گفت وگویى با سباستیو سالگادو
منصور نصیرى
«سباستیو سالگادو»ى معروف هرگز عکاسى نخوانده است. سالگادوى عکاس در آستانه سى سالگى و هنگامى که دوربین همسر آرشیتکتش، لیلیا ونیک سالگادو را براى ثبت تصاویرى از کاشت و تولید قهوه در آفریقا قرض گرفت، تولد یافت.
سالگادو در سال ۱۹۴۴ در مناطق روستایى برزیل متولد و در سائوپائولو در رشته اقتصاد فارغ التحصیل شد. در سال ۱۹۶۹ از جور رژیم دیکتاتورى و جنگ هاى داخلى برزیل به پاریس فرار کرد. بعدها در رشته اقتصاد مدرک دکترا گرفت و در «سازمان بین المللى قهوه» به عنوان یک اقتصاددان به کار مشغول شد. اخیراً بعد از گذشت چندین دهه براى عکاسى به برزیل بازگشته است.
سالگادو وقتى در سال ۱۹۷۱ از طرف سازمان جهانى قهوه در سمت یک اقتصاددان به رواندا اعزام شد تا گزارشى در مورد وضعیت کاشت و صدور قهوه را در آنجا بررسى کند با دوربین همسرش تعدادى عکس هم گرفت و آنها را ضمیمه گزارشش کرد. این گزارش تصویرى به نظر خودش بسیار بهتر و لذت بخش تر از گزارش نوشتارى از آب درآمده بود و سالگادو در آستانه سى سالگى استعداد جدید و ذاتى اش را کشف کرد: عکاسى مستند اجتماعى. سالگادوى برزیلى در آخرین پروژه بزرگ عکاسى خود تلاش مى کند تا مکان هایى را که هنوز همچون دوران ابتدایى زندگى بشر بکر و دست نخورده باقى مانده اند به تصویر بکشد؛ مکان هایى که امید را براى مردم به ارمغان مى آورند.
در ماه اوت سال ۲۰۰۴ میلادى آخرین کتاب سالگادو با نام «ساحل: پایان راه» در ۱۵۲ صفحه توسط انتشارات دانشگاه کالیفرنیا منتشر شد. تصاویر این کتاب را مجموعه عکس هاى او از پانزده ماه عکاسى در مناطق قحطى زده آفریقا و کشورهاى چاد، اتیوپى، مالى و سودان تشکیل مى دهد؛ مناطقى که حدود یک میلیون انسان را به خاطر سوء تغذیه و بیمارى هاى مرتبط، به کام مرگ کشاند. سالگادو در کنار «پزشکان بدون مرز» رنج عظیم و در عین حال شخصیت انسانى آوارگان را به تصویر کشیده و مستندنگارى کرده است.
سالگادو عکس هایش را تنها یک اثر هنرى محض نمى داند و آنها را «مقالات اجتماعى تصویرى» مى نامد.
این عکس ها که در زمان دگردیسى سالگادوى اقتصاددان به سالگادوى عکاس، شکل گرفته اند دغدغه و دلمشغولى سالگادو را در پروژه هاى بعدى نیز رقم زدند و او با سفر به نقاط مختلفى در جهان، انسان هاى شبیه به هم را پیدا کرد و از آن پس مصمم شد تا پیام رسان تصویرى صداى مردمانى باشد که به خاطر جنگ، فقر، قحطى، سوء تغذیه، ازدیاد جمعیت، طاعون و دیگر اشکال فجایع، در لبه پرتگاه بقا و نیستى قرار دارند.
مجموعه عکس هاى او تاکنون بیش از ۵۰ جایزه برایش به ارمغان آورده اند، در بسیارى از کتاب ها و مجلات به چاپ رسیده اند و در چندین نمایشگاه در معرض دید عموم قرار گرفته اند.
هر یک از ۸۰ عکس سیاه و سفید کتاب «پایان راه» در یک صفحه چاپ شده است. تصاویر مردمان نزدیک مرگ، به زیبایى ترکیب شده اند و پارادوکس موجود در کتاب شکل گرفته است.
استراتژى سالگادو در این عکس ها، جذب و کشاندن بیننده به درون موضوع با استفاده از فریفتگى بصرى است و پس از آن بیننده مفتون، شوک موجود در عکس ها را دریافت مى کند.
