفتیم.
یعنی میشود گفت که ما تا پیش از آن کاری نکرده بودیم، از حدود هشت ماهی که بچهها کارت خبرنگاری گرفته بودند هیچ اتفاقی نیفتاده بود. در ایران هم که جنگ تمام شده بود و مطبوعات خارجی تقاضای برای عکس نداشتند.
میتوان گفت صفیر از همین جا کار اصلیاش را شروع کرد. ظرف مدت ۲ ماه که آقای کاظمی در بغداد بودند تمام مطبوعات اروپایی، آمریکایی از عکسهای ما استفاده میکردند.
نیوزویک و تایم بیشترین گزارشهای تصویری را از مجموعه کارهای آقای کاظمی داشتند و اسم صفیر برای اولین بار آنجا استفاده شد. همین طور در فرانسه، آلمان و تمام کشورهای اروپایی و به این شکل، فعالیت ما خیلی پرسر و صدا شروع شد.
وقتی آقای کاظمی برگشتند و قرار بود برای ادامه کار برنامهریزی بکنیم، اتفاقات دیگری افتاد.
در آن زمان دولت صدام کشتار شیعیان غرب و جنوب غرب را که به ایران میآمدند، آغاز کرده بود و کردهای این کشور هم با حکومت مرکزی به شدت درگیر شده بودند.
در این مرحله هم ما برای «جاسم غضبانپور» و «کاوه گلستان»، موقعیت سفر به عراق و عکاسی را جور کردیم. قرار شد آنها عکس بگیرند و بعد تصمیم بگیریم چگونه فروخته شود. وقتی این دوستان برگشتند قرار شد آقای غضبانپور به عنوان عکاس آژانس عکسهایش با تاخیر در معرض فروش قرار گیرد و آقای گلستان به عنوان عکاس آزاد، یک فرصت چند روزه خواستند تا عکسهایشان را زودتر عرضه کنند و بعداز آن ما شروع کنیم. به هر حال هر دو موفق شدیم عکسهای خوبی به مطبوعات بفروشیم.
اما در حقیقت، فقط همین یکسال اول بود که ما توانستیم عکسهای خبری بفرستیم. بعد از آن، چون در منطقه آرامش ایجاد شد و اتفاق چندانی در مرزهای ایران رخ نداد، این جریان رفته رفته کمرنگتر شد.
ما و دوستانی که با ما کار میکردند، دیدیم که نمیتوانیم منتظر اتفاقات باشیم تا مطبوعات خارجی به ما بگویند از فلان کشتار، جنگ، بلایای طبیعی برای ما عکس بفرستید. فکر کردیم باید برنامههایی را شبیه آژانسهای دیگر داشته باشیم و مجموعه عکسهایی را جمع کنیم و داشته باشیم. ولی مخاطبین ما لازم نیست که حتماً مطبوعات باشند. چون مطبوعات ایران متأسفانه عادت به استفاده از عکس نداشتند.
ما یک مجموعه اطلاعاتی داشتیم که بر اساس آنها به این نتیجه رسیدیم که بهتراست کار خود را با معرفی ایران ادامه بدهیم. ابتدا با آقای کسرائیان صحبت کردیم اما ایشان تمایل داشتند به صورت آزاد فعالیت کنند.
بعد با چند نفر دیگر، از جمله نیکول فریدنی وارد مذاکره شدیم و حدود سال ۷۰، توانستیم عکسهای نیکول را در اختیار بگیریم و با صرف هزینهای سنگینی یک سیستم آرشیوبندی درست کردیم و همه این آثار را کپی و دستهبندی کرده، کدگذاری کرده و وارد کامپیوتر کردیم.
معمولا چند درصد از عواید فروش یک عکس متعلق به آژانس است؟
در خارج از ایران آژانسها، پنجاه درصد قیمت عکس را برداشت میکند.
ولی ما میخواستیم سهم بیشتری به عکاس تعلق بگیرد و این میزان را به سی درصد کاهش دادیم. این در حالی است که شاید ۵۰/۵۰ هم برای ایران کم بود. چرا که بازار عکس ایران بسیار محدود است و برای اینکه بتوان عکسی را فروخت، باید زحمت زیادی کشید.
این سی درصد را هم تنها بابت نگهداری، بازاریابی و در حقیقت نظم دادن به آرشیو برداشت میکردیم و واقعاً جسارت این که درصدی بخواهیم برای خودمان برداریم، به خودمان راه نمیدادیم.
آیا با این اقدام توانستید آرشیوی غنی ترتیب بدهید و بازار را به دست بگیرید؟
خیر- ما با مشکلات زیادی درگیر بودیم. مثلا اینکه جامعه عکاسی در آن زمان همگون نبود و عکاسان نزدیک به هم نبودند. چند عکاس مطرح وجود داشتند که آنها هم همدیگر را قبول نداشتند و نمی خواستند کنار هم باشند.
