اختصاصی سایت عکاسی – همواره در مواجهه با تصاویر مایلیم از درونشان پی به چیزهایی ببریم که در آنها دیده نمیشوند و سپس بیآنکه به نقشِ خودمان در این جریان توجهی داشته باشیم، عکاسانشان یا زمینهای که نشاندهندهی نواقصشان هستند را نقد میکنیم. هر چقدر هم که نقد، موثق و پذیرفتنی باشد میبایست صراحتاً موضع فکریاش را اعلام کند و به آن آگاه باشد؛ به عبارتی دیگر، سرچشمهی نقد چیست و در این میان چه تصوراتی ملاک بوده؛ چه مواردی بدون تأمل درست پنداشته شده و چه پیش افکنده شده است. بدون در نظر گرفتن این عوامل، نقد عقیم خواهد بود.
همهی ما از نظامهای اعتقادیمان، طیف گستردهای از مواضع فکری و مجموعهای از باورها یا به دیگر سخن از ایدئولوژی [۱] شخصیمان پیروی میکنیم. بدین سبب نگریستن عاری از نظر به عکسها بسیار سخت است لذا از زاویهی دیدِ ویژهای به آنها مینگریم و این خود تعریفی از آدمیت است: ما عقایدی داریم.
عکسها خیلی کمتر از آنچه انتظار میرود را نمایان میسازند. آنها نشانههای جهاناند و حیلهگر؛ زیراکه میپوشانند و مرز تعیین میکنند و در آنچه نشان میدهند صادقاند؛ با این حال امکان دارد با صداقتشان موافق یا مخالف باشیم (چیزی به عنوان حقیقت وجود ندارد مگر اینکه بخواهید به متافیزیک یا مذهب متوسل شویم).
برخلاف نقاشی یا سایر فرمهای هنری (اجازه دهید عجالتاً فرض کنیم که عکاسی یک فرم هنری است، البته گاهی اوقات و نه همیشه) عکس، مقاصد عکاس را بیان نمیکند و در این دوران شکل و شمایلی دیگرگون یافته است (این روزها حتی عادت کردهایم عکسهایی را در اپلیکشینهایِ عکاسی ببینیم که به شدت با فیلترها تحریف و ویرایش شدهاند) نه رد قلممویی در کار است و نه سطحی. در این زمان، بیشتر عکسها همچون پرفورمنس در زمانی کوتاه آشکار میشوند و سپس به حافظه فرستاده میشوند. با این وجود برخلاف پرفورمنس، عکسهای دیجیتال را میتوان به راحتی از نو دید. در واقع این مسئله به علت ماهیت الکترومغناطیسی آنهاست.
از اینرو، عکسها بر آن هستند تا زندگی و دیدن آن را همانندسازی کنند. چند روز پیش رفته بودم تماشای بازی بیسبال، امروز آن بازی و تمام حواشیاش برایم به چند خاطره تبدیل شدهاند. از آن روز چند عکس در گوشیِ هوشمندم دارم که تجربهی آن روز را برایم زنده میکند و تا حدودی آنچه دیده بودم را نشان میدهند با این تفاوت که چشمهای من لنز واید ندارند. بهواسطهی این عکسها و سایر تصاویر ذهنیای که بیدرنگ به آنها دسترسی دارم، میتوانم امروزم را به آن روز پیوند بزنم. اما برخلاف آن عکسها، تصاویر ذهنیام به وضوح ماجرای در ترافیک ماندنم و یا گوش سپردنم به پسربچهای ده ساله که تمام روز حرف میزد را مدام یادآوری میکنند.
عکسهای گوشیام به دلیل اینکه همچون مرجعی دیداری عمل میکنند، تجربهی رفتنم به بازی بیسبال را زنده نگه میدارند، با اینکه چندان بیعیب هم نیستند. بهعنوان مثال، آن روز جایی نشسته بودم که فنسهایی روبریام بود، آن فنسها در صفحه نمایش گوشیام بهصورت یک الگوی بصری درهم و عجیبوغریب دیده میشوند اما تجربهی تماشای بازی چیزی نیست که این عکسها بتوانند نمایشگر آن باشند. این تجربه بر پایهی آنچه که بدان معتقدم شکل میپذیرد.
