پاپیون (Papillon)، فرانکلین جی شافنر، امریکا، ۱۹۷۳

تداعی امید، عقلانیت انسانی و ارزشمندی آزادی با تماشای یک عکس می‌تواند حس خوبی باشد. تداعی خاطره‌ای شیرین که از پس تماشای یک عکس، تماشای یک فیلم را به ذهن می‌آورد.

همین است که هر وقت ناامید می‌شوم، پاپیون را می‌بینم و هر وقت که خیلی ناامید می‌شوم، دوبار پاپیون را می‌بینم. تمامش توی این عکس خوابیده، تمام صد و پنجاه دقیقه روایت امید و ادامه دادن برای هرآنچه که در زندگی ارزش جنگیدن را دارد.

از دقیقه‌ی اول به پاپیون (استیو مک کویین¹) گره خوردن و آخرش هم همراه با دگا (داستین هافمن²) که امید، شجاعت و شاید رمق رهایی نداشت، امیدوارانه به رهایی پاپیون لبخند زدن در این عکس پیداست. اگر همیشه فقط کناری نشسته باشی، حسرت توی چشم‌های دگا را می‌فهمی. چشم‌های مک‌کویین ولی به جای خیره ماندن به خوراک محقرانه و معماری خسیس سلول، بی‌حسرت سمت نور است.

برای همین باید این‌طور عکس‌ها همیشه همراه آدم باشد. باید کوبیدشان به دیوار. باید دیدشان. اما کار این عکس از این هم بیشتر است. پلی است میان من، گذشته‌ی مشترکم با دیگران و نشانی از خاطره‌ای جمعی و پدرم که می‌گفت پاپیون را از همان زمان نمایش در سینما شهرفرنگ بارها و بارها دیده اما هنوز هم برایش تازه است، حسی که گمانم میراثش به من بوده، هرچند من از لذت دیدن این فیلم در سینما محروم بودم.

اما به هر تقدیر در واقعیت،‌ روی پرده سینما یا توی صفحه‌ی تلویزیون «پاپیون به آزادی دست یافت و سالیان زیادی را در آزادی به سر برد، حتی زندان مخوف گویان فرانسه هم نتوانست عشق و آزادی را در او نابود کند³».

 

تیتر برگرفته از: دیالوگ آغازین فیلم پاپیون
1-  Steve McQueen – ۱۹۶۹ ۱۹۸۰
2- Dustin Hoffman – ۱۹۳۷
3- دیالوگ پایانی فیلم پاپیون