در واقع آشفتگی عجیبی وجود داشت و در آن فضا تنها کاری که ما میتوانستیم بکنیم، جلب اعتماد عکاسان و اطمینان دادن به آنها که عکسی که میگذارند، بدون اطلاع آنها جایی استفاده نمیشود تا کم کم و به تدریج حاضر شدند اصل اسلاید یا پرینت آن را در اختیار ما بگذارند.
ما به این شکل کار را تا سال ۷۹-۸۰ ادامه دادیم. در آن سال دیدیم که سیستم آرشیو ما، که در حدود هشت تا ده هزار عکس داشت، با همه تلاشها و قولهای مساعدی که برای فروش به عکاسان میدادیم، بیشتر نمیشود.
بعد متوجه شدیم از آنجایی که بازار عکس ایران کوچک است، عکاسان همواره نگران این موضوع هستند که آیا در یک آژانس، عکسهایشان عادلانه فروخته می شود یا نه. به عبارت دیگر صاحب آژانس مثلا برای حمایت از یک یا چند نفر آثار آنها را به خریدار ارایه میدهد یا همه آثار را عرضه میکند.
چون بازار بسیار کوچک است و این تصورات و نگرانی از طرف عکاسها وجود دارد، همه ترجیح میدادند که خودشان اثرشان را بفروشند.
در این مرحله ما با سهامدارهای شرکت صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که بودجهای را کنار بگذاریم و شروع به خرید عکس کنیم. چرا که حداقل سیصد تا چهارصد عکس از آنها هر ساله در پروژههای انتشاراتی خودمان به کار می آید.
ما یکباره اعلام کردیم که عکس میخریم.
بنابراین آرشیو ما دو قسمت شد یک قسمت عکسهایی که با امانت گذاشته میشدند یک بخش عکسهایی که ما صاحبش هستیم. البته صاحب مسائل مادی آن.
حقوق معنوی عکاس محفوظ است؟
بله- ما هیچ وقت نام عکاس را حذف نمیکنیم، یعنی واقعیت این است که از زمانی که در مجله عکس کار را شروع کردیم تا امروز که این کار در بخش خصوصی ادامه میدهیم، تمام تلاش خود را به کار گرفتهایم تا حقوق عکاس که اول، نام او است و دوم مسئله مالی آن، همواره رعایت شود.
شیوه ما این است که زیر همه عکسها نام عکاس، مکان و تاریخ عکسبرداری گرفته و ذکر شود. چون میخواهیم کار مستند انجام بدهیم و قرار است آن کتاب یا تقویم بماند و بعدها مورد استفاده قرار گیرد.
به عنوان مثال با زنده یاد فریدنی کلی بحث داشتیم که محل عکاسی، کجاست.
ایشان اوایل رغبت نداشتند که این اطلاعات را ارایه دهند چرا که بازار محدود بود و همیشه این نگرانی وجود داشت که اگر بگوید مثلاً این عکس مربوط به فلان روستای نطنز است خوب همه میروند و میگیرند و ما میگفتیم خوب اشکال ندارد، بگذارید همه بگیرند.
استدلال ما این بود که عکاسان پیشکسوت دیگری هم بودهاند که عکسهای فوقالعادهای از ایران داشتند، اما چون نمیخواستند به کسی بگویند، این را کجا گرفتند و چگونه، بعد از فوت شان خیلی از این عکسها از بین رفته یا به جاهایی داده شده که هرگز استفاده صحیح از آنها نمی شود.
و بالاخره ایشان و دیگر عکاسانی که با ما کار میکردند، راضی شدند همه اطلاعات تصاویر را بدهند.
البته این اتفاق به کندی رخ داد ولی در سیستم ما بالاخره راهش را باز کرد و به این ترتیب وارد یک مرحله جدید در عکاسی ایران شدیم.
از چه زمانی فعالیتهای صفیر از شکل تخصصی خارج و به شاخههای گوناگون کشیده شد؟
از روز اول ما شرکتمان را با نام «صنایع فرهنگی ایران» ، ثبت کردیم چرا که قرار بود فعالیت های فرهنگی مختلف در آن رخ دهد. بنابراین اسمی انتخاب کردیم که جای بسط داشته باشد و «صفیر» خلاصه ای از آن اسم اصلی است، که بعدها «برند» کارهای ما شد، چه در زمینه عکس و چه در کارهای دیگر.
در واقع اگر قرار بود که فعالیت ما فقط به عکس اختصاص داشته باشد، اساسا نمیتوانستیم تا امروز ادامه حیات دهیم.