بنابراین اکنون به این عکسها بر پایهی باورهایم مینگرم. آن فضای وسیع و ژرف با هزاران تماشاگر و بازیکنانی که در لباسهای بیسبال خیلی عجیب به نظر میرسیدند و مدام هم در تصاحب توپ بازنده بودند، همگی در نظرم به چیزی شدیداً متفاوت تغییر شکل دادهاند؛ گونهای اثرپذیری از فرهنگی بیگانه (چون که تقریباً بعد از هفده سال اقامتم در این کشور هنوز با برخی از فرهنگها و خلقوخوهایشان بیگانهام). بدین جهت عکسهای آن روز را علاوه بر دیدن موضوعاتشان، با یک ذهن ثبتکننده که از آنِ یک فرد خارجی است، مورد خوانش قرار میدهم؛ همان ایدئولوژیای که در آغاز مطلب بدان اشاره کردم.
بدون این ایدئولوژی مداخلهگر نمیتوانم به عکسهای آن روز بنگرم. هیچکدام از ما قادر به انجام چنین کاری نیستیم. اما این نیاز، مشکل محسوب نمیگردد. در حقیقت، عکاسی در قیاس با سایر فرمهای هنری (به یاد داشته باشید که پیشتر گفتم، تنها گاهی مواقع عکاسی هنر است) این امکان را برای مخاطبش فراهم میآورد که بتواند باورها، داوریها، کلیشههای فکری و جانبداریهایش را محقق سازد. تصویر عکاسی نسبت به دیگر فرمها، به نحوی آسانتر امکان تحقق چنین امری را میسر میسازد زیرا که شدیداً فریبنده است. این در حالی است که عکس به نظر واقعنما و راستگو به نظر میرسد و به جهان خارجی شبیه است. اما همیشه اینطور نیست.
گمان میکنم این جنبهی عکاسی نه تنها فراموش شدهترین جنبهی آن است که حتی ارزشمندترین آن نیز هست. سابق بر این در خصوص اینکه عکاسی اساساً کنشی اجتماعی است بحث کردهام. در دورانی که به سر میبریم، گرفتن یک عکس و اشتراک فوری آن، از خود عکس مهمتر است. هنوز قاطعانه به این وضعیت اعتقاد دارم و دلیلی است بر اهمیت عکاسی نزد عکاسان.
عکاسی تا حدود زیادی به همین منوال برای بیننده نیز واجد اهمیت میگردد. در جریان عکاسی به منزلهی کنشی اجتماعی، امکان دسترسی به عکسی متعلق به فردی دیگر، که میخواسته آن را ببینیم، مهیا میگردد. در این فرایند با فردی دیگر ارتباط پیدا میکنیم اما بدون آن فیلترهای ذهنیای که پیشتر دربارهشان صحبت کردیم، نمیتوانیم ارتباط بگیریم. لذا عکاسی به ما این امکان را میدهد که آن فیلترها را بیازماییم. در واقع، زمینههای بخصوص عکاسی باید وادارمان کنند تا آن فیلترهای ذهنی را بیازماییم زیرا که آن زمینهها (و نه آنچه به تصویر درآمده یا چه کسی آن را گرفته و یا کجا به نمایش درآمده) به ما میگویند چه میتوانیم بکنیم یا چه باید بکنیم.
در جریان تماشای عکس یا به عبارتی روشنتر، موضوع عکس، تمام آنچه ضروری مینماید این است که بدانیم مشخصاً مشغولِ صحبت کردن در مورد چه هستیم. اگر موضوع بحث ما در عکس دیده نمیشود لازم است از خودمان بپرسیم که چگونه از نظر ما به عکس راه پیدا کرده است؟ چه عاملی سبب میشود چنین برداشتی از عکس داشته باشیم؟ چه معرفتی یا تصوراتی یا کلیشهی فکری یا باوری سبب شده چیزی را در عکس مشاهده کنیم که عملاً در آن دیده نمیشود؟ و در نهایت باید از خودمان بپرسیم که این شیوه اندیشیدن به عکسها، شامل چه نکاتی دربارهی خودِ ماست که این خود یک پرسش حیاتی است. اینکه چیزی را در تصویر میبینم که در آن نیست، به چه معناست؟
توجه داشته باشید که چنین نگرشی به عکس الزاماً نافیِ سایر برداشتها از آن نیست از اینرو فیذاته مسئلهی اصلی به شمار نمیرود. اما امکان دارد بر پایهی چنین نگرشی برخی از قطعیتها، انکار شده یا مورد شک و گمان قرار گیرند.
