عکس: یحیی دهقانپور، مراسم خاکسپاری فروغ فرخزاد، بهمن ۱۳۴۵
برگرفته از کتاب «آن روز او را در باغچه کاشتند»، نشر مانوش
آدمهایی که میآیند داخل، آدمهایی میروند بیرون اما هیچ کدامشان اینجا نیستند، هیچ کدامشان جلو چشمانمان، جلوی دوربین، توی قاب نیستند.
جلال آلاحمد، مسعود کیمیایی، احمدرضا احمدی، زکریا هاشمی، احسان نراقی، یدالله رویایی، احمد عالی، نجف دریابندری، بهمن فرمانآرا، پری صابری، رضا براهنی، عباس کیارستمی، هوشنگ ابتهاج، مسعود بهنود و حتا این پسر خواندهی کوچک حسین، همه و همه آنجا بودند ولی هیچ کدامشان در قاب حضور نداشت. تنها یک نفر که نبود به تمامی حضور داشت. همگی برای جای خالی یک حضور آنجا نبودند و این نبودن حتا تا خود یحیی دهقانپور و حتی تا همین امروز هم امتداد مییافت. محاسبهاش ساده است: فروغ فرخزاد را بگذارید آن وسط، تمام اینها میروند سراغ کارشان. همهی این نبودنها حول و حوش یک نبودن دور میزد یا بهتر که بگوییم هنوز هم دور میزند. حتا هستی این کتاب هم در خلاء یک حضور معنا و مفهوم پیدا میکند: شاعری که اگر اینجا بود دیگر کتابی در دست من نبود تا این متن را بنویسم!
اما آیا اگر واقعا فروغ در میان ما بود این اتفاقها نمیافتاد؟ فکر میکنم این پاسخ اندکی دشوار باشد چون اگر فروغ هم امروز کنار ما بود، لابد تمام این آدمها برای کاشتن یکی دیگر از خودشان تا گورستان میرفتند و حتما یک یحیی دهقانپور دیگر پیدا میشد و یک نشر مانوش دیگر که کتابی برای کاشتن شاملو، محصص، کسرایی یا ممیز منتشر کند.
بیایید یک بار دیگر به این عکس نگاه کنیم: این فروغ نیست که همهی اینها را دور هم جمع کرده تا امروز، این خلاء مکندهای است که از نبودن آدمها، از بیرون رفتنشان، از تو آمدنشان به قاب، از حضور خود قاب، از عکس، از اینکه بالاخره یک نفر برای عکاسی از این ماجرا پیشقدم خواهد شد، برای همیشه گردابی ساخته که تا امروز همهی ما را متصل به یاد فروغ[ها] نگه داشته.