شرکت صنایع فرهنگی ایران، تعدادی سهامدار دارد و من مدیر شرکت هستم والبته در بخش عکس بیشترین قدرت انتخاب را دارم و این بخش، با همان نام صفیر، به عنوان آژانس عکس کار میکند.
بنابراین ما شاخه به شاخه نشدیم. از روز اول طراحی ما شرکتی بود که فقط یک بخش آن عکاسی باشد.
ابتدا دپارتمان عکس ما شروع به فعالیت کرد و دو سه سال بعد بخش انتشارات آغاز به کار کرد. چون فکر کردیم توانایی و استعداد آرشیو ما خیلی بیشتر از آن است که فقط چند عکس به چند ارگان بفروشیم و آنها در کارهای کوچکشان استفاده کنند. بنابراین کار تولیدی را با تقویم رومیزی شروع کردیم و میخواستیم مفهومی را به ایرانیهای خارج از کشور برسانیم. دو سه سالی تقویمهایمان میلادی بود. درسال ۷۵ بود که ما تقویم فارسی هم به مجموعهمان اضافه کردیم و کارها متنوع تر شد. یکی دو کتاب تدوین و منتشر کردیم، مثلا کتاب تختجمشید را به به فارسی، انگلیسی که بعدها به ۵ زبان دیگر برگردانده شد.
بخش دیگری هم که از حدود ده، یازده سال پیش شروع به کار کرده است، تولید تندیسهای ایرانشناسی است. بخش چند رسانهای هم جدیدا اضافه شده و سی دیهای مالتیمدیا در زمینه ایرانشناسی تولید میکند.
در حال حاضر تعداد زیادی کتاب عکس با کیفیتهای مختلف در بازار هست و عکاسان جوان اشتیاق زیادی دارند که به سرعت کتاب عکسی به نام خود منتشر کنند. شما که در انتشارات هم دستی دارید، از این روند حمایت میکنید؟
وقتی آقای کسرائیان شروع کرد به فروش کتابش به نام سرزمین ما ایران، هیچ نمونه دیگری از این دست در ایران نبود.
البته پیش از انقلاب کتابی با عنوان «پل فیروزه» درباره ایران منتشر شد، که خیلی حال هوای دولتی داشت. بعد از انقلاب هم که همه درگیر جنگ و مسائل انقلاب و مشکلات جدی بودند و کسی به فکر اینگونه مسائل نبود.
آقای کسرائیان اولین عکاسی بود که به عنوان ناشر وارد شد و کتابی چاپ کرد که پانزده، شانزده دوره، تجدید چاپ شده. این استقبال نشان داد که بازار ما عطش اینگونه کتابها را دارد.
بنابراین ناشرینی که توزیع کتاب را بر عهده داشتند، تصمیم گرفتند خود، کتاب چاپ کنند ولی عکسی وجود نداشت، بنابراین به سراغ تنها آرشیوی که وجود داشت، یعنی آرشیو عکس صفیر، میآمدند.
ناشری که بعد از آقای کسرائیان تصمیم گرفت کتاب درباره ایرانشناسی چاپ کند، به سراغ مجموعه عکسهای نیکول آمد، و ما عکسها را با درصد فروش در اختیارش گذاشتیم. با این شرط که در صورت تجدید چاپ، دوباره به عکاس هزینه پرداخت کند. ما دقیقا مثل یک آژانس حافظ حقوق مادی و معنوی عکاس بودیم.
اما متأسفانه مثل هر کار دیگری در این پروژه هم راه فرصتطلبی باز شد.
ناشرین از خود پرسیدند چکار کنیم که دیگر پول ندهیم و به این فکر افتاد که عکاسان جوان و کم تجربه را جذب کنند و به آنها پیشنهاد میدادند با یک رقم بسیار کم، مثلا ماسوله را عکاسی کنند.
یعنی جریان عکاسی به جای این که به سمتی برود که یک آژانس عکس، به عنوان پایگاه عکاسان، رشد کند، به راه دیگری سوق داده شد و عکاسهای تازه کار کتابهایی چاپ کردند که واقعاً مبتذل، کمارزش و بیکیفیت بود ولی بالاخره وقتی بازار بسیار بسیار کوچک در عین حال پر عطش وجود داشته باشد، از اینگونه آثار هم استقبال میشود.
اگر این سؤاستفادههای بخشهای انتشاراتی وجود نداشت، چه بسا جریانات عکاسی در ایران میتوانست مسیری را طی کند که عکاسان از انجام کارهای دیگر بینیاز باشند و واقعاً حقوق مادی و معنویشان به خوبی رعایت شود. اما الان میبینیم به سبب این حجم بسیاربالای عکس دیگر نمیشود فهمید کدام عکس مربوط به کیست. مثلا عکاسانی که من از آنها خرید میکردم، عین همان فریمها را به کسان دیگری هم میفروختند و بنابراین، صاحب فریم وجود ندارد. هم من هستم، هم خود عکاس و هم دو، سه ناشر دیگر.
