ترجمه و تالیف: بهروز مهرى
آن واقعه براى من یک خوش شانسى کامل بود. بودن در زمان و مکان مناسب. ولى همیشه این جمله پدرم که «تو خود، شانس خودت را ایجاد مى کنى.» آویزه گوشم بود. من آماده مى شدم تا در روز سى ام ژوئن ۲۰۰۴ و پس از انتقال قدرت به عراقى ها بغداد را ترک کنم. اما وقتى متوجه شدم که قرار است به زودى صدام در دادگاه حاضر شود، تصمیم گرفتم تا شانس خود را امتحان کنم، پس در بغداد ماندم. با اینکه مى دانستم اگر پروازم را از دست بدهم، یک یا چند هفته دیگر باید در انتظار مى نشستم. آن هم معلوم نبود با داشتن عکس صدام یا نداشتن آن.
در عراق وقتى آماده اى که بغداد را ترک کنى، یعنى که واقعاً آماده هستى که بروى. اما من تصمیم به ماندن گرفتم.
زمانى که فرمانده تیپ، ژنرال مارک کیمیت به من گفت که من عکاس ۱Pool در دادگاه خواهم بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناختم ولى نیم ساعت بعد با دیدن عکاسان جلوى دادگاه کمى دل آزرده شدم. تمام همکارانم به خصوص کارولین کول عکاس لس آنجلس تایمز و برنده جایزه پولیتزر و ریک لوئیس دیگر عکاس لس آنجلس تایمز و تمام عکاسان سرویس هاى خبرى در مقابل من در کنار ژنرال کیمیت ایستاده بودند. یکى از آنها پرسید:
«خب ژنرال، این بار چه کسى عکاس Pool همیشگى است؟»
کیمیت به من اشاره کرده و گفت: «این زن.»
ناامیدى و یأس کاملاً در چهره همکارانم مشهود بود. به هر حال همین بود. یکى از مهمترین لحظات تاریخ عراق بود و هر کسى دوست داشت که این واقعه را ثبت کند.
هر چه به لحظه ورود صدام نزدیک تر مى شد، عصبى تر مى شدم. میل به انجام یک کار خوب باعث غلبه بر نگرانى ام شد. در آن بعدازظهر پنجشنبه زمانى که به دادگاه رسیدیم، من کاملاً خود را کنترل کرده بودم. این یکى از لحظات نادرى بود که براى انجام آن آموزش دیده بودم. مانترایم به سراغم آمد: «فکر نکن که او کیست یا چه کرده است. فقط عکس بگیر، عکس بگیر و عکس بگیر.»
مسلماً تکرار این جمله در ذهن بسیار ساده تر از انجام آن در واقعیت است. من تنها ۴۰ دقیقه وقت داشتم تا با وجود مشکلات و موانع مختلف بتوانم در خارج و داخل اتاق دادگاه یک کار خوب از خود بر جاى بگذارم. مسئولان دادگاه تا آخرین لحظه نمى توانستند تصمیم بگیرند که من مى توانم بیرون از اتاق دادگاه و هنگام آوردن صدام نیز عکس بگیرم یا نه. اما من بالاخره موفق شدم از صدام در حین پیاده شدن از وسیله نظامى عکس بگیرم.
دائماً در حال تغییر تنظیمات دوربینم بودم، تقریباً ۲۰ بار تا بتوانم در نور بیرونى شدید بغداد و نور داخلى دادگاه که احتیاج به یک فلاش پرکننده داشت، کار کنم. علاوه بر این بارها از عکاس ارتش و دیگران خواهش کردم تا چند بار از جلوى در عبور کنند تا بتوانم نقطه فوکوس محل ورود صدام را به دست بیاورم.
سرانجام پرده ها کنار زده شد و نمایش آغاز شد. مسئولان دادگاه بالاخره تصمیم گرفتند که به من اجازه عکاسى از ورود صدام در محوطه بیرونى دادگاه بدهند.
صدام حسین در حالى که توسط دو محافظ قوى هیکل پلیس عراق از دو طرف محافظت مى شد و دست ها و پاهایش توسط دستبند و غل و زنجیر بسته شده بودند، به سمت من حرکت داده مى شد.
وقتى صدام به من نزدیک تر شد، سریع به موقعیت خود در سالن دادگاه برگشتم. او داخل شد. ایستاد و براى لحظه اى با چهره اى سرد دقیقاً به من خیره شد. عصبانیتش را از من و دوربینم احساس کردم و واقعاً فکر کردم که او ممکن است واکنش نشان دهد. او دقیقاً نمى دانست چه اتفاقى دارد، مى افتد. در یک لحظه دیکتاتور درنده سابق بسیار حقیر به نظرم رسید.
نگهبانان او را داخل راهروى باریکى بردند تا غل و زنجیرش را باز کنند. من وارد اتاق دادگاه شدم. جایى که ۳۴ نفر دیگر در سکوت ایستاده و یا نشسته بودند. صداى جرنگ جرنگ زنجیرها مى آمد. در باز شد و صدام حسین وارد دادگاه شد. دو نگهبان او را در جایش نشاندند و در حالى که دستبند و اسلحه شان آماده بود، در دو طرف او جاى گرفتند.
صدام براى لحظاتى آرام بود. در حالى که چشمانش در اتاق دادگاه به سرعت حرکت مى کرد تا تمام کسانى را که در آنجا حضور داشتند تا شاهد حضور او در جایگاه متهم باشند را ببیند. به نظر مى رسید که او برخى از عراقى هاى حاضر در اتاق را مى شناخت.
یک Pool کوچک رسانه اى در سالن حاضر بود، پیتر جنینگز از ABC، کریستین امانپور از CNN و جان برنز از نیویورک تایمز. چند دوربین تلویزیونى، یک عکاس ارتش، یک قاضى و دو منشى دادگاه حضور داشتند. صدام بار دیگر به من خیره شد، اما من به گرفتن عکس ادامه دادم.
زمانى که قاضى شروع به صحبت کرد، صدام کم کم برآشفت. او به زبان عربى رئیس دادگاه را به سئوال گرفت. به طور واضحى عصبانیتش داشت به نقطه جوش مى رسید. بعدها فهمیدم که قاضى به او گفت که او دیگر رئیس عراق نیست، بلکه رئیس پیشین عراق نامیده مى شود.
او فریاد مى کشید: «بوش، بوش.» این تنها چیزى بود که متوجه مى شدم. ولى او نسبت به رئیس جمهورى آمریکا خوشحال به نظر نمى رسید!
در پایان دادگاه زمانى که صدام دادگاه را در غل و زنجیر ترک مى کرد، در نظر من مجسمه باشکوه دیکتاتورى بود که در مقابل چشمان من واژگون شد.
•••