مصداقهای روشن زیادی وجود دارد که با اندیشه در آنها به آگاهیِ بیشتر در خصوص مسئلهی مزبور دست مییابیم: از توجه به این مصداقها در مییابیم که چرا مفاهیم و افکار برونی (که ما به ازاءشان درون عکس نیستند) یاریدهندهی ما در خوانش عکس هستند. درست است که عکاسی تبلیغاتی اساساً یک دروغ سترگ است اما این دروغ ساختهی ماست که در اذهان جای میگیرد. اگر قلاب این دروغ به جان ما ننشیند، اثری نخواهد گذاشت.
همین سازوکار تا حدودی در مورد عکسهای خبری هم صدق میکند حتی به گونهای عمیقتر. البته مطمئنم بسیاری از عکاسان خبری شدیداً با ادعایم به مبارزه بر خواهند خواست. به هر حال اگر به این وضعیت بنگرید که بخش اعظمی از فتوژورنالیسم، فرمولی و کلیشهای است، دیگر هر مجادلهای در اینباره بیفایده خواهد بود. عکسهای خبری برای ما ساخته شدهاند نه برای نمایش موضوعاتشان؛ بدین منظور که مجبورمان سازند به مقولههایی تعیینشده بیندیشیم یا از آنها دور شویم. چون برخی از ایدئولوژیها بهطور بالقوه در ذهنمان ریشه دوانده، به راحتی با نیت عکسهای خبری همسو میشویم و در مسیری که برایمان تعیین کردهاند، قرار میگیریم. (بهعنوان مثال، بخشی از ایدئولوژیِ جمعیِ غربی ما این است که در فضای عمومی با بدبختی یا مصیبت ابراز همدردی کنیم.)
گمان میکنم در این دوره و زمانهی حبابهای فیلتری [۲]، بنا به تحلیلهایی که ارائه شد، لازم است به عکاسی عمیقتر نظر کنیم. به دنبال این نباشید که کدام ایدئولوژیِ همسو با تصاویر، بهترین گزینه برای جایگیری در حبابهای فیلتری مطلوبتان است. هر چقدر هم که امکان درستی نظامهای اعتقادیمان وجود داشته باشد، به دلیل اینکه در گذر زمان مورد تردید و پرسش قرار نگرفتهاند، ضعیف و سست میشوند و اساساً پایدار هم نیستند. بسیاری از چیزهایی که در طی بیست سال گذشته شدیداً به آنها اعتقاد داشتم امروز تا حدی به آنها نگاهی متفاوت دارم یا به دیدهی اغماض به آنها مینگرم.
میتوانیم عکاسی را به گونهای مورد بحث قرار دهیم که انگار هنوز خیلی از مباحث غالباً سطحی و ناقصی که توسط سوزان سانتاگ ارائه شد را درک نکرده و پشت سر نگذاشتهایم (مباحث او دقیقاً شبیه هر نقدی، مشقهایی در زمینهی ایدئولوژی هستند). اما امروزه عکاسی به تنهایی تغییر و تحولات بسیاری به خود دیده است که لازم است تفکرات ما نیز دربارهی آن، تغییر کند.
اگر در عکسها ایدئولوژی وجود دارد دلیلش ما هستیم؛ آن ایدئولوژی را ما در عکسها نشاندهایم. دیگری از این نظر نقش کمرنگتری دارد.
پانوشتها
۱. به مجموعهای از اصول و باورها، ایدئولوژی گفته میشود، بهویژه مجموعهای که بر پایهی آن یک سازمان، حزب یا نظام سیاسی پایهریزی میشود. م
۲. (Filter Bubble) : هر حباب فیلتر برای هر یک از ما در فضای مجازی، دربرگیرندهی دنیای منحصربفردی از اطلاعات است. آنها ناپیدا هستند و ما درونشان تنهاییم. انتخابشان بر عهدهی ما نیست. برای مثال برخی از شبکههای اجتماعی بر اساس آنچه قبلاً جستجو، کلیک یا لایک و.. کردهاید، حباب فیلتر ناپیدایی برایتان در نظر میگیرد که دربرگیرندهی مطالب مورد پسند شماست. م
منبع: cphmag.com