بعضی عکاسها میرفتند دوبینشان را میگذاشتند میگفتند یکی برای صفیر یکی برای فلان ناشر، دو تا هم برای خودم. یعنی پشت سر هم عکس میگرفتند. البته این اتفاق باعث رشد عکاسی شد اما نه رشد عکاسان، یعنی عکاسی رشد کرد. کتاب ایرانشناسی بالا آمد و فروخته شد. در این راستا ناشران، بزرگتر و بزرگتر شدند. ولی عکاسان نه. چرا؟! چون خودشان، حقوق خودشان را در زمانی که باید رعایت میکردند، نکرده بودند.
الان در ایران، شاهدیم که عکاس، عکس مجانی میدهد تا کتابی به نامش باشد. یعنی دلش میخواست اسمش روی کتاب باشد. ناشر هم از این موقعیت سؤاستفاده میکند.
ولی آژانس عکس ما از زمانی که شروع شد تا به امروز که حدود شصت هزار عکس داریم، که هر ساله به آن اضافه میشود، سعی کردیم اصولمان به هم نخورد.
ممکن است درباره آرشیو عکس موسسه توضیح بدهید؟
همانطور که گفتم ما در حال حاضر شصت هزار عکس داریم که پنجاه هزار عدد از آنها خریداری شده است.
تقریباً نود درصد این حجم، اسلاید و اکثر اسلایدها، ۱۲۰ است که کیفیت بسیار خوبی دارد.
حدود یک سال و نیم است که به خرید عکس دیجیتال روی آوردهایم. به خاطر مشکلاتی که در مورد اینگونه عکسها وجود دارد و دستکاریهایی که میتوان در آن انجام داد نرخ بالایی برای خرید عکس دیجیتال نگذاشتیم.
آرشیو ما دارای سیصد شاخه اصلی است و در آن از بناهای باستانی و مساجد گرفته تا چهره اقوام مختلف و زیستگاههایشان و مناظر طبیعی گنجانده شده است.
چون بسیاری از مشتریان ما محقق هستند و مثلا روی کاشت زعفران تحقیق میکنند. به همین دلیل ما مجبوریم عکاسهایمان به سمت عکسهای تخصصی شدن پیش ببریم.
فکر میکنم ورودمان به عرصه راه اندازی یک آژانس عکس، با تصورات دیگری بود. ما فکر میکردیم مثل دیگر آژانس ها از همه جای دنیا از ما عکس میخواهند اما وقتی جنگ تمام شد دیدیم دیگر کسی با ایران کاری ندارد. تصاویر محدودی از مسائل اجتماعی، حضور مردم در اجتماع، اشتغال زنان، تکنولوژی و مسائل اقتصادی میخواهند. بعد متوجه شدیم این آژانس میتواند یک آرشیو بزرگ از تصاویر فرهنگ، مردم، طبیعت و معماری کشورمان باشد.
ما در حال حاضر بنا داریم که از عکاسانی که برای ایران کار میکنند حمایت کرده و آثارشان را وارد چرخه اقتصادی کنیم.
تا کی دیدن مناظر طبیعی ایران میتواند جذابیت داشته باشد؟
ما میخواستیم سال ۶۴ مجله عکس را راه بیندازیم، در یکی از بحثهایی که با دوستانمان داشتیم، آقای جلالی گفت، هر سال میلیونها عکس از برج ایفل گرفته میشود و همچنان جذاب است.
این حرف ۲۴ سال پیش گفته شد.
از آن زمان تا کنون صد ها میلیون عکس دیگر هم به آن افزوده شده و همچنان هم میشود ولی جذابیت آن برای مردم از دست نرفته است.
البته من میخواهم به شکل دیگری هم سؤال شما را جواب بدهم، تمدن بشری ظرف ده سال گذشته، تغییر جدی کرده است. ما هیچ وقت نمیتوانستیم در لحظه ببینیم که در آن طرف دنیا چه اتفاقی میافتد یا دوست عزیز و نزدیک ما چه میکند. ولی امروزه در لحظه میتوانیم فیلمش را ببینم و با هم حرف بزنیم. و البته شاید در آینده، جهان تغییرات جدی دیگری کند به شکلی که همه مردم دنیا برج ایفل را دیده باشند. بنابر این هیچ نیازی به عکس نباشد.
