عکس: گری وینوگراند، باغ وحش برانکس، نیویورک، ۱۹۶۳
استفاده از صفت مستند برای یک تصویر، بیدرنگ بیننده را پرتاب میکند به برقراری ارتباط با یک تصویر (عکس) که خصلتهای بیانیای مانند جدیت، صراحت و سرراستی، حقیقتگویی و بیپیرایگی را با خود حمل کند. با این حال ویژگیهای مشابهی شرط وجودی چنین تصویری نیز هست، یعنی تصویر باید در هنگام تولید اینها را به مثابهی شرطی هستیشناسانه برآورده سازد. آنگاه یک پرسش پیش میآید: چه تصویری مستند است؟ چه زمان میتوان این ویژگیها را به تصویر نسبت داد؟ پیش از تولید یا پس از آن؟ به عبارت دیگر محل ارجاع در یک تصویر برای جدیت، سرراستی، حقیقتگویی و بیپیرایگی چیست؟ همین جاست که از دل این پرسش مفهوم خودارجاع مستند عکاسانه بیرون میجهد. مفهومی که حاصل ترکیب سادهانگاری پیوسته با پذیرش موضوعِ پیش چشم و چند بازی زبانی پیچیده خواهد بود. نتیجه، چرخهی ارجاع باطلی است از آنچه در برابر چشم است و آنچه میتواند صفت حقیقت به خود بگیرد. این چرخه در نهایت امکان میدهد به تولد نوعی تمامیت در معنای تصویر مستند که دامن میزند به آرایههایی چون جدیت و سرراستی. به عبارت دیگر مستند بودن مستقر میشود بر سطح بیخُلل و فُرج عکس که در آن کلیت معنا بیهیچ کم و کاستی در اختیار بیننده قرار میگیرد تا هیچ گوشهای از حقیقت از برابر چشمان به بیرون قاب نلغزد.
گری وینوگراند، اما به صورتی آگاهانه این مسیر را وارونه طی میکند. سرمایهگذاری هوشمندانهی وی در ایجاد کردن خُلل و فُرج معنایی در تصویر، آن ابزاری است که او توسط آن اجازهی تماس مخاطب با طنز را میهد. گوشهای از قاب که ناگهان خالی میشود، تنهی آدمی که بیدلیل وارد تصویر میشود، شاخ کرگدنی که نبودنش نوعی حفره در تصویر ایجاد میکند و در نهایت قاببندیهایی که ذهن را به وضوح متوجه نبودن موضوعات خاصی در تصویر میکند. موضوعاتی که بیشتر معطوف به ندانستن هستند و نه پیشبینی آنچه نیست. به عبارت دیگر وینوگراند دقیقا با به کارگیری خصلتهای بیانی عکس مستند (در یکهگی و یکدستی معنایی آن)، سوراخهایی در تصویرش میسازد که بیمعنا جلوه میکنند. اما در عین حال سوراخهایی که چنان خلاءای در معنا ایجاد میکنند که به سادگی میتوانند با هر چیزی از جمله طنز پر شوند.
پایان پرونده غیاب