یوسف کارش. «جورجیا اوکیف»، ۱۹۵۶
درون هر مرد و زنی رازی نهفته، و بهعنوان یک عکاس وظیفهی من این است که اگر تواناییاش را داشتم آن راز را برملا کنم. این برملاشدن، اگر که اصلاً رخ دهد، خود را در کسری از ثانیه و در ژستی ناخودآگاه نشان میدهد، با برقی درون چشم، برداشته شدن موقتی ماسکی که تمامی آدمها برای پنهان داشتن درونیترین ضمایرشان از جهان میپوشند. عکاس باید از فرصتِ آن مقطعِ گذرا استفاده کند و الا پاداشش را از دست میدهد.
یوسف کارش
این یکی از بزرگترین پرترههای یوسف کارش است. بسیاری از عکاسان بهعلت دستاوردهای جورجیا اوکیف و ارج و قربی که بهعنوان یکی از محبوبترین و نمادینترین هنرمندان قرن بیستم داشت، خواهان به تصویر کشیدن او بودند. همسر او، آلفرد استیگلیتس عکاس، استانداردهای چنین کاری را بسیار بالا برد. انسل آدامز، فیلیپ هاسمن، سسیل بیتن و ایروینگ پن و بسیاری دیگر نیز پرترههای زیبایی از او گرفتند. اما این عکس کلاس خودش را دارد.
انگار اوکیف ناخودآگاه کارْش را وارد حوزهی جدیدی کرده. دیگر خبری از نورهای مصنوعی نیست. او این بار نور طبیعی را به کار گرفته است، نوری که وارد خانهی اوکیف شده و بههیچ وجه نور عادیای نبوده. این نور الماسگون که فرشش را همهجا میگسترد کمابیش مشخصهی منطقهی جنوب غربی [آمریکا] است. در واقع، به هیچ نور کمکی دیگری نیاز نبود.
اوکیف در سال ۱۹۲۹ یک تابستان را صرف کار در نیومکزیکو کرد و سپس در پی درگذشت همسرش و رتق و فتق امور، در سال ۱۹۴۹ برای همیشه به آنجا نقل مکان کرد. هیچ تمایزی میان هنر او و زندگیاش وجود نداشت. آنها در تعادل و تسالم با یکدیگر میزیستند. او یک مینیمالیست/مدرنیست بهتماممعنا بود. ساده لباس میپوشید و جدی و طبیعی بود. کارْش این ویژگیها را بهشیوهای کاملاً شهودی ثبت کرده. این استعداد بزرگ او بود.
هر وقت که این عکس را نگاه میکنم متوجه چیز جدیدی در آن میشوم. امروز که این متن را مینویسم قدرت و زیبایی دستان اوکیف توجهم را جلب کرده. این دو هنرمند کنار هم هنری از جنس متفاوت شکل دادهاند. و من به یاد این حرف خانم اوکیف افتادم:
«فکر میکنم هر کسی به این دلیل کاری را انجام میدهد که آن کار جالبترین چیزی است که میداند چطور باید انجامش داد.»
برای آشنایی بیشتر با یوسف کارش و آثارش به مقاله «تقویم عکاسی: یوسف کارش» مراجعه بفرمایید.