این حرف شما در بخش انتشارات، مصداق پیدا کرده است. الان این دوستان به من میگویند هر چه لازم بوده چاپ کردهایم، از تختجمشید سه، چهار کتاب خوب داریم، از شیراز، اصفهان، ابیانه، ماسوله … چه چیزی چاپ کنیم خوب است؟
الان شما اگر به پاریس بروید، که به عنوان کشوری توریستی معروف است، بیشتر از ده بیست عنوان کتاب درباره این کشور پیدا نمیکنید. چون تنها آنهایی که باید بمانند، ماندهاند. ما داریم وارد جهان جدیدی میشویم. بنابراین هر کدام از ما، باید درباره موضوعی دیگر حرف بزنیم.
من فکر میکنم فقط کافی است که چشمهایمان باز کنیم و ببینیم کشورهایی که ۳۰ سال از ما جلوترند، چه راهی رفتهاند. ما هم ۳۰ سال دیگر قرار است به آنجا برسیم. پس برای کشور ما تکلیف روشن است.
همان طور که شما میپرسید تا کی از تختجمشید عکاسی شود این را بیست سال پیش در فرانسه، ایتالیا وکشورهایی مانند آنها، از خود پرسیدهاند و نتیجه این بوده است که عکاسی باید به سمت عکاسی مفهومی برود.
شاید شما ده سال پیش، تصویر خوبی از تختجمشید ندیده بودید اما الان دیدهاید و چهار، پنج سال دیگر، چیز دیگری نمیخواهید ببینید ولی در عوض دنبال مفاهیم جدید هستید. همان اتفاقی که در آن طرف میافتد. یعنی آنها میآیند نه تنها عکاسی را بلکه همه را به سمت مفهوم میبرند. بحث یک زاویه دوربین نیست، عکاسی شما مفهوم دارد. ما هم که آژانس عکس هستیم، به آن سمت میرویم. من همین الان حاضرم با بچههایی که فکر میکنم میتوانند در این زمینهها کار کنند قرارداد مالی ببندم، مثلا درباره مفهوم تمدن ایران. مثل یک قصهنویس یا فیلمساز، یعنی آنقدر باید دربارهاش کنکاش کند تا عکساش مفهوم آنچه را که میخواهم، بدهد.
فکر میکنم آینده عکاسی و انتشارات ایران بعد از این که ازمعرفی کل کشور، طبیعت و تمدنش اشباع شد، رفتن به دنبال مفاهیم است.
بازار عکس ما در حال حاضر بیشتر داخلی است یا خارجی؟
داخلی است. البته خارجی هم داریم، اما خیلی کم.
توانایی عکاسان ما را چگونه ارزیابی میکنید؟
عکاسی ما در شرایط بسیار خوبی است و عکاسان ما بضاعت بالایی دارند. یعنی ما میتوانیم در گالریهای اروپایی، آمریکایی نمایشگاه بگذاریم و عکسها فروخته شود.
در همه رشتههای صنعتی، تبلیغاتی، اجتماعی و توریستی بچههای بسیارتوانمندی داریم. مثلا تعداد بسیاری ازعکاسهای ایرانی میروند و در ترکیه عکاسی مد و تبلیغات میکنند. ولی وقتی بحث عکس از ایران میشود، دیگر ما نیستیم که باید بفروشیم، مخاطب هست که باید بخرد.
با توجه به اینکه تولیدات عکاسی، باید ارتباط ایجاد کند، چرا ما ایزوله هستیم و همواره برای خودمان تولید میکنیم؟
بیست سال پیش که به خارج از کشور سفر میکردیم، از ما میپرسیدند در ایران چه خبر است جنگ است، قحطی و بدبختی است؟ میگفتیم نه ما زندگی خودمان را داریم و جنگ هم هست.
آن زمان بازار بزرگی برای خرید عکس بود. آنها نه به فرهنگ ما کار داشتند، نه به تمدن و نه به اقتصاد ما. تنها به جنگ کار داشتند. چرا که منافعی برایشان داشت.
امروز هم ما نیستیم که باید بگوئیم چرا ایزولهایم. آنها باید بگویند که چه انتظاری از ما دارند. دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی من به آلمان رفتم و با مدیران دو انتشاراتی بزرگ در آلمان صحبت کردم و پرسیدم چرا کتاب درباره ایران چاپ نمیکنید؟ گفتند ایران خیلی سیاسی است. عکسهایی را که با خود برده بودم به آنها نشان دادم، باورشان نمیشد از ایران است. گفتند ما این موضوع را در شورا مطرح میکنیم و کارت ما را گرفتند. اما ده سال طول کشید تا این اتفاق افتاد. آن موقع پاسخ شان به ما این بود که برنامه نداریم درباره ایران کار کنیم. اما برنامه داشتند درباره اسرائیل دهها کتاب چاپ کنند. شما نگویید ما ایزوله هستیم. ما به خاطر افکار و ایدهها و انقلاب و مسائلی که در ایران رخداده است، ایزوله شدهایم.