سالگادو بخشى از منافع کتاب را براى کمک به «پزشکان بدون مرز» که در سفر آفریقا با آنها همراه بود، اختصاص داده است. او که مدت ها براى آژانس هاى عکس مختلف از جمله سیگما، مگنوم و گاما عکاسى کرده در حال حاضر به طور آزاد و مستقل در بنگاه عکاسى خودش، «آمازوناس» که همسرش لیلیا ونیک مدیریتش را بر عهده دارد سرگرم کار بر روى پروژه عظیم Genesis (پیدایش) است.
چندى پیش Nicki Gostin با سالگادو در باره زندگى او و کتاب «پایان راه» که در آمریکا منتشر شده گفت وگویى ترتیب داده که در ۲۴ نوامبر گذشته در هفته نامه نیوزویک به چاپ رسیده است.
• • •
• چطور یک عکاس شدید؟
من خیلى دیر عکاس شدم، موقعى که ۲۹ سالم بود. قبل از آن من یک اقتصاددان بودم و همسرم کار معمارى مى کرد. او دوربینى خریده بود تا عکس هاى معمارى بگیرد و من عکاسى را کشف کردم. اولین عکس هایى که در عمرم گرفتم با دوربین همسرم بود که در ۱۹۷۰ خریده بود. به عنوان یک آماتور شروع کردم و سه سال بعد زندگى حرفه اى ام را به عنوان یک عکاس آغاز کردم.
•بنابر این شما کاملاً خودآموخته هستید؟
بله. من شروع به پیشرفت کردم. لذت عظیمى از بودن در تاریکخانه و یادگیرى چگونگى ظهور عکس هایم مى بردم و دریافتم عکس هایم به مراتب لذت بیشترى نسبت به گزارش هاى اقتصادى که باید مى نوشتم نصیبم مى کنند. بنابر این تصمیم گرفتم یک عکاس تمام وقت بشوم.
•چرا تصمیم گرفتید نسخه اى از کتابتان را در آمریکا منتشر کنید؟
کتاب ساحل: پایان راه، در فرانسه و در سال ۱۹۸۶ منتشر شده بود. در آن سال ما شدیداً تلاش کردیم تا کتاب را در آمریکا هم چاپ و منتشر کنیم اما کسى حاضر به این کار نبود. آنها فکر مى کردند کتاب، زیادى سیاه و سخت است. پس از آن دانشگاه کالیفرنیا اعلام کرد ما باید این کتاب را چاپ کنیم دانشگاه معتقد بود زمان آن که آمریکا این عکس ها را ببیند فرا رسیده است.
•فکر مى کنید آن عکس ها هنوز مصداق دارند؟
بله، کاملاً. الان هم وقتى شما به سودان یا خیلى از بخش هاى مختلف آفریقا بروید وضعیت آسان و راحتى وجود ندارد؛ شرایط بسیار سخت است.
آفریقا یک قاره رها شده است. من معتقدم تمام ما باید مراقب وضعیت دیگر انسان ها در آفریقا باشیم.
موسساتى که در زمینه سرمایه گذارى فعالیت مى کنند باید سرمایه گذارى کنند موسسات آموزشى هم باید آموزش دهند. ما نمى توانیم یک قاره را به حال خود رها کنیم.
•هیچ وقت از گرفتن این قبیل عکس ها دچار افسردگى نشدید؟
وقتى که ما این عکس ها را مى گرفتیم من ۱۸ ماه را در آنجا گذرانده بودم. من آنجا زندگى مى کردم. مردمى که از آنها عکاسى مى کردم دوستان من شده بودند. من همراه پزشکان بدون مرز بودم؛ ما این عکس ها را براى اطلاع رسانى درباره موقعیت و وضعیت موجود مى گرفتیم. براى افزایش کمک هاى مالى و دامن زدن به بحث در باره آن چه که در آفریقا جریان داشت.
این بخشى از زندگى ام بود. من شب و روز آنجا بودم.