مجموعه کشور ما به عنوان یک کشور سیاسی دیده میشود، اگر در حال پیشرفت باشیم میگویند بمب میسازید، در حال پیشرفت نباشیم میگویند عقب افتادهاید. باور کنید حجم تبلیغات آنقدر بالاست که همین الان بعید نیست در یک کشور اروپایی از شما بپرسند هنوز شتر سوار میشوید؟
بهتر است بپرسم که اگر این شرایط بحرانی برطرف شود آیا میتوانیم راهی به بازار جهانی داشته باشیم.
در دوره آقای خاتمی چون درها باز شد، زمینههایی برای ارتباط ایجاد شد. یعنی نیازهای دیگری از ما خواستند، مطرح شد و ما درگیر شدیم و فروش هایمان اتفاق افتاد. بعد از آقای خاتمی چون مسائل ما خیلی سیاسی شده بود، دوباره ما از پوشش بخش فرهنگی و اجتماعی اروپا و غرب کنار زده شدیم. بنابراین ما خود را ایزوله نکردهایم، دلمان میخواهد عکسهایمان را بفروشیم و تلاش هم میکنیم. اما در حال حاضر آنها فقط به مسایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشورمان علاقه دارند که ما اصلاً نیازی نمیبینیم که درگیرش شویم.
پس ما ناچاریم فعلا روی بازار داخلی حساب کنیم. در این بازار چه نقاط کوری وجود دارد؟
ما باید فکری برای سیستم عرضه و تقاضا بکنیم. یکی از دوستانم در انگلستان به من پیشنهاد داد که مجلهای راه بیاندازم که در آن، هر کسی با مبلغی بسیار کم بتواند آگهی کند که مثلاً من چنین چیزی دارم و میخواهم بفروشم. یعنی تقریبا شبیه جمعه بازار روزنامه همشهری. این مجله مجانی است و افراد میتوانند در آن به دنبال آنچه مورد نیازشان است بگردند.
اما مهم این است که خریدار و فروشنده واقعی باشند و پای دلال ها به آن باز نشود.
مثالی میزنم. شما میخواهید یک وسیله غیر ضروری خانهتان را با اندک قیمتی بفروشید. اما دوست دارید به جایی بدهید که واقعا مورد مصرف قرار گیرد. این موضوع برای اغلب آدمها خیلی مهم است. به همین جهت اگر با خبر شوید که خانوادهای به آن نیاز دارد ممکن است حتی مجانی در اختیار آنها قرار دهید. ولی اگر یک سمساری به خانه شما بیاید و بخواهد آن را پنجاه هزار تومان بخرد، نمیدهید چرا که میدانید قیمتاش حداقل دو برابر است. این همان اتفاق است که در بازار عکس ایران رخ میدهد، یعنی اثر ارزانی را که میدانند قیمتش بالاتر است میخرند و بعد آن را به چیز دیگری تبدیل میکنند و میفروشند. من میخواهم اسم اینگونه ناشرها را سمساری بگذارم. واقعا چنین پروسهای در حال رخ دادن است. اگر بخواهیم جلوی آن را بگیریم، باید واسطهها را حذف کنیم. باید راهکاری پیدا کنیم که دلالها به این مجموعه راه پیدا نکنند. شاید سایتی که بتواند با هزینه اندکی، همه عکاسها را معرفی کند، تا حدودی این مشکل را حل کند. مثلا وزارت نفت به دنبال عکس میگردد که در لابی ساختمانهایش بگذارد. سازمان نوسازی کشور به دنبال عکس میگردد در کاتالوگ هایش چاپ کند. بنیاد مستضعفان عکس میخواهد برای ادارات خارج از کشور خود، همه به آنجا مراجعه کنند و از آرشیوش اثر مورد نظر خود را پیدا کنند. البته این کار را باید آدمی انجام دهد که طمعکار نباشد، خود نیازی به خرید عکس نداشته باشد وهمه را به یک چشم نگاه کند.
بالاخره باید سودی هم برای شخص واسطه وجود داشته باشد.
بله شما اگر از دو میلیون نفر، دو هزار تومان بگیرید، چقدر میشود؟
و باید یک مسئولیتی هم در قبال آن داشته باشد.
بله – باید تلاش کند و آن را همه جا معرفی میکند.
این کار یک آژانس عکس نیست؟
بله – این مسیر طبیعی یک آژانس است. اما من خواستم سؤال شما را از زاویهای ورای دید خودم که مسئول آژانس هستم، پاسخ بدهم. من وقتی آژانس عکس صفیر را راهاندازی کردم، واقعاً دنبال راهی برای سروسامان دادن به عکاسی ایران بودم، نه منفعت شخصی.
خواستم بگویم یکی از راههایش این است یک غیرمنفعتطلب، فضایی مثل سایت ایجاد کند، به همه بگوید عکس بگذارید، خودتان را معرفی کنید، من به «کوربیس» آمریکا میبرم، معرفی میکنم، من در «اشپیگل» معرفی میکنم. بعد یک سیستم قوی میگذارم که مثلاً کسی که به دنبال موضوع خاصی است مثلاً «تظاهرات در تهران» به آرشیو این مجموعه راه یابد و بتواند به راحتی خرید کند.
چرا این اتفاق نمیافتد؟
اگر منظور شما این است که چرا ما این کار را نمی کنیم باید بگویم که انگیزهای که این جریان را شروع کنیم، نداریم.
چرا؟
وقتی ما کار چاپ تقویم را که شروع کردیم، یکی از ناشرین به من گفت: تو فکر کردی، کسی این را میخرد؟ اما امروز همان آقا و برادر و مادرشان، از کار ما کپی میکنند.
شما ایدهای دارید، سرمایه گذاری کرده، بازاری ایجاد میکنید و سالها ضررش را میکشید اما وقتی به سوددهی رسید، می بینید همه در حال کپی کردن از روی آن هستند، آدم به شرکتها میفرستند، پورسانت میدهند، پول زیرمیزی میدهند، فروش ایجاد کرده و در نهایت سود اصلی را از آن خود میکنند.
به خاطر اینکه که در ایران هرگز حقوق مؤلف محترم شمرده نمیشود.
همین اتفاق در مورد مجسمههای ایرانشناسی هم افتاد. آنقدر از کار ما کپی شد که الان در بقالیها و سوپرمارکتها هم هست. فکر میکنید اولین جایی که کپی از آنها را شروع کرد کجا بود؟ سازمان میراث فرهنگی! به شرکتهای دیگر پول دادند که نمونه این کار را برای ما بسازید، و با کیفیت و قیمتی پایینتر به بازار عرضه کردند.
اخیرا مجله اتاق بازرگانی ایران و آلمان، عکس ما را روی جلد خود چاپ کرده است. به آنها زنگ زدیم. گفتند مگر برای عکس باید پول بدهیم؟ ما یک کتاب را اسکن کردیم و هر وقت عکس نداریم از آن کتاب برمیداریم.
این نتیجه آن است که ما خود به حقوق خودمان احترام نمیگذاریم، وقتی سازمان میراثفرهنگی بدون رعایت حقوق دیگران از کاری کپی میکند، طبیعی است که آن اروپایی هم به خود اجازه می دهند چنین کاری بکند.
برای همین است که میبینیم شرایطی ایجاد میشود که هیچ کس دوست ندارد ایدههایش را ابراز کند. چرا نیکول دوست نداشت بگوید عکسهایش از کجاست؟ چون حقوقش محترم شمرده نمیشود و بعدها نمیگویند نیکول اولین نفری بود که زیبایی کویر مرنجاب را پیدا کرد.
مطمئن باشید اگر ما روی سایت هم دست بگذاریم. به خاطر گستردگی و بازاری که فکر میکنیم وجود دارد. دهها گروه دیگرهم میآیند و رقابتی ناسالم ایجاد میکنند.
البته به شما بگویم که آنچه الان گفتم از سر دلخوری بود. من باز هم شروع میکنم چه از آن کپی بشود و چه نشود. چون سرمایه اصلی ما داشتن همین نو آوریهاست.
ما شاهد برگزاری مسابقات متعددی هستیم که در آنها تعداد زیادی عکس از عکاسان جمع آوری میشود. نظر شما در این باره چیست؟
بله متاسفانه در جشنواره و مسابقههای متعددی که اخیرا برگزار میشود، از عکاس تعهد میگیرند که برگزار کننده اجازه استفاده از عکسهایش را دارد. بعد هم فکر میکنند زرنگی کرده و یک آرشیو دو، سه هزار تایی درست کردهاند. بعد هم با این عکسها پوستر و بروشور و یا کتاب چاپ میکنند و صاحب عکس اصلاً نمیفهمد اثرش کجا چاپ شده و آیا اسمش پای آن بوده یا نه، و این کار ناشایستی است.
اگر ما انجمن عکاسان قوی داشته باشیم، جلو این کار را خواهد گرفت. من امیدوارم این انجمن عکاسی تازه تاسیس بتواند حقوق عکاسها را بگیرد و نگذارد بیجهت جشنواره و مسابقاتی برگزار شوند که سر عکاسها را شیره میمالند.
اخیرا شاهد برگزاری اکسپو عکس بودیم، آیا به نظر شما چنین بازاری میتواند فروش عکس را رونق دهد؟
متاسفانه معمولا اینگونه اتفاقات به شکل برنامهریزی نشده و غیر حرفهای روی میدهد. همین اخیراً موسسه صبا، اکسپوی عکسی برگزار کرد که دستاورد ش هیچ بود.
من منتظر بودم یکی به صبا بگوید تو چه کاره هستی که چنین کاری میکنی؟ آیا میشود به فردی که عکاسی کرده، بگویید چون فکر خوبی داری، میتوانی به هر شکلی که دلت میخواهد اکسپو بگذاری؟
من عکاسان جوان محروم شهرستانی را میشناسم که سیصد تا چهارصد هزار تومان پول دادند و عکسشان را چاپ کرده و با چه امید و آرزویی سه چهار میلیون تومان روی هر کدام قیمت گذاشتند. اما متاسفانه حتی یک عکس هم به طور واقعی فروخته نشد. چند تا هنرپیشه هم آمدند و کل برنامه به یک شو تبدیل شد. اینها اکسپوی واقعی نیستند. من در بخش گرافیک و نقاشی هیچ نظری نمیدهم. اما در بخش عکس میتوانم نظر بدهم. چون هم بازار عکس را میشناسم، هم توانمندی گالریها را و هم میزان فروش را میدانم. ما در حال حاضر نمیبینیم در هیچ گالری قیمتی بیش از چهارصد، پانصد هزار تومان روی آثار گذاشته شود.
وقتی اعلام شد صبا اکسپو عکس برگزار میکند از خودم پرسیدم آیا برگزاری اکسپو مجوز نمیخواهد؟! چون اسمش فرهنگستان هنر است هر کاری خواست میتواند بکند؟ یکی نپرسید مشاوران شما در این کار چه کسانی هستند. آیا تحقیق کردیدهاید که ببینید بازاری وجود دارد یا نه و بعد عکاسان را وادار به چاپ و پرینت عکس کنید. اگر واقعا، آنچنان که ادعا میکردید، بازار گرم بود، باید میگفتید ما این تعداد عکس را انتخاب کردهایم، نگاتیو یا اسلایدتان را بدهید هزینههایش با ما. اگر فروخته شد اینقدر درصد برای شما و اینقدر برای ما، فروخته نشد، این باشد هدیه ما به شما.
شما دیدید که در این اکسپو، عکس خبری هم گذاشته بودند. خوب این کمی خندهدار است. اکسپو یک تعریفی دارد. اگر ما میخواهیم جشنواره یا نمایشگاه برگزار کنیم، چرا اسمش را اکسپو میگذاریم.
متاسفانه این یک جریان دولتی بود که با جیب مردم برگزار شد و هر کس عکس گذاشت ناراضی بود. انتخابها صحیح نبود. عکسها درهم بود. از عکاس صفر کیلومتر، تا حرفهای و فیلمساز و هنرپیشه همه بودند. در نهایت هم، از اعتراضاتی که شد ناراحت شدند و موضعگیری کردند.
اگر نخواهیم روی اکسپوی صبا تمرکز کنیم کلاً جریان برگزاری اکسپو میتواند به رونق بازار عکس کمک کند یا خیر؟
من فکر نمیکنم در دورهای باشیم که حراج عکس در ایران مفهومی داشته باشد. چون ما باید قبل از آن نیاز استفاده از عکس را ایجاد کنیم. اول باید بتوانیم پوستر عکس هفتصد، هشتصد تومانی را بفروشیم و بعد روی فروش در گالریها کار کنیم.
ما هنوز عادت نداریم عکس را بخریم. زمانی باید اکسپو گذاشت که گالریها فروش مناسبی داشته باشند. مگر عکس، مجسمه یا نقاشی بینام و نشان در حراجیهای خارج از کشور فروخته میشود. آثار امثال پرویز تناولی یا احصایی میفروشد. یعنی آن کسی که به اندازه کافی نام و نشان دارد. اصول اکسپو این است، آدمهایی که به یک حدودی رسیدند وارد اکسپو میشوند.
من پیشنهاد میکنم صبا و وزارت ارشاد برای یک بار هم که شده با چند تن از بچههای شناخته شده بنشینند و صحبت کنند که بضاعت عکاسی ما چقدر است و برای پیشرفت آن چه کار میتوانیم انجام دهیم.
پرونده یک موضوع: بازار عکس در ایران
عکس: ساعد نیکذات
خیلی ممنون. مصاحبه خوبی بود
باسپاس . موضوع بسیار مهم و لازمی را به بحث گذاشته اید و برای شروع هم ، مصاحبه بسیار خوب و پرمحتوایی را منتشر نمودید . پایدار باشید .