•دقیقاً. آیا همین شما را دچار ناامیدى نمى کرد؟
نه نه هرگز. شما مى دانید امید زیادى در این مردم وجود دارد و جدیت بسیار. این با آمدن و تنها چند عکس گرفتن و رفتن تفاوت دارد. انجام چنین کارى باید وحشتناک باشد. من معتقدم براى انجام چنین کارى باید زمان زیادى صرف کنید. باید براى بودنتان در آنجا دلیلى داشته باشید تا مردم را بشناسید. مردمان زیادى مرده اند اما بسیارى هم هستند که در امانند. من هرگز یک نفر را هم ندیدم که دچار افسردگى باشد. آنها خسته بودند و دچار سوء تغذیه اما با امید بسیار به بهبود و کسب قوت براى انجام کار مجدد. آنها امید بسیارى داشتند.
براى من مهم این است: من این عکس ها را نشان مى دهم بنابراین مردم مى فهمند که باید کمک کنند. آنها انسان هستند. مانند ما رنج مى کشند و امید و آرزوهاى مشابه دارند؛ آنها کودکانشان را مثل ما دوست دارند، نه؟ چون ما سفیدیم و آنها سیاه، ما بهتر از آنها هستیم؟ نه، ما مثل همیم.
•براى برخى منتقدانى که مى گویند شما در عکس هایتان درد و رنج را رمانتیسیزه مى کنید چه دارید؟
من چیزى براى گفتن ندارم. آنها هرچه بخواهند مى گویند. اما آنها هرگز به آنجا نرفته اند و هرگز مردم را ندیده اند. اگر این عکس ها خوب نبودند ۲۰ سال بعد منتشر نمى شدند اما منتشر شدند چون چیزى درون این عکس ها وجود داشته است.
منتقدان روى صندلى در دفتر یک روزنامه نشسته اند و هرگز آنجا نرفته اند.
امیدوارم روزى آنها هم به آنجا بروند، آن چه را که من احساس کردم احساس کنند و آن طور که من زندگى کردم زندگى کنند.
•پسر شما «رودریگو» مبتلا به سندروم داون است. آیا این بر نگاه شما تاثیر داشته است؟
البته داشتن یک بچه عقب افتاده چیز ساده اى نیست. هیچ کس آمادگى پذیرش چنین چیزى را ندارد. شما هم انتظار کودکى سالم مثل بقیه را مى کشید و ناگهان صاحب یک بچه عقب افتاده مى شوید. این یک شوک واقعى است. هیچ راه حلى وجود ندارد. تنها راه حل، داشتن عشق است. بعد از یک ماه کودک شروع به آموختن به شما مى کند که نوع دیگرى از زندگى وجود دارد و نوع دیگرى از رفتار.
پسر من ۲۵ ساله است. او همیشه براى من مقدار شگفت انگیزى تفکر و آموختن مى آورد.
•در حال حاضر روى چه پروژه اى کار مى کنید؟
داستانى که آن را Genesis – پیدایش – نامیده ام. انسان ۵۴ درصد زمین را تخریب کرده است. من سرگرم عکاسى ۴۶ درصد زمین آن گونه که در آغاز بوده هستم. البته این پروژه مهم ترین سرزمین ها را دربرنمى گیرد چون ما خانه ها و کارخانه هایمان را در آنها ساخته ایم. ما بسیارى از این زمین ها را تخریب و آلوده کرده ایم، اما نه سرزمین هاى سرد، قطب ها، بخش هاى بى کران و دور سیاره، صحراهاى بزرگ و کوه ها.
این احتمالاً آخرین پروژه عکاسى بزرگ من خواهد بود چون فوریه آینده ۶۱ ساله مى شوم و به خودم ۹ تا ۱۰ سال براى انجام این پروژه زمان داده ام. این نوعى تجلیل من از موجودات و بسیارى سرزمین ها است که براى حمایت از آن نباید خرابش کنیم.
به مدت سه ماه در گالاپاگوس بودم. بعد از آن با گوریل ها در آفریقا بودم و تازه از پاتاگونیا _ ناحیه اى در جنوب آرژانتین و شیلى- برگشته ام. با وال ها زندگى مى کردم. در ژانویه آینده به قطب جنوب خواهم رفت. ما موجوداتى هستیم درست مثل دیگران؛ باید پاسخگوى دیگر موجودات باشیم.
به همین دلیل این عکس ها را مى گیرم.
روزنامه شرق، ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۴، سال دوم ، شماره